هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۹۸ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
طارق رو کرد طرفم:سلماجان,عزیزم من وعماد باید ازاین شهر بریم تا جانمان درامان باشه,علی یه برنامه ریزی دقیق کرده وما بدون کوچترین مزاحمت داعش باهمون ماشینی که تو اینجا امدی,میریم خارج شهر واز اونجا هم ان شاالله خودمون را میرسانیم به خانواده خاله وعماد پیش خاله,جاش امن امنه وراحت میتونه یک زندگی خوب داشته باشه وان شاالله به یاری خدا ومقاومت رزمندگان اسلام ,شهرکه ازاد شد ماهم برمیگردیم همینجا سر خونه وزندگیمان.
من:خوب من وعلی هم میایم ,اینجوری بهتره که....
طارق:تووعلی باید کارهای بزرگی انجام بدهید ,کارهایی که من آرزو دارم یکیشون رابتونم انجام دهم....
سلما جان به تووعلی غبطه میخورم ,به نظر من شما برگزیده شدید ,شما تویک جبهه تلاش میکنید وماهم توهمون جبهه هستیم منتها روش مبارزه مان باهم فرق میکنه,اسلام داره غریب میشه اصلا غریب شده ومن وتووما باید از غربت درش بیاریم ....
هرچه که بیشتر طارق صحبت میکرد ,بیشتر حضورخدا رااحساس میکردم ,بله من نذر کردم من با حجت زنده ی خدا عهد کردم ,حالا که موقعیت پیش امده باید به عهدم وفا کنم.
قران راکه طارق داده بودم ,هنوز روی زانوهام بود به سینه فشردم وگفتم:راضیم به رضای خدا وامام زمانم...
علی بار دیگه بوسه به دستم زد ومن وطارق وعماد را تنها گذاشت تا راحت تر خداحافظی کنیم.
عمادرا بغل کردم وبوییدم وبوسیدم به اندازه سالها ازش بوسه گرفتم,اخه نمیدونستم تاکی باید ازش دور باشم.
سفارش عماد را به طارق کردم وسفارش طارق رابه خدای بزرگ ومهربانم کردم.
بعداز نیم ساعتی علی بایک سینی شربت ودیزی خرما وارد شداینم شیرینی عروسی من بود ☺️
علی:طارق ,بجنب داداش داره دیرمیشه.
طارق واحمد وعباس لباسهای داعشیها را پوشیدن ودست عماد را گرفتند ورفتند...
داشتم باخودم زمزمه میکردم درحالی که اشکهام جاری شده بود:در رفتن جان ازبدن,گویند هرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ,دیدم که جانم میرود..
که یکباره دوتا دست دورم حلقه شد وگرمی اغوش علی،غم هجران برادرانم را ازیادم برد....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
[✨🌦✨]
-دوباره#جمعهو#ندبه،
-دوبارهبایدگفت... :
-بخواندعایِ#فرجرا؛
-که#یـاربرگردد°•💚`"
#التماس_دعای_ویژه_برای_فرج🤲🏻
💚الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفرج💚
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
1_553307321.mp3
3.25M
#صبح_جمعه🌤` و #دعای_ندبه [💚°♡]
📻/⏯ #محسن_فرهمند 🎙
#سلام_مولا💚|•°🌿
#صبحتون_مهدوی ✨🌿
🌱 گفتند ڪه *جمعہ*
یارمان مــی آیــد
آن منجی روزگارمان می آید 🍃
🌱 *هــر جمعـــه*…
گلی در دل ما می شڪفـــد
یعنی که بمان بهارمان می آید 🍃
🍃"💚"🍃
🦋•°♡زیباترین بهانه دنیای من سلام♡°•🦋
#التماس_دعای_ویژه_برای_فرج✨
💚الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفَـرج💚
°•♡ @downloadamiran ♡•°
#استوری
هزار طایفه آمد ، هزار مکتب رفت
و شیعه ماند که قال الامام صادق(ع) داشت...
▪️شهادت جانگداز ششمین نور امامت و ولایت، بنیانگذار مذهب شیعه، شیخ الائمه امام صادق (ع) تسلیت باد▪️
#امام_صادق #مکتب_شیعه
#شهادت_امام_صادق (ع)
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam sadegh - 1399.03.27 - vahid shokri.mp3
9.35M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴سیاهی ها میخونن دوباره مرثیه
🌴غربت این طایفه از قدیم ارثیه
🎙 #وحید_شکری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴ ذکر قرآنی از #امام_صادق علیه السلام برای چهار حالت بحرانی!
🎙#استاد_عالی
⏱#سخنرانی_کوتاه
📺#تصویری
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
مداحی آنلاین - اذیت کردن امام صادق - حجت الاسلام عالی.mp3
2.26M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️امام صادق(ع) رو خیلی اذیت کردن
👌روایت سوزناک از زندگی امام صادق
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۹۹ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
خیلی دستپاچه شدم برگشتم طرف علی وارام گفتم:وای زشته,عمومحمد!!
علی همینطور که دستش دورم بود به سمت اتاق عقدبردم وگفت:کجایی خانم گلم،عمومحمد الان یک ساعتی هست رفته ،دستم راگرفت تودستاش وروی کناره, بغل دیوار,نشاندم ،یه خرما از داخل بشقاب برداشت وگذاشت دهنم وادامه داد:کی گفته که داماد حتما باید عسل دهن عروسش کنه؟؟وقتی خرما به این شیرینی وخوشمزگی هست،تازه میوه ی بهشتی هم بهش میگن ،عسل باید بره رد کارش وتو چشمام خیره شدوگفت:به سرنوشت علی خوش امدی سلما.....،درسته نشد عروسی برات بگیرم اما بهت قول میدهم ازجان ودل برات بمیرم....خودم را قربانت میکنم تا یه خار به پاهای نازنیتت نره و...
علی گفت وگفت وگفت ومن مدهوش شدم ازاینهمه عشق نهفته در وجودش،دستش را به لبهام نزدیک کردم ودستپاچه وباشرم بوسه ای به دستش زدم وگفتم:خوشحالم که همسفر زندگیم یک شیعه ی عاشق مولاعلی ع است،خوشحالم ازاینکه خانوم حضرت زهراس پذیرفت عروس عشیره ی بهشتیان,طایفه ی مظلوم عالم،شیعیان امیرالمومنین حیدرکرار،شوم.
علی....
علی:جان علی...
من:من اول، گرمای عشق را ازنگاه توگرفتم ودروجود توجستجومیکردم اما حالا میفهمم اون گرما اشعه ی کوچکی از منبع وخورشید معشوق بود ،عشق واقعی همین علی ع است همین زهراس است ,همین حسین ع است وتمام اولاد علی ع است,عشق واقعی اسلام محمدی وعلوی ست,عشق واقعی قران محمد وقران ناطق که همان مهدی موعود است واینها راه رسیدن به کمال عشق یعنی خداست.
حواسم نبود که باهر حرفم اشکم جاری وجاری تر میشود وناگاه بابوسه ی علی که برگونه ام نشست به خود امدم...
علی:خدای من سلما...توکه ازمن هم عاشق ترودیوانه تری....اینقدر اشک نریز عزیزم،گرچه این اشک گرانبهاست اما دیدن چشمان اشکبارت ,ناراحتم میکند.
با پشت دستم صورتم را پاک کردم که علی دستمالی ازجیبش دراورد وگفت:حالا شدی نی نی کوچلو....زشته باپشت دست عه عه عه..
ازاینهمه مهربانی دلم غنج میرفت....خدایا شکرت که دارمش.....
علی:سلما جان نمیخوام حال خوشت راخراب کنم ,اما یه چیزایی هست که باید بدونی وتا قبل ازاینکه به اون اپارتمان برگردیم بهت بگم بهتره.
من:مگه قراره برگردیم اونجا؟
علی:اره گلم,بزار برات بگم و....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۰ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
علی ادامه داد:راستش اگه بخوام از اول اول بگم هم خیلی وقت گیره وهم مفصل ,پس من خلاصه میگم ،هرکجا برات مبهم بود یا سوال داشتی بپرس تا برات توضیح بدم.
راستش خودت میدونی من از بچگی عاشق نمایش وتئأتربودم وکمابیش,میدونی بیشتر کتکهایی که از پدرم ومامان صفیه میخوردم برای این بود که ادا وحرکات همسایه ها وقوم وخویشها را مثل خودشون درمیاوردم وپدرومادرم به گمان اینکه من قصد تمسخر دیگران را دارم برای تنبیه من باشلاق وارد عمل میشدند.
خنده ای کردم ویادخاطراتی افتادم که علی حرکات بقیه راتقلید میکرد وگفتم:خخخخ بارها شاهد بودم، هم هنرنماییهات را دیدم وهم در رفتن از زیر تنبيهات پدرانه را ....
دوباره دستم رافشرد وگفت:قربون این خنده های ملیحت بشم من.....همیشه بخند گلکم....
انگار برق سه فاز بهم وصل کرده بودند اخه هنوز به این رفتارهای سرشار ازمحبت علی عادت نکرده بودم وبا ادامه ی حرفهای علی ,حالتم عادی شد.
علی:خلاصه ,علی رغم میل باطنیم که به تئاتر بود,به خاطر استعداد خاصی که به شیمی داشتم,رشته ی شیمی هسته ای را در دانشگاه انتخاب کردم,اخه معتقد بودم بااین رشته بهترمیتونم به مردم خودم خدمت کنم.
همون اول ورود به دانشگاه متوجه شدم اکثر استادها من رابا دانشجوی دیگری که اتفاقا توهمین رشته درس میخونه,اشتباه میگیرن،خیلی دلم میخواست ببینم کیه وچیه ,فهمیدم اسمش هارون هست وچند ترم بالاتراز من هست ,وقتی دیدمش به استادها حق میدادم مارا باهم اشتباه بگیرن,یه فرقهای جزیی داشتیم که کسی به اونا توجهی نمیکرد,بعضی وقتا فکر میکردم نکنه ,هارون واقعا برادر من هست ونمیدونم.
تااینکه یه روز متوجه شدم.
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
مداحی آنلاین - هر چی داریم از امام صادق - استاد کاشانی.mp3
1.98M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️هر چی داریم از امام صادق(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #حامد_کاشانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡ @downloadamiran_r ♡•°