eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 #چگونه_بندگی_خداکنیم 🔺حاج آقا #عالی : ❇️آیت الله بهجت میفرمود: با خود قول دهید اگر خداوند صد سال هم به شما فرصت زندگانی داد یک بار هم نه عالما و نه عامدا معصیت و خطا نکنید. واجبات را انجام دهید. که اگر چنین شد خدا شما را توفیق میدهد. #استاد_عالی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #سلام بر ابراهیم هادی❣ https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا تـو دوست داشتنےترین پیچڪـے هستے ڪه دلـــم مےخواهد به دست و پای زندگیم بپیچے و مدام قد بڪشی در لحظه‌هایم و حالم را خوب‌تر ڪنے... #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🔻 https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... @rbrahiimhadi75
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... @ebrahiimhadi74
🍃🌸السلام علیک یا_مهدی_عج پدر مهربان ما صبحت بخير❤️ سرفدای قدمت ای مہ کنعانے من قدمی‌رنجہ ‌ڪن ‌ای‌ دوست ‌به ‌مهمانے ‌من عمرمان رفت بہ تکرار نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شدازدست ‌مسلمانے ‌من 🍃🌸تعجیل درفرج صلوات 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
امام_زمانم ❣سلام پدر مهربان ما صبحت بخير ای بودم، از نبودِ تو نابود می شوم میسوزم از فراقِ تو ودود می شوم آقا_بیا و با دَمِ عیسایی ات ببین نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم 💗💜 @ebrahiimhadi74 💜💗
💔🌴🌾🌼🌼🌼🌾🌴💔 🍀 🥀 وقتی آنچه دوست داریم را گم می کنیم. حاضریم شرق را به غرب بدوزیم تا پیدایش کنیم. پیدا که شد خیالمان راحت می شود و آن را جای امنی قرار می دهیم. روزگاری، دختری یک شهر را زیر و رو کرد تا گم شده اش را پیدا کند.پیدایش که کرد تازه آسوده خاطر شد... بابا سرش به دامن رقیه(س) امن بود و رقیه(س) در کنار بابا آسود. 💚 آقا جان! ما نیز گم شدیم ای کاش در باغچه امن زهراییت جا پیدا کنیم، یا بدانیم برای یافتن تو باید جهانی را زیر و رو کرد. باید از صد غم ها گذشت، چه قدرتی دارد این غم، این دلتنگی، این انتظار، قدرتش می تواند سه سال را سی سال کند و جان را وبال. این شب های پر غصه که ما گمتان کرده ایم چگونه سحر می کنید؟ دعایمان کنید که دعای هرشب ما گره بخورد به آمین شما. که سرآید این روزگار دوری و بگوییم بر آن چشمان سرخ ✨🥀✨ آجرک الله مهربان امام 🌼 ◾ صدای گريه تان پير کرده عالم را بيا که با تو بپوشم لباس ماتم را ◾صبحتون مهدوی 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 @ebrahiimhadi74
دوستان ... اومدم امروز چند کلامی باهات حرف بزنم 👇 🗣 نمیدونم الان چیـا کم داری ! کجـاهای زندگیت گره داره ! ناراحتیـت چیا هست ! چیا نیست ! 📌 نمیدونم چقدر تلاش کردی بری سمت ... اصلا خواستی بری سمتش یا نه !؟ 🙄 نمیدونم چقدر برا زمانت دلواپسـی !؟ چقدر دلت هوایی میشه برا اومدنش.. ! 📌رو حساب ، هم گروهی و هم‌کانالی بودن ، هم کلام بودن ، چه بدونم هر چی که باشه ... چند تا حرف دارم برات ؛ که اگه خوب بدی ، شاید یه جا پیدا کنی که بری دردودل کنی ... غصه هاتو کم کنی ... دیگه هی نگی من که تنهـام !! بریدم ...😣 خسته شدم ...😖 مشکلات و ...😱 📌هر وقت دلت گرفت از آدما ... دلِت تنگ شد برای یه رفیق مهربون که بتونی حرفاتو بهش بگی ... برو سر مزار ... 📌 اونجا یه دوست شهید برا خودت انتخاب کن ... سر مزارش حرفاتو بزن ... اگه نمیتونی بری، بگرد دنبال شهیدی که نگاهش تورو نگه میداره ...! باهاش رفیق شو 💚 حرفاتو بهش بزن ... اصلا رودربایستی نکنیا !😐 همه رو بگــــو! بی تعارف ... این رفیق با بقیه رفقات فرق داره! 📌 حتی اگه غصه هات سر اشتباهات خودت بود ... یا نمازت قضا شد ... یا غیبت کردی و غیبت شنیدی...👂 یا نگاهت به خطا رفت ...👁 یا دیه از گناه خسته شدی ...😩 برو بهش بگــو که دلت شکسته از گناه ... بگو غم داری برا دوری از خدا ... بگو دستتو بگیره ...🤝 بهش بگو : من یه رفیق شهید دارم اونم تویی !! هوامو داشته باش! تویی که زنده ای! تویی که دنیا رو چشیدی و دردامو میفهمی ... آخ اگـــه کــه دلــت بشـکنه ... 💔 خودش خریدار دلتــــه! امتحانش کن اگه ضرر کردی ، بیا بهم بگو!😠 راستی ... اگه رفتی و دلت آروم شد از شهیدت عکس بنداز برام بفرست ... 📷 میخوام بقیه دوستامونم ببینن که شهداء زنده اند ... شهداء دست گیر هستند و باور کنند به یقین برسند ... @ebrahiimhadi74
✍ خب من تا وقتی مجرد بودم فکر نمیکردم بی حجابیم به کسی آسیبی وارد کنه ... اما حالا پنج ساله که متاهلم ... و متاسفانه هنوزم حجاب درست و حسابی ندارم اما یه چیزایی هست که خیلی آزارم میده ببینین من سبزه و لاغر و بلند قدم اما فک و فامیل شوهرم پر از زنای سفید و تپل و کمی قد کوتاه ... اوایل ازدواج انقد شوهرم قربون و صدقه تیپم میرفت که رو ابرا بودم فک میکردم زیباترین زن دنیام اما حالا هر شب با گریه میخوابم .... وقتی قراره زنای فامیل رو ببینم استرس میگیرم فک میکننییین چرا؟!!!! چون خواهرم و زن داداشم و جاریم موهای بلندی دارن که از پشت روسری معلومه و من چند ماه پیش بخاطر یه جراحی مجبور شدم موهای بلندمو که خیلی شوهرم دوست داشت کوتاه کنم مطمئنا اونا نمیدونن با این موهای بافته و بلند انگار گلوی منو دار میزنن ... اگه میدونستن نمیکردن اینکارو ... خواهر شوهری دارم هم سن خودم که دوران مجردیش اصلا درست لباس نمیپوشید ... حالا خدارو شکر تغییر کرده همش به من میگه منو ببخش جلو شوهرت( داداش خودش) بدنم معلوم بود میرقصیدم و ناز میکردم البته من خودمم همینچین کارایی کردم بنظرم این چوب خداست که وضع روحی من اینجوریه ... من با پوشیدن لباس تنگ مطمئنا خواهرشوهر هامو و جاریمو اذیت کردم منم با دستای کشیده و ناخنای بلند لاک زده روح اونا رو خراش دادم .... شایدم مثل من گریه کردن که چرا خدا این چیزا رو بهشون نداده ... خواهر شوهر دیگه ای دارم که حتی جلو مادرشم لباس عوض نمیکنه ... همیشه برام سوال بود چرا این کارو میکنه اون که اندام زیبایی نداره ... حالا میدونم چرا چون پوست زیباییی داره نمیخواد کسی اونو ببینه حتی من و یا داداشش چون باعث حسرت میشه ... خیلی از خصوصیات ظاهری ما ممکنه از نظر خودمون زیبایی نباشه اما واسه کسی که نمیتونه بهش دست پیدا کنه زیبایی دست نیافتنی به حساب بیاد ... مثل رنگ چشم، رنگ پوست، سایز اندام ها یا ... من به شوهرم اعتماد کامل دارم نه بخاطر زیبایی خودم ... بخاطر شخصیت خودش ... به هر حال ما زنیم دوست داریم یه نفر عاشقانه دوستمون داشته باشه ... تنوع در زیبایی ظاهری انسان ها بسیار زیاده خداوند همه رو یکجا به کسی نداده حتی اگه من زشتم و دیگران همه زیبا، برای اسیب نزدن به روان خانمای دیگه باید حجابمو حفظ کنم ممکنه من سیاه باشم از نظر خودم و به عینه دیدم مردی که زن سفید و زیبایی داره میگه زن فقط باید سبزه باشه ... ممکنه من چاق باشم اما هستن مردایی که زن خوشتیپ دارن الان و زن تپلی دوست داشتن( نمونش داداش خودم) ممکنه من موهای سیاه وز داشته باشم اما کی تضمین میکنه که مردای اطراف موی وز دوست ندارن؟!؟! به هر حال دوستان منم به عنوان یه که تو زندگی دیگران آسیب وارد کردم و الان هم دارم چوبشو میخورم ... خواهرانه ازتون میخوام با هم حجابمونو رعایت کنیم نذاریم ظاهر ما آتیش بشه به جون بقیه زنای فامیل ... نذاریم صدای زیبای ما بغض بشه تو گلوی خواهرمون ... نذاریم ناخنای خوشگلمون روح زن داداشمونو خراش بده ... نذاریم تپلیو سفیدیمون سنگ بشه رو سینه خواهر شوهرمون ... نذاریم چشم سیاه و مژه بلندمون تیر بشه تو قلب دختر عمومون .نذاریم چشای آبیمون دریای غمی بشه که دوستمونه غرق کرده‌ ... @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻السلام علیک یا بقیه الله 🌻آفتابی،نفس صبح دل آرایی تو 🌼مَہ من،شاخ گل نرگس رعنایی تو 🌻چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت 🌼رو بہ هر سوی نماید دلم،آنجایی تو 🌻 دل من 🌼حضرت خورشید 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 🌼🍃 @ebrahiimhadi74
⚘﷽⚘ هر لذتی که ... لذت دیدار تـ❤️ـو ؛ نمی شود سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... 🌹🍃🌹🍃 @ebrahiimhadi74
منجی دلهای ما ...! دردهایی هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند نمی‌آیی ‌؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگردانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح الْمَهدے✋ @ebrahiimhadi74
صبح که می شود دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد دنبالِ آدم هایِ خوبی که حالِ خوبت را با نگاهشون و لبخند شون به روزگارت سنجاق کنی یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد!!! ساخته می شود🌹 ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ 🌸 @ebrahiimhadi74
☀️صبح‌ها با یاد شماست که بخیر می‌شود ❤️ و دل‌ها با یاد شماست که آرام می‌گیرد. أبانا الشفیق که مونس جان‌هایید.✨ 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
⚘﷽⚘ صاحب ما ، مهدے جان❣️🌟 هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکسته‌ےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند ❣️ تو با دعاے خیرت🤲 با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات با نگاه سبز و بارانےات با توجه گرم و حیات آفرینت همواره به ما امان میدهے از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے شکر خدا که در سایه سار توایم ...🙏 در افق آرزوهایم تنها 🌟أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج❣️را میبینم.. 🤲 ❣️✨ 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
_ امام_ زمانم آخرین جمعه‌ی ماه رمضان است بیا شیعه آماده‌ی بخشیدن جان است بیا... سعی ما بوده کمی لایق دیدار شویم صاحبا، تشنه وصل تو زمان است بیا... حسرت دیدن روی تو به دل‌ها مانده ای که دیریست رخت سرِّ نهان است بیا... کاش این جمعه بود جمعه آخر، مولا این امید همه‌ی منتظران است بیا... 🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
کاش هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! امام مهربانم 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
🌸 بودنت هدیه ای است که هر روز رو نمایی می شود با یک سلام تازه عطر تازگی را به تکرارهایمان برگردان 🌷 سلام بر امامی که از پدر به من مهربان تر است 🤲 دل من 💚 حضرتـــ خورشید ✋ 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
🌹 در مسیر پیاده روی اربعین چه حالی داشته و چه ذکری بگوییم؟ 🔹صفوان جمّال گفت: از امام صادق علیه السلام اجازه گرفتم تا به زیارت مولایمان حسین بن علی علیه السلام بروم، و از ایشان درخواست کردم آنچه را باید در این مسیر انجام دهم، بیان فرمایند. از جمله آن حضرت فرمود: مسیر را در حالی طی کن که و باشد، و دائما مشغول این باش: الله اکبر، لااله الا الله، حمد و شکر خدا، ، بر امام حسین علیه السلام، بر قاتلان حضرت و 👈🏻همچنین بسیاز برائت و بیزاری بجو از کسانی که پایه گذار قتل و ظلم بر آن حضرت بودند. (اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ أَوَّلَ‏ ظَالِمٍ‏ ظَلَمَ‏ حَقَ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِك . اللهم العنهم ‏جمیعا) 📕مصباح المتهجد، ج‏2، ص719 @ebrahiimhadi74 🌼