eitaa logo
دکتر‌میم
182 دنبال‌کننده
151 عکس
27 ویدیو
2 فایل
روزمره های یک پزشک زندگی / آموزش / سلامت و کتاب .... @drmimkamali
مشاهده در ایتا
دانلود
البته که کتاب ، کاغذیش خیلی بیشتر می چسبه ولی کتاب الکترونیکی هم یه محاسنی داره اینکه همیشه در دسترسته اینکه میتونی کپی کنی ، سیو کنی . میتونی به اشتراک بگذاری. و اینکه خییلی ارزونتر از کتاب کاغذیه اپلیکیشن طاقچه اشتراک بی نهایتش رو هشتاد درصد تخفیف زده یعنی میتونی با صد هزار تومن، اشتراک تمام کتابهای طاقچه را تا یک سال بخری به نظرم عالیه .... دکتر‌میم
به فاطمه گفتم ممکنه این آبی که من میدم دستت آب گوارایی نباشه ممکنه گل آلود باشه تو آب گل آلود رو که توی دست من میبینی با آب ، بد نشو با آب ، نجنگ خودت رو از آب محروم نکن برو سراغ سرچشمه اب گوارا رو از سرچشمه بگیر پرسید: سرچشمه ش کجاست؟! ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وی در سال ۱۳۵۵ در خانواده ای مذهبی در اصفهان دیده به جهان گشود وی دانش آموز مراکز سمپاد بود و در سال ۱۳۷۴ وارد رشته ی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان شد. وی دارای سه فرزند جوان، نوجوان و خردسال می باشد. وی پس از سالها طبابت ، در حال حاضر ارزیاب و پزشک معتمد بیمه های تکمیل درمان می باشد وی علاقه مند به مطالعه و نوشتن بوده و روزمره ها و آموخته هایش را در کانال دکتر میم به اشتراک می گذارد. وی دکتر میم می باشد.
دکتر میم روزمره های یک پزشک زندگی / آموزش / سلامت و کتاب .... @drmimkamali https://eitaa.com/drmim1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیشب نورا قبل از خواب بعد از اینکه توی تخت خنده ها و بپر بپرهاش رو کرد و دیگه واقعا داشت از هوش میرفت یک لحظه چشم هاش رو باز کرد و گفت مامان فردا میریم شهربازی؟ برنامه ی ما اینه که بعضی یک شنبه ها میریم شهر بازی البته اینکه یک شنبه ها میریم دلیلش این نیست که خارجی هستیم و خارج زندگی میکنیم بلکه به خاطر اینه که اصفهانی هستیم و یک شهربازی پیدا کرده ایم که یکشنبه ها تخفیف خوبی داره و دقیقا به همین دلیل سه شنیه ها هم میریم سینما... دکتر‌میم
من : چرا دکمه ت رو گم کردی؟! نورا : دکمه مجبوره گم بشه ! کار دیگه ای نمیتونه بکنه ، از بس کوچیکه فقط میتونه گم بشه ...!!
یه تمرینی هست به نام تمرین زندگی در سطح ده یا زندگی ده امتیازی ( که البته زندگی در سطح ده ترجمه ی درست تریه به نظرم )
جادوی نوشتن ....
حدیث داریم علم را با نوشتن به بند بکشید . به نظرم علاوه بر علم ، فکر رو هم با نوشتن به بند بکشید. سرعت اندیشه خییلی زیاده اگه فکر رو ننویسی ، مرتب از این شاخه به اون شاخه میپره و تهش غیر از رویاپردازی نتیجه ی دیگه ای حاصل نمیشه . ‌ با نوشتن ، فکر نظم میگیره و میتونه به اقدام سازنده و موثر برسه . دکتر‌میم
به نطرم مرگ اصلن چیز ترسناکی نیست من اولین بار این رو وقتی فهمیدم که در کنار یک محتضر قرار گرفتم و دیدم مرگ چقدر راحت و چقدر نزدیکه به شکل کاملا عجبیبی انگار همه سحر شده بودیم هیچ تلاشی برای زنده نگهداشتن اون عزیز نکردیم انگار سنگینی حضور ملک الموت رو درک کرده بودیم همه ، آرام مقدمات این سفر رو اماده میکردیم؛ فرزندانش رو به قبله ش کردند من عدیله خوندم.قرآن روی سینه ش گذاشتیم و چند لحظه بعد انگار لباسی که کنده باشی و به جا گذاشته باشی و رفته باشی جسم بی روحی از او روی تخت به جا مانده بود . مرگ بعدی را خودم نبودم ولی شنیدم که واقعه ی هر شبش رو خونده بود و خوابیده بود و شاید یک ساعت نگذشته بود که .... و مرگ بعدی ... دیگه الان مرگ برام چیز عجیب غریبی نیست یه جابجایی یه سفر من بیشتر از اینکه از مرگ بترسم از پیری میترسم از اینکه به سالهای بی حاصل پیموده شده ی عمر نگاه کنم و حسرت بخورم حسرت زندگی هدر رفته حسرت آنچه باید میشد حسرت انچه نشد....
مامان ! گینه ی بیسانو (۲۹) کجاست...؟! # المپیک
سرخوش از قهرمانی آرین بودیم . داشتیم با هیجان از قشنگی تکواندو حرف میزدیم و از هادی ساعی و از آرین و از طلا... یک دفعه از شبکه ی ورزش رفتیم روی شبکه ی یک و تصاویر مدرسه غزه که امروز بمباران شد. به دخترها گفتم میدونین کیسه‌ کیسه بقایای تن شهدا را جمع کرده اتد و هر کیسه را یک نفر حساب کرده‌اند… یکهو انگار همه ی سرخوشی مان دود شد و تبدیل شد به غم و خشم و دعا که کاش صبح آزادی فلسطین نزدیک نزدیک باشد...
به نورا گفتم این درد، درد رشده، داری بزرگ میشی... و بعد فکر کردم رشد واقعا درد داره باید تحمل کرد به امید بزرگ شدن....
چند روزیه کتاب " کتابخانه ی نیمه شب" مت هیگ رو میخونم یه کتاب فوق العاده زیبا دوست دارم خلاصه ی داستانش رو اینجا بنویسم ولی پیشنهاد میکنم خود کتاب رو حتما بخونید و از ادبیات و تمثیل ها و استعاره های بی نظیرش لذت ببرید کتابخانه ی نیمه شب داستان خانمی به نام نوراسیده
داستان از جایی شروع میشه که در یک روز، به صورت همزمان نوراسید شغلش رو از دست میده گربه ش میمیره شاگرد موسیقیش پیام میده که دیگه کلاس نمی یاد و همسایه ای که نورا همیشه داروهاش رو میگرفته و براش می اورده میگه که دیگه لازم نیست زحمت بکشی ..
تمام شد دیگر کسی به نوراسید نیازی نداشت نوراسید در این جهان اضافه بود....
نوراسید در یک نیمه شب تصمیم میگیره با خوردن قرص به زندگیش پایان بده و به شکل شگفت انگیزی وارد یک کتابخانه ی پر از کتاب میشه! که البته نویسنده فضای کتابخانه رو خیلی عالی توصیف میکنه ...
خانم الم کتابدار کتابخانه به نوراسید میگه هرکدوم از این کتابها که اینجاست فرصت این رو بهت میده که یکی از زندگیهایی رو که میتونستی داشته باشی تجربه کنی ... و توضیح میده تصمیم های مختلفی که در زندگی میتونستی بگیری و انتخابهای مختلفی که میتونستی داشته باشی هر کدوم میتونست نتیجه ی متفاوتی داشته باشه و زندگی دیگه ای برای تو رقم بزنه....
اولین کتابی که خانم الم به نورا میده کتاب حسرت هاست. نوراسید کتاب حسرت ها رو که خییلی خییلی سنگینه باز میکنه و میبینه تمام حسرت هایی که توی این سالها داشته داخلش نوشته شده از حسرت های خیلی کوچیک مث اینکه "پشیمونم که امروز ورزش نکردم" تا حسرت های خیلی بزرگ مث اینکه "کاش قبل از مرگ پدرم بهش گفته بودم دوستش دارم"
خانم الم میپرسه کدوم حسرت، بیشتر از بقیه به چشمت می یاد؟ کدوم تصمیمت رو می خوای عوض کنی؟ بیشترین حسرت نوراسید حسرت ازدواج با دنه . نوراسید فقط دو روز قبل از مراسم، ازدواحش با دن رو به هم زده و در تمام این سالها دچار پشیمانی و حسرت زتدگی یا دن بوده خانم الم یه کتاب براش می یاره و به نوراسید میگه تو با باز کردن و خوندن این کتاب وارد اون زندگی میشی ( زندگیی که اگه با دن ازدواج کرده بودی داشتی) اگه راضی بودی که هیچ ، ولی اگه احساس نا امیدی و شکست کنی دوباره به کتابخانه بر میگردی....
از اینجا به بعد نوراسید ، هر بار با باز کردن یک کتاب وارد یک زندگی موازی میشه ، زندگیی که میتونست حاصل یک تصمیم یا انتخاب متفاوتش باشه و البته هر بار دچار نا امیدی میشه و دوباره به کتابخانه برمیگرده و هر بار کتاب حسرت هاش سبک تر میشه ...
به نظرم دیگه بقیه ش رو خودتون بخونید من از طاقچه دانلود کردم