رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 12 سیاوش هم کافه داشت و بعد از علی روشنفکرتر از همه بود تو اکی
🌮بسمه تعالی 🌮
رمان نون و ریحون
پارت 13
دوون دوون رفتم سمت آیفون... سعید بود.
در بازکردم و بعد از چند ثانیه تند تند از تو حیاط کفشاشو درآورد و اومد تو و پشت در قایم شد.
_باز چی شده؟ صورتت چرا این ریختیه؟ از کی کتک خوردی؟
_هیس! آروم باش! مامان میشنوه هااا! مگه داریم بیست سوالی بازی میکنیم که انقد سوال پیچم می کنی؟
_تا نگی کجا بودی و از کی کتک خوردی ساکت نمیشم. بعدشم بالاخره که مامان قراره با این تابلو هنری که معلوم نیست اثر کیه مواجه بشه. چقدر زخم و زیلی هم شده صورتت.
_تو مث اینکه خیلی دلت می خواد نقاش بشی هااا!
_تو هم انگار بدت نمیاد با یه مادر دعوا کنی هااا!
ماتش برده بود.
تو همون حالت گفت :چی؟ شوخی میکنی؟
با خوشحالی گفتم :اسم هاشونو گذاشتیم ضحا و نورا.
ذوق کرد و با شادی گفت :پس یه شیرینی افتادیم.
با لبخند بهش گفتم :تو هم که فقط فکر شیرینیشی.
دوباره فکرم مشغول صورتش شد.
_ داداش نگفتی کی...
نذاشت حرفمو بزنم. و با عجله دوید سمت پله ها...
اصلاً یادش رفته بود که نمی خواست مامان صورت لت و پار شدشو ببینه.
ادامه دارد...
✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی
#رمان_جنایی_عاشقانه
https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی 🌮
رمان نون و ریحون
پارت 14
اززبان سعید:
_خب دیگه بیشتر از این وقتتو نمی گیرم مهری جان.
همین که وارد اتاقی که مامان بود شدم بیچاره با دیدن صورت من جیغ بلندی کشید.
ناهید داشت می رفت تو آشپزخونه که با شنیدن جیغ مامان هُل شد و سرخورد و افتاد!
من و مامان سریع رفتیم تو حال تا ببینیم چه خبره.مامان با دیدن ناهید که با چشم بسته رو زمین افتاده بود سریع زنگ زد به اورژانس.
مهری خانم هم که نگران شده بود با مهتاب اومدن خونه ی ما.آخه خونشون دوتا خونه اون طرف تر بود من هم به مامان گفته بودم که خونه می مونم.
مامان و خاله مهری هم با آمبولانس رفتن بیمارستان.
من هم به فکرم زد خونه تنها حوصلم سر میره. رفتم دستشویی صورتم و شستم و کنار ابرومو چسب زخم زدم و به اون پسره که با آرمین دعوا افتاده بود و منم از آرمین دفاع کردم که به این وضع افتادم چند تا فحش دادم. به امیر و سیاوش زنگ زدم بریم بیرون...در اتاقمو قفل کردم ولی در ورودی و نه...کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون....
از زبان مهتاب :
یه آلبوم عکس تو قفسه سعید دیدم.
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بازش کردم...
ادامه دارد...
✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی
#رمان_جنایی_عاشقانه
https://eitaa.com/duhdtv
یه نفس عمیق بکش و بگو خدایا شکرت که من اول این ماه هم زنده هستم...🙃
#خدایا_شکرت
#انگیزشی
https://eitaa.com/duhdtv
امروز اول مرداد...
همین اول ماه به مردادی های عزیز کانال تبریک میگم...
💙💙
می دونم تولدتون تو محرمه و ماهم به احترام ماه محرم و صفر براتون تو کانال تولد نمی گیریم ولی یه تبریک میگم که نَگین مارو یادش رفته ها...😁😍
....
خیلی خوب ...به تیرماهی ها...به خردادی ها...به اردیبهشتی هاو فروردینی هاهم پساپَس تبریک میگم ...☺️😂😘ناراحت نشین دوستان....چون اون تایم ها دوره امتحانات بود و سرمون خیلی شلوغ بود😔
ان شاالله که متولد هرماهی که هستین سالم و سلامت زیر سایه خدا و اهل بیت (ع)باخانوادتون سالهای سال زندگی خوبی داشته باشین...
الهی آمین...🤲
https://eitaa.com/duhdtv
💌امام صادق(ع)می فرماید:
کسی که 10مرتبه 《یاالله》بگوید؛به او خطاب شود:
لبیک بنده ی من!حاجتت را بخواه،تا اجابت کنم...
📚وسائل الشیعه،ج۷،ص۸۷
🎁💐
#حدیث
https://eitaa.com/duhdtv
نظرسنجی داریم ....قراره تا یکی دوساعت دیگه آیدی ادمین کانال رمان لند براتون بفرستم تا نظرات محترمتون و برامون بفرستین💙😁☺️
https://eitaa.com/duhdtv
عزیزان آیدی ادمین کانال براتون بارگذاری شده...اگه نظراتی دارین میتونین باما درمیون بزارین💙☺️👆
https://eitaa.com/duhdtv