eitaa logo
🌸تنهامسیریهای آذربایجان شرقی
870 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
آن‌ که مادر از دست داده می‌داند که مادر همچون نخ تسبیحی است که نبودش شیرازه‌ی وجود آدمی را می‌لرزاند... و مگر نه اینکه فاطمه مادر تمام هستی است، مگر نه اینکه همه انبیا و اولیا به دنبال کسب رضایت الهی بوده‌اند؟؟ و این چه سری است که رضایت الهی در گرو رضایت #فاطمه سلام‌الله‌علیها است... مولای غریبم مهدی جان!! آداب سوگند را نمی‌دانم ولی تو را به پهلوی شکسته #مادر قسمت می‌‌دهم در این روزگار سردرگمی و فتنه بیا و بر یتیمی ما رحم کن... بیا و دست ما را در دستان #مادرت بگذار که سخت محتاج نگاهی مادرانه‌ایم!! 😔😔😔 ☑️ تنها مسیری شوید : @East_Az_tanhamasir
🔴 ♦️ 💢 لطفا نگین حاج آقا ما که نداریم برید سراغ بحث انتخاب همسر، ، این حرفا مال فرزنده ما که فرزند نداریم..، 💠 اتفاقا ‼️ مربوط میشه به پسرها و دخترهایی که میخوان ازدواج کنن همسر انتخاب کنید، ببینید همسرتون تو خونه‌ای که پدر و مادر همدیگه رو کردن بزرگ شده یا نه!اگر این آقا پسر تو بزرگ شده باشه که پدرش به مادرش جلو بچه‌ها احترام گذاشته، دلسوزی کرده، داره، این پسر، پسر خوبیه برای ازدواج. من# تضمین می‌کنم معمولا اینجوریه همچین جوانی به همسر خودش رحم می‌کنه چون دیده باباشو.. اگر پدر، مادر رو سکه‌ی یه پول می‌کرد، ارزش می‌کرد، بی‌ احترامی می‌کرد، با پسر ازدواج میکنی، احتمالا کتکتم بزنه. 💟 ازون طرف شما خواستید یه رو انتخاب کنید، ببینید مادرش در ، توخونه به پدرش احترام گذاشته یا نه، اگر احترام گذاشته،ایشونم بلده احترام بذاره یاد گرفته ❣@East_Az_tanhamasir
🖤 🖤 "اَینَ المُرتَجی لِاِزالَةِ الجَورِ وَ العُدوانِ..." برای آمدنتـــــ ڪدام سند را ؛ باید واسطھ ڪرد!؟ دستھاۍ بستہ‌ے ... یا پھلوۍ شکسـتهـ‌ے ... نبض‌ها از رمق افتادھ حضرت عشقـــــ... ...!" 🤲 🏴@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی حاج آقا دانشمند ✍موضوع : دعای 🌿@East_Az_tanhamasir ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: باید کاری بکنیم که بچه‌ها دست مادر را حتماً ببوسند... ✨❤️ ❤️@East_Az_tanhamasir
📌 اجر بوسیدن و مردی به حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: مادر و پدرت را ببوس، یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می رسی او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر فرمودند: قبر آنها را ببوس... 🌷پیامبر اکرم صلےالله علیه وآله فرمود: «کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است» 📚‍ گنجینه جواهر 🌷و نیز فرمود:«هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد،از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند». 📚‍ نهج الفصاحة بیایید از امروز به بعد قدر این دو فرشتہ را بیشتر بدانیم ♥️ 💫 @East_Az_tanhamasir
راز هایت را به دو نفر بگو ... و در تنگنا به دو چیز تکیه کن... و در دنیا مراقب دو چیز باش... و از دو چیز نترس که به دست خداست... و و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن.. تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش... ‌@East_Az_tanhamasir
؛ مأمنی است برای "ما" ، که "در" سایه‌اش هم آرامش هست و هم قدرت ... و چه وسیع است آغوش مادری که برای تمام تاریخ جا دارد ... هم منبع آرامش است و هم قدرت! برای فرزندانی که خود را در دامانش می‌اندازند و بسمت مقصد نهایی تاریخ حرکت می‌کنند! ✨💖✨💖✨💖✨ 🌟میلاد سراسر نورِ مادر جانمون خانم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، روز مادر و زن مبارک💕 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 @East_Az_tanhamasir
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💚🌸💚🌸💚🌸 ✨حضرت زهرا سلام الله علیها: 🌸 همیشه در خدمت مادر و پاى‌بند او باش ، چون بهشت زیر پاى مادران است. 📚 عوالم العلوم، ج۱۱، ص۹۱۰. سلام الله علیها مبارک❤️ 🎊@East_Az_tanhamasir