eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
189 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان حجاب🇵🇸
#زاده‌ی_انتقام💥 #پارت_1 چشمانش روی لب های داراب میخکوب مانده بود. برخلاف تمام جمعیت حاضر در باغ که
💥 میان هق هق رانندگی کرد، دستانش میلرزید و نمیتواست فرمان را درست بگیرد. الان اصلا زمان مناسبی برای رانندگی نبود. چشمانش به‌ جای خیابان فقط داراب را میدید، کنار محیا. لباس سفیدی که تا دو هفته‌ی پیش قرار بود تن او باشد. کت و شلواری که نارین همیشه آرزوی دیدن داراب را توش داشت. حتی آن باغ لعنتی که قرار بود با سلیقه ی نارین آماده شود. دقایقی بدون مکث و حتی بی توجه به تابلوهایی که خارج شدن از شهر را نشان می‌دادند، رانندگی کرد. گوش هایش به جای شنیدن صدای ممتد بوق های ماشین ها که از کنارش میگذشتند و بد و بیراه می‌گفتند به رانندگی‌اش، فقط صدای بله‌ی داراب را میشنید. اشک چشمانش نمی‌گذاشت حتی جاده را واضح ببیند. آنقدر با سرعت رانندگی میکرد که هر لحظه امکان مرگش وجود داشت. اما اهمیت نمی‌داد. نه به آمپر سرعت که از حد مجاز بالاتر رفته بود، نه به جیغ لاستیک های ماشین 206 اش. صدای هق هقش فضای ماشین را پر کرده بود و مشت های بی جانش روی فرمان کوبیده میشدند. _ چه‌جوری تونستی داراب... چه‌جوری تونستی لعنتی... چرا قلب لعنتیم باورت نمیکنه داراب... من... من صدای بله گفتنت به یکی دیگه رو شنیدم داراب... با آخرین جمله ای که گفت چشمانش پرتگاهی که دیوانه وار به سمتش رانندگی می‌کرد را دید. به سختی نفس میکشید و با خودش حرف میزد. داد میزد و میگفت این حق من نبود داراب. ضجه میزد و دنبال حقش از دارابی بود که امشب تن دختری جز خودش را لمس میکرد و مرد او میشد. پایش را روی پدال گاز فشار داد و با لب های لرزان و هق هق، ماشین را به سمت پرتگاه هدایت کرد... {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄