eitaa logo
رمان لند 📖
789 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
خوب خوب خوب....😃 دوستان عزیز ممنونم که تاحالا باما همراه بودین😉 از الان هم باشین تو کانال؛ تا زیاد بشیم و اتفاق های خوب بیافته ...😌😊 اگه نظری،پیشنهادی،درخواستی یاهرچیزی که نیاز داره با ما درمیون بزارین درخدمتیم: 👇👇 @fatemehzahra_fh315 👈 بازهم خبرهای خوب براتون داریم😅...منتظر باشین... https://eitaa.com/duhdtv
به نام خدای زمین و زمان...🖤💙 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواست به مادرت باشه...🙂 بهش بگو دوستش داری...🙃 فراموش نکن؛تو تنها کسی هستی که صدای قلب مادرت و از درون شنیدی!💙😘🥰 https://eitaa.com/duhdtv
پدر انسان خیلی عجیبه....!!🧐 غماش پنهونه...😔 درداش پنهونه...🤧 اشکاش پنهونه...😢 خستگی هاش پنهونه...😰 تنها چیزی که آشکاره عشق به خانوادشه....💙🙂😇 با یه جمله همه ی خستگی هاشو از تنش بیرون کن...بهش بگو دوستت دارم😍 https://eitaa.com/duhdtv
برای سلامتی همه ی پدرو مادرا که برای بچه هاشون زحمت کشیدن یه صلوات بفرستیم...💙 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شادی روح تمام پدر و مادرای آسمانی هم یه فاتحه بخونیم ...🖤 https://eitaa.com/duhdtv
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم یک حمد و سه توحید ... 🖤🖤🖤🖤🖤 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 14 اززبان سعید: _خب دیگه بیشتر از این وقتتو نمی گیرم مهری جان.
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 15 فکر میکردم کل آلبوم پر از عکس های من و سعید هست، اما... با دیدن اون عکس خشکم زد... عکس یه دختر غریبه! من اونقدر عصبانی شده بودم که تموم عکس های من و سعید رو برداشتم و عکس های خودم و ازش جدا کردم. عکس اون دختره رو هم گذاشتم تو جیب مانتوم تا از سعید آتو داشته باشم. خواستم درو باز کنم برم بیرون که دیدم یکی درو از پشت قفل کرد... ترسیدم ...حالا باید چیکار میکردم. می خواستم شماره مامان وبگیرم. اما... اگه می پرسید کجایی باید چی می گفتم... باید می گفتم تو اتاق سعید!!... آخه من که دیدم همه رفتن اومدم تو اتاق سعید... یعنی ممکنه سعید خونه بود که من ندیدمش؟ نشسته بودم رو تختش و داشتم آلبومش و چک میکردم! بگم که عکساش و پاره کردم! نه... واقعا همچین کارایی برازنده ی من نیست... اگه سعيد بفهمه چی! خب میگم... میگم... میگم که مثل خودت رفتار کردم! اما سعيد هیچ وقت احساسی رفتار نمی کرد... ادامه دارد... ✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 16 گریم گرفت. خودمو خم کردم و عکس های پاره شده خودش و انداختم تو سطل آشغال اتاقش. عکس های خودمم گذاشتم تو اون یکی دیگه جیب مانتوم. از زبان سعید : وقتی برگشتم خونه همین که قفل در اتاقم و باز کردم صدای زنگ آیفون اومد. تند تند رفتم سمت آیفون. مامان و خاله مهری بودن. درو باز کردم. یهو یاد مهتاب افتادم. شاید برگشته بود خونشون. مامان گفت: خواهر شوهر ناهید اومده بود بیمارستان. به ما گفت شما برید من هستم. من هم گفتم که یه وقت غذا نسوزه برای همین برمی‌گردیم خونه. _ حالا شام چی هست؟ _ قیمه و گذاشته بودم یخچال. برنج رو گاز موند. وقتی رفتم تو اتاقم یه عکس رو روی فرش دیدم. برعکس افتاده بود. برداشتمش. دیدم عکس شبنم بود... شبنم زن وحید هست. اون عکس مال بچگی‌هاش بود. عکس شبنم توش بود چون اون آلبوم قبلاً مال منو وحید بود. آلبومم برعکس ولو شده بود روی فرش. خم شدم و گرفتمش. یه صفحه خالی... دو صفحه خالی... سه صفحه خالی... یعنی چی؟.... ادامه دارد... ✍️نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv