#بازگشت_به_کار
#قسمت_شانزدهم
روزها میگذشت و من بکوب کار میکردم
به هیچ موضوعی غیر کار توجهی نداشتم.
فقط و فقط روی کارم متمرکز بودم زودتر می رفتم و دیر تر برمیگشتم و غافل از اینکه این چیزی نیست که تو آلمان جواب بده...
اما من هم مدلم این نبود که اهل حاشیه باشم هم تو این زمینه ها کم تجربه بودم.
طبق قرارداد ساعت کاریم از ۹ صبح بود تا یک ربع به هفت شب با ۴۵ دقیقه استراحت.
اما من ۸ صبح میرفتم و حدودهای ۹ شب میومدم بیرون و جز ده دقیقه تایم نماز هیچ استراحتی نمیکردم. در تمام روز فقط یک لیوان قهوه ای که اول صبح درست کرده بودم رو جرعه جرعه میخوردم تا سر پا بمونم...
دو سه ماهی گذشت و لنا هم اومد سر کار.
همونطور که گفتم به عنوان منشی اما روی لیبل لباسش زده بودن دندانپزشک.
کارش رو شروع کرد این وسط ها قبل لنا یه اقای دکتر عرب هم به اسم محمد تو مطب شروع به کار کرده بود.
کار با لنا خیلی آسون نبود، نه چون زبان بلد نبود چون آداب و رسم کار و زندگی در آلمان رو بلد نبود...
راجع به این موضوع جلوتر توضیح میدم.
چند هفته ای از شروع کار لنا گذشته بود که یه شب مدیر داخلی مطب زنگ زد و گفت فردا دوشنبه ( روز تعطیلی من) عکاس میاد که از تو و چندتا همکار جدید عکاسی کنه. ببخشید یادم رفت زودتر بهت بگم میتونی بیای؟
گفتم باشه اما یه حسی ته دلم میگفت یه چیزی این وسط درست نیست. بعد ها فهمیدم مدیر داخلی سوتی داده و شفین از قصد روز عکاسی رو گذاشته دوشنبه که من نباشم.
صبح دوشنبه رفتم مطب برای عکاسی.
اونجا تازه بعد مدت ها سایت مطب رو چک کردم و دیدم اون دکتر عرب که یه ماه بعد من شروع به کار کرده عکسش تو سایت هست اما من نه😮🤔
در مورد ماجراهای روز عکاسی رو براتون عکس نوشته هایی که تو ایستا گذاشتم رو میگذارم فقط قول بدین زیاد نخندینا🤣🤦🏻♀️
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef