eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
276 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها سپری شدند،علی در سال ۱۳۹۲ در سه روز مهم به کربلا؛مشرف شد. درست همان سال ۹۲ بود که بعد از شبهای قدر، در روز عرفه برای بار دوم به کربلا رفت. بعد از بازگشت از کربلا،فعالیت های فرهنگی خود را پیش از بیش ادامه داد. روزگار علی و مادر گذشت و گذشت و در یک چشم بر هم زدن؛ ماه محرم و صفر هم رسید؛ و موسم پیاده روی اربعین شد. علی طبق معمول به دوستانش در سفر کربلا کمک می کرد و برای برخی از دوستانش کمک هزینه سفرشان را فراهم می کرد. روز حرکت فرا رسید، علی مادر را در آغوش کشید و گفت:" خداحافظ مامان،حلالم کن😔." مادر صورت مثل ماه جانش را بوسید و با لبخند کمرنگی به او فهماند که او همیشه برایش پسری مطیع و مهربان بوده و هست و هیچ بدی تا به حال از علی اکبرش ندیده،هر چه بوده فقط خوبی بوده است. مادر و مبینا و پدر،باز هم جلوی در خانه ی نقلیشان رفتند تا علی را بدرقه کنند، مادر برای پاره تنش،سینی آب و قرآن و اسپند اورد،علی قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود،پدرش را صدا کرد:" بابا، یک لحظه میایین؟." مادر تعجب کرد،علی چه میخواد به پدر بگوید که او را محرم اسرار ندانسته؟!!! پدر همراه با علی گوشه ی حیاط رفت،و گفت:" جانم پسرم؟! چیزی شده؟!" علی در چشمان پدر نگاه کرد و نگاهش به چشمان خسته ی او خیره ماند. سکوت علی به درازا می کشید و پدر مضطربتر و مضطربتر شد. علی با خود می اندیشیدکه " آیا پدر، تحمل شنیدن حرفی را که میخواد بزند را دارد یا نه!!!؟ چه واکنشی خواهد داشت؟!!!." . ناگهان صدای پدر که صدایش میزد علی را به خودش اورد. پدر:"علی،علی جان بابا،چی میخواستی بگی؟؟ علی کجایی بابا؟!" علی سری تکان داد و آهسته لب به سخن گشود:بابا؛ می خواستم بگم ....می خواستم بگم م م م ......." علی حرفش،را میخورد، نمی دانست واکنش پدر چه خواهد بود؟! می ترسید حال پدر بد شود و مانع از رفتنش به کربلا شود. پدر با نگرانی و درحالیکه مردمک چشمهایش می لرزید پرسید:" چی علی جان؟! چی بابا !! بگو پسرم." علی در دل بسم الله گفت و به پدر گفت:" بابا،می خواستم بگم که دعا کن این بار که میرم کربلا *شهید بشم* ،دیگه خسته شدم.😔بابا،دعا کن شهید بشم😢." و اشک چشمانش بغض پنهانی گلویش را رسوا کرد. پدر با شنیدن این حرف ،ان هم از یک جوان که تازه چند ماهی می شد که ۲۱ سالش شده بود،سخت تعجب کرد. پدر حس کرد که انگار کسی یک پارچ آب سرد روی سرش ریخته و رفته،نگاهش به چشمان گریان علی گره خورد،و احساس کرد که قلبش تیر می کشد و هر آن مانده که با یک سکته از کار بیوفتد،پاهایش لرزید و سکوت کرد. علی منتظر جواب پدر بود اما 😔.. اما جوابی دریافت نکرد،آخر پدر هم در این فکر بود که :" مگر به پسرم چه می گذرد که تحملش سر آمده؟! و تقاضای دعای شهادت می کند؟!!!" مادر که ناظر واقعه بود ،با دیدن شوکه شدن پدر، نگران شد،و علی را صدا زد:" علی جان ؛ مادر الان از اتوبوس جا می مونی هااا؛ بیا پسرم،بیا از زیر قرآن رد شو،برو به سلامت، ان شاءالله این بار که رفتی کربلا بسلامتی، شفای کاملتو از ارباب آقا امام حسین علیه السلام بگیری 😍." مادر دلخوش بود ،به اینکه صدای گرفته ی علی اش خوب خواهد شد و دیگر نیازی به حنجره ی مصنوعی نخواهد بود. اما علی شاد نبود،تحمل این حنجره مصنوعی برایش سخت بود، وقتی نمی توانست یک لقمه غذا بدون درد بخورد و... علی دوست داشت به مادرهم بگوید که برایش از خدا شهادت بخواهد،اما چه کند، او مادر است و دلبسته ی فرزند، او به عشق شنیدن صدای نفس های علی زنده است و تمام این سختی ها را پشت سر گذاشته. علی از زیر قرآن رد شد و کلام الله را بوسید،و از خانواده خداحافظی کرد. نگاه پدر به چشمان مملو از ارامش علی و تبسم نقش بسته بر لبانش خیره ماند و تا دور شدن علی آن را تعقیب می کرد. علی رفت تا در پیاده روی اربعین حاضر شود. ادامه دارد.. سرکار خانم:یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ در پیام رسان سروش: ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
1_988159253_۱۱۵.mp3
4.58M
بسیار عالی وزیباست ✅ التماس دعا و در راس آنها فرج آقاجونمون😔 رفقا روزی که مولا ظهور کند و حکومت عدل و جهانی اش رو شروع کند روزی هزاربار حسرت می خوریم کاش زودتر می آمدند کاش زودتر بیدار میشدیم 😭😭 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراسم شب قدر تا دقایقی دیگر در کانال دانلودکده امیران برگزار می شود .شما هم به محفل خودتون دعوت هستید آدرس در ایتا و سروش @downloadamiran هر بزرگواری که انلاین هست می تواند فرازی از دعای جوشن را بخواند در تعاملی سروش و در ایدی @amir313an شماره فراز را اعلام کنند
محفل شب قدر خوش آمدید# لطفا با وضو وارد شوید