#تیکهکتاب
🍃 حاج اسماعيل دولابی:
آيا نميدانی امام زمان با ما در تمام اعمال نيک، شريک است؟
🔸زيرا اين اعمال نيّت های اوست. هر کس دو رکعت نماز می خواند... او در آن شريک است و شريک خوبی هم است.
اگر شريک نباشد چيزی از شما پذيرفته نميشود، قبولی کار شما به خاطر شرکت اوست.
🔸روح عالَم است. شما تصور ميکنيد که زيبايى و شادابی روح شما مال خودت است؟مال اوست.
🌸 السلام عليک يا روح العالم
🍃امام زمان شريک انبياء است، شريک قرآن است.
📚#طوبای_محبت ج۳، ص۴۸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۶۱ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
یک مرد که از لباسش مشخص بود از نظامیان اسراییلی,است از دیوار خانه بالا امد ودر حیاط راباز کرد وچند نفردیگه وارد شدند,فوری خودم را به اتاق خواب رساندم واسلحه ی کمری را که علی بهم داده بود تا برای مواقع اضطراری استفاده کنم زیر لباسم پنهان کردم که صدای در هال بلند شد.
خودم رابه در رساندم,بازش کردم وطوری که انگار از خواب بیدار شدم باتعجب گفتم:ببخشید شما؟؟مگه در حیاط باز بود؟شما به چه جراتی وارد خانه ی من شدید؟؟
یکیشان که به نظرمیامد بربقیه ارجحیت دارد جلو امد وگفت:ببخشید خانم هانیه الکمال؟
من:بله امرتان؟
نظامی:ما قصد جسارت نداشتیم اما دکتر انور امر کردند شما را پیش ایشان ببریم وتاکید کردند اگر درخانه را بازنکردید ,از نبود شما درخانه مطمین شویم وگرنه ما قصد بدی نداشتیم.
وقتی لحن کلام نظامیه راشنیدم ,کمی خیالم راحت شد ,اما احساس درونم خبراز خطری بزرگ وقریب الوقوع میداد.
پس روکردم به مردنظامی وگفتم:شما بیرون بیاستید تا من اماده شوم وباشما بیایم.
همه شان از خانه بیرون رفتند,به سرعت گوشی راروشن کردم,هرچه زنگ میزدم علی در دسترس نبود ,پس برایش پیغام گذاشتم وتوضیح دادم چه شده وکجا رفته ام وبرای اطمینان بیشتر هم روی کاغذی یادداشتی نوشتم وگذاشتم روی میز جلوی تلویزیون,تا به محض امدن ببیند.
ساعتم را به زهرا داده بودم,پس گردنبند رابه گردنم بستم ویه چاقوی کوچلو اما تیز ,ضامن دار داخل جیب پیراهنم گذاشتم واسلحه کمری را مسلح واماده ,داخل جورابم پنهان کردم,چون حسم بهم میگفت خطری تهدیدم میکند واز وضعیت خانه انور هم مطلع بودم,یک ماده ی خمیری مانند نرمی راکه علی قبلا عملکردش رابرایم شرح داده بود کف دستم پنهان کردم ,که هنگام ورود به خانه به قفل در ورودی خانه انور بزنم تا از بسته شدن کاملش جلوگیری کنم واگر احیانا خطری تهدیدم کرد,از باز بودن در خانه مطمین باشم.
زیر لب بسم الله گفتم وباخواندن آیت الکرسی ,سوار ماشین نظامیان شدم.
جلوی خانه انور پیاده شدم,یکی از نظامیان تا جلوی در بدرقه ام کرد ودرهمین حین باانور تلفنی صحبت میکرد واصرار داشت که بمانند اما مثل اینکه انور مرخصشان کرده بود.
خیلی ارام ومعمولی لنگ در را گرفتم ,که انگار میخواهم از نظامیان خداحافظی کنم,وخیلی نرم,کف دستم راکه ماده ی خمیرمانند بود روی قفل وسوراخ کلید در فشاردادم,وعادی برگشتم وبا سربازان اسراییلی خداحافظی کردم ,در را پشت سرم بستم وکاملا مطمین شدم ,زبانه در جا نرفت.
دوباره بسم الله ای گفتم ووارد خانه شدم.
#ادامه_دارد ...
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۶۲ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
انور داخل هال نبود,چند دقیقه ای که گذشت صدای در هال که روبه حیاط بزرگ وازمایشگاه مجهزش باز میشد امد وسرتاس انور پدیدارشد.
من:سلام استاد...
انور:کجایی هانیه الکمال,چرا گوشیت خاموشه وبا لحنی که احساس کردم حاکی از متلک است ادامه داد:نمیگی این پدر پیرت برای تو واون نوه های عزیزش ,دلتنگ میشه ودرحینی که خنده جنون امیزی میکرد اشاره به درحیاط کرد وگفت ,بیا بریم ازمایشگاه,کار اصلی ما اونجاست....
از لحن کلامش متوجه شدم از چیزی عصبانی ست وخطر بیخ گوشم است ,باخودمذفکر میکردم این چی چی میگفت نوه هایم؟؟؟
,اما با طمانینه پشت سرش حرکت کردم وگفتم:یه کم خسته بودم,گوشی را خاموش کرده بودم وخواب بودم.
انور:پس اون شوهر دلقکت کجا بود؟؟
ازاین طرز,حرف زدن انور جاخوردم واصلا تحمل نداشتم کسی به علی من ,توهین کند,همینطور که وارد ازمایشگاه میشدم ,گفتم:وای استاد شوهرمن ماهه,راجب علی اینجور نگین....
وای, من چی گفتم؟!!خدای من اشتباه کردم....هارون نه علی ....
#ادامه_دارد ...
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
#به_وقت_عاشقی
شب
دنجترین گوشه
برای خیال توست
میبافمت هنوز...
#لیلا_مقربی
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروفایل °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
#بیو
گر بدانی شوق دیدارت
چه با دل میکند...
#صائب_تبریزی
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۶۳ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
انور سریع برگشت طرفم,انگار منتظر همچین آتویی از طرف من بود...پس درسته...اسمش علی هست درجلد هارون....
با تحکم اشاره کرد تا روی صندلی بنشینم وخودشم روی صندلی روبروم نشست وگفت:ببین هانیه الکمال قلابی که نمیدونم اسمت چی چی هست,اگه ما یهودیها دست توجادوگری وارتباط بااجنه داریم,گویا شما که فکرمیکنم مسلمان باشید جادوی قویتری دارید,طوری من,اسحاق انور این مغزمتفکر اسراییل را همون لحظه اول دیدار جادو کردید که اون لحظه هیچ خواسته ای نداشتم جز اینکه تو درکنارم باشی....
باهر حرف انور پشتم یخ میکرد,پس هوییت ما لو رفته بود,خدای من, علی.....نکنه علی را گرفتند.....همینجور که توافکار خودم غوطه ور بودم ,نا گهان با صدای فریاد انور به خود امدم:ای دخترک بی شرم من تورا مثل دختر خودم میدانستم,میخواستم تمام دنیا رابه پات بریزم,یادته چندماه پیش یه ماده بهت تزریق کردم وگفتم بسیار مفیده برای بدنت؟
یاد اون روز افتادم,درست میگفت دوماه پیش بود...اروم سرم راتکان دادم.
انور ادامه داد:ارزوها برات داشتم,چون میدانستم درسن باروری هستی,دارویی بهت تزریق کردم که در زایمان اول صاحب حداقل شش بچه بشی,بله یک شش قلوی ناز وملوس,من بادیدن نوه های رنگ ووارنگ خوشحال میشدم وتوهم با زیاد کردن جمعیت اسراییل ,خدمتی ارزنده میکردی به این قوم برگزیده که یکی از,اهداف بزرگش,افزایش جمعیت با رشد بالا برای خودش وکاهش جمعیت برای مسلمانان بود....
اما تواونی نبودی که من فکر میکردم....
من اشتباه میکردم,اما حالا وقت برای جبران اشتباهم هست...
میدانستم که از استرس رنگم مثل گچ سفید شده...
انور فریاد زد:نترس دخترک مسلمان...نمیکشمت,میخوام موش ازمایشگاهی خودم بشی وزجر کشت کنم....ودوباره خنده ای از,سرجنون سرداد...
#ادامه_دارد ...
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۶۴ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
انور همینطور که به طرف قفسه های ازمایشگاه میرفت گفت:وقتی صبح بهم خبردادند که بیمارستان صحرایی مورد حمله افراد ناشناسی,قرارگرفته وتمام بچه ها,یعنی گنجینه ی اسراییل را غارت کردند,اصلا فکر نمیکردم که کار تو باشه ,تا وقتی ساعت تورا,همون که توی بی شرف داخلش ردیاب کارگذاشته بودی رابا چشم خودم ندیدم باورم نشد که کار کار دخترمن است ومن ماردر استین پرورش دادم.
بااین حرف انور مطمین شدم که بچه ها به سلامت نجات پیدا کردند,لبخندی روی لبم نشست که با بطری ازمایشگاهی که انور به سمتم پرتاب کردوبه سرم برخورد کرد,متوجه انور شدم.
انور:اره بخند دخترک جاسوس,بخند که نوبت خنده من هم میرسه,ودوباره فریاد زد:من الاغ همون دفعه که تواورشلیم اون پسرک عماد را از دستم دراوردن واسیرم کردند وتوشدی زورو ونجاتم دادی باید بهت شک میکردم....وای که من,اسحاق انور با شصت سال سن از دخترکی عراقی رودستم خوردم....
اما این راز راهیچ جا برملا نمیکنم وخودم میدانم وتو,شیشه ی بسیارکوچکی را از یخچال ازمایشگاه دراورد وگفت:این را میبینی,یک ویروس جهش یافته است که به شدت مسری هست ,قراره روتو امتحانش کنم تا ببینم عوارض مخربش تا کجاها هست.....وخنده ی وحشتناکی کرد وادامه داد نترس موش کوچلوی من,الان باهات کار دارم,این ویروس را یک وقت دیگه روت امتحان میکنم...
کل تنم خیس از عرق شده بود,وزیرلبم زمزمه میکردم(یا صاحب الزمان,ادرکنی ولاتهلکنی)
انور از داخل یخچال ازمایشگاه دوتا حباب تزریقی بیرون اورد. اولی را بالا گرفت
وگفت:این رامیبینی ,تزریق یک بار ازاین ماده باعث عقیم شدن کامل فرد میشه وحباب دومی را بالا اورد وادامه داد واما اگر با این ماده مخلوط بشه,باعث مرگ جنین نه ماهه هم میشه,جنین چند روزه را طی چندثانیه نابود میکند.
خدای من این جانی میخواست اول حساب بچه,یابچه های من رابرسد وبعد.... باید کاری کنم,اما اگر کوچکترین حرکتی کنم ,انور را هوشیارمیکنم ومطمینا بااسلحه ی کمریش کارم راتمام میکند,پس نمیتوانم اسلحه ام را از جورابم دربیارم اما طبق شناختی که از انور داشتم ,اگر روی اعصابش راه میرفتم,تمرکزش را از بین میبردم واینجوری فلجش میکردم و نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد وحداقل برای خودم وقت میخریدم...شاید صدام را از میکروفن گردنبند میشنیدند شاید علی بیاد....با به یاد آوردن علی اشک از چشمام سرازیر شد,انور تا گریه ام را دید,در حالی که ماده ی حباب اولی را داخل سرنگ میکشید گفت:
چیه مارمولک ترسیدی؟گریه میکنی؟؟
من با جسارتی درصدام گفتم:ترس؟؟!!اونم از ابلیس شکم گنده ای مثل تو؟؟هی چی فکر کردی؟؟من شیعه ی مولا علی ع هستم همون که در خیبر ,قلعه ی یهودیها وصدالبته اجداد تورا با دستان نیرومندش از جا کند وتو که هستی؟تویی که سروسردار ومرادت شیطان است ,شما یک مشت غارتگر وظالمید که حتی سرزمینتان غصبی است,تو وامثال تو برای سلامتیتان ,احکام دین من را رعایت میکنید یعنی حتی ازخود دین درست وحسابی ندارید,شما یک قوم برگزیده خدانیستید,شما یک مشت انگل هستید که درکثافات خودتان میلولید,قوم برگزیده من هستم,شوهرم علی است ,قوم برگزیده شیعیان مولاعلی ع هستند که به زودی زود حجت زنده ی خدا,امام دوازدهم ما همان که شما سعی به دستگیریش دارید,می اید وریشه ی شما را از جا خواهد کند ومیشود انچه که باید بشود وبراستی زمین از آن صالحان است....
به خدا قسم به صدق حرفها ودرستی کلام من اطمینان دارید اما چاره ای جز جنگ ندارید اخر,شما حزب شیطانید وما حزب الله....
درست حدس زدم,انور با شنیدن رجز خوانی من ,خشکش زده بود,حباب دوم دست نخورده بود وسرنگ حاوی موادحباب اول در دستان لرزان انور بود.
ناگهان انور مثل گراز وحشی به سمتم حمله ور شد....
#ادامه_دارد ...
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروفايل °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
#به_وقت_عاشقی ♡
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
#حافظ
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
37.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادم نمیرود به خدا اشک عمه را
یادم نمیرود سر بالای نیزه را
یادم نمیرود... 😭
🏴 شهادت امام محمدباقر علیهالسلام تسلیت باد😔
آجرک الله یا صاحب الزمان
#شهادت_امام_محمد_باقر
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#شعر
خیلی زمان گذشته ز روز شهادتم
من کشته ی قدیمی یک هتک حرمتم
چون پیر پنج ساله شدم بعد کربلا
دنیا ندید کودکی با طراوتم
پشتم هنوز زخمی شلاق کینه است
من یادگار خیمه ی در چنگ غارتم
هر شب مرور خاطره ی سرخ کربلا
از من گرفت مهلت یک خواب راحتم
چون چشم های من نشود روضه خوان کسی
من شاهد هنوز زنده ی روز اسارتم
سوگند بر تلاوت خورشید نیزه ها
یادم نمی رود لبِ آن ماه طلعتم
وقتی شراره ریخت روی سر مادرم به شام
آتش گرفت مثل حسن چشم غیرتم
من دیده ام شبیه رقیه که بوده است
دست عدو بزرگ تر از قاب صورتم
شام و شراب و سنگ لبِ بامِ کوچه ها
خون می چکد ز خط به خطِ این روایتم
#حسن_کردی
#مرثیه_امام_باقر_علیه_السلام
#شب_جمعه
#دلتنگ_حرم
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#تنهایی
در دل برایم شوق برگشتن نخواهد ماند
وقتی کسی روی سرم قرآن نمیگیرد
#فاطمه_قمری
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
#روز_عرفه
دوست دارم که به درگاه خدا گریه کنم
دست بردارم و با حال دعا گریه کنم
در شب قدر نکردم عمل مقبولی
حال بنشینم و بر جرم و خطا گریه کنم
عرفه آمد و محزون و خجالت زدهام
دوست دارم که به مانند گدا گریه کنم
در نیایش خالصانه خود ما را از دعای خیرتان محروم نفرمایید🙏
روز عرفه، روز نیایش با حق، فرخنده باد🌹
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
دیگر نتوان لایق زندان تو گردم
دلشادم اگر کشته به دستان تو گردم
ذبحم نکن آهسته، بکش روی گلویم
باید که دراین مرحله قربان تو گردم
#عید_قربان_مبارک💐
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#تکست
🌸آقا امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام روحی لک الفدا فرمودند؛
🍃بدست آوردن ارزشهای والا
با خوشگذرانی میسر نیست.
🍃 #نهجالبلاغه،خطبه۲۴۱
.~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
ناز پرورد تَنعم نبَرد راه به دوست؛
عاشقی شیوه رندان بلاکِش باشد.
🍃#حافظ
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#تیکهکتاب
💥چه باید کرد...؟!
بچه ها توی خانه بازی گوشی و شیطنت می کردند. گاهی درمانده می شدیم. از آقای بهجت پرسیدم: با بچه ای که از دیوار راست می رود بالا و حرف گوش نمی کند، چه باید کرد؟
گفتند: همان طوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچه ها هم همان طور رفتار کنید. این طور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچه ها یا بداخلاق با آنها به خاطر اشتباه، بی معنی می شود. بچه هم احساس نمی کند که بابایش درکش نمی کند.
🔹براساس خاطرهی حجت الاسلام والمسلمین آقاتهرانی
📚 #به_شیوه_ی_باران
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#معرفیکتاب
#دانلودکتاب
🔰 معرفی و دانلود رایگان #کتاب_الغدیر
🔹 اَلْغَدیر فِی الْکِتابِ وَ السُّنّة وَ الْاَدَب، معروف به الغدیر کتابی به زبان عربی با موضوع اثبات امامت و خلافت بلافصل امام علی(ع) در واقعه غدیر، نوشته عبدالحسین امینی است.
🔸این کتاب در ۱۱ جلد تنظیم شده و علامه امینی برای نوشتن این کتاب به کتابخانههای کشورهای مختلف از جمله هند، مصر و سوریه سفر کرده است.
🔹 چنانکه علامه امینی گفته، او بیش از صد هزار کتاب را دیده و بیش از ده هزار کتاب را مطالعه کرده است. نوشتن کتاب الغدیر بیش از ۴۰ سال طول کشیده است.
❇️ برای دانلود رایگان این کتاب می توانید از لینک های زیر استفاده کنید:
۱. جلد اول
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۲. جلد دوم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۳ جلد سوم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۴. جلد چهارم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۵. جلد پنجم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۶. جلد ششم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۷. جلد هفتم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۸. جلد نهم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۹. جلد نهم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۱۰. جلد دهم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
۱۱. جلد یازدهم
🔹 متن عربی 👈 دانلود
🔸 ترجمه فارسی 👈 دانلود
♻️ در ثواب نشر این لیست سهیم باشید.
ا•┈┈••••✾•▪️•✾•••┈┈•ا
تسنیم، بزرگترین کتابخانه علوم اسلامی در بستر ایتا 👈 عضو شوید
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°