eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
توصیه می‌کنم... اینکه از بترسید و در اعمال خود را حفظ کنید و یاد را فراموش نکنید... و آگاه باشید که ناظر بر اعمال شماست... و توصیه می‌کنم شما را به پیروی از و کوتاهی نکردن اجرای فرامین آن بزرگوار... سعی کنید که اعتقادات خود را در اصول و فروع قوی سازید تا در سختی ها نلغزید... @ebrahiimhadi74
💢 نقل شده هنگامی که حضرت موسی علیه السلام بر حضرت شعیب وارد شد، شعیب در کنار سفره غذا نشسته بود و غذایى میخورد، وقتی که نگاه به موسى (آن جوان غریب و ناشناس)افتاد، گفت: بنشین از این غذا بخور حضرت موسى گفت: اعُوذُ بِالله؛ میبرم به خدا. شعیب : چرا این جمله را گفتى، مگر گرسنه نیستى؟موسى: چرا گرسنه هستم، ولى از آن نگرانم که این غذا را مزد من در برابر کمکى که به دخترانات در آبکشی از چاه کردم قرار دهى، ولى ما از خاندانى هستیم که عمل آخرت را با هیچ چیزی از دنیا، گرچه پر از طلا💫 باشد، عوض نمیکنیم. 👈 این هم درس بود اینکه موسی علیه السلام کار را برای خدا انجام داد و چشم داشت نداشت.👉 حضرت شعیب علیه السلام گفت: نه، ما نیز چنین کارى نکردیم، بلکه عادت ما، است. 👈اینجا شعیب هم را برای خدا پهن کرد. این هم برای همه است که برای مهمانی بدهیم نه از روی چشم و همچشمی👀 (که متاسفانه فقط خودمان را خسته میکنیم برای عده ای که بخورند وبریزند وبروند وقتی برای خدا کار نکنیم معنایش را بشکافیم این )👉 🌷حضرت موسی علیه السلام کنار سفره نشست و غذا خورد. https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
📌ویژگی چیه؟ 3⃣ 🔹فرد مسئول باید برای خدا کار کند؛ برای خدا به مردم خدمت کند، نه برای تعریف و تمجید دیگران. اگر انسان برای خدا کار کند، نه از رأی آوردنش خوش‌حال می‌شود و نه از رأی نیاوردنش ناراحت. 🔹فرد مسئولی که چنین نگاهی داشته باشد، خودش را به باندهای قدرت و ثروت وصل نمی‌کند، چون با خودش می‌گوید مهم نیست که رأی بیاورم یا نه؛ من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. 🇮🇷🍃♥️🍃 @ebrahiimhadi74
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... @rbrahiimhadi75
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... @ebrahiimhadi74
🍃اگه میخوای تو زندگیت موفق باشی از سه چیز غافل نشو؛ 🌷اگه صبور باشی به حکمت خدا پی میبری 🌸اگه خوش اخلاق باشی دیگه کسی رو نمی رنجونی و به این راحتی ها دلگیر نمی شی❤️ 🍃و ازهمه مهم تر ، اگه بنده مخلص خدا بشی دیگه جز برای رضای خدا کاری نمیکنی و به می رسی🍃 ... @ebrahiimhadi74
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی .. کم آوردم... گذشتم... هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم. هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... 🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌 @ebrahiimhadi74
یک ...😞 آقا قبول ما دختریم ... آقا قبول نمی شویم ...😑 آقا قبول نمی گذارند دستمان بگیریم و برویم شویم ...🙁 آقا قبول راه برایمان بسته شده ... قبول ....☹️🖐🏻 همه را در اوج نا امیدی قبول کردیم ...😔💔 آری اشک میریزیم😭 چون نمی توانیم باشیم نمی توانیم باشیم نمی توانیم علی باشیم .... آری نمی توانیم ... هر کاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ...😓💪🏻 هر وقت خواستیم تنها برویم گفتند نباید تنها جایی بره ...☝️🏻 هر وقت خواستیم کنیم نگذاشتند ... پس چگونه شبیه و و شویم ⁉️ بنشینیم و فقط بخوانیم و آرزوی کنیم ؟ نمی شود به والله نمی شود ...💔 بیابید بگویید این چه کنند ؟؟؟ چه کنند در این آشفته بازار و و تنهایی ؟؟( علیه السلام ) جوابم را دادند ...😍 از به دختران ایران 😍😇👇🏻 قبول ✋🏻 هرکاری خواستید بکنید به یاد باشید آن وقت خود به خود عزیز دل می شوید😄 آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی را می دهد نخواهید داشت ... آن وقت است که وقت است ...😃 آن وقت می فهمید که راه برای هیچ کس بسته نیست ... آن وقت مسیر برایتان باز میشود حتی اگر باشید ...😇 فقط و نگاه را درنظر بگیرید ... در نبود ما پشت (عج الله تعالی فرجه الشریف) را خالی نکنید ...😣 یقه تان را میگیریم اگر را تنها بگذارید...😠 آری دختران نگویید نمی شویم میشود 😍 میشود .... هنوز هم میشود ...☺️ و‌ را رقم میزند ... 🍃🌱↷ 『 @ebrahiimhadi74
زمانی که مردم مشغول کثرت عمل هستند، دعای کمیل می خوانند، دعای ندبه، دعای سمات، نماز شب و زیارت عاشورا می خوانند، و به کارهای آخرتی مشغول هستند، تو کاری کن که عملت خالص باشد. مثلا دیده اید که بعضی ها پرخوری می کنند، در عوض بعضی ها کــم ولــی مـقـوی می خورند؟ زمانی که مردم می خواهند. عملی انجام دهند که همه بفهمند، تو یک عمل خالص انجام بده. "آیت الله مجتهدی تهرانی ره" @ebrahiimhadi74
💠 داستان آموزنده ✍ شخصی مسجدی ساخت. بهلول از او پرسید: مسجد را برای رضای خدا ساختی یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟ شخص پاسخ داد : معلوم است برای رضای خداوند! بهلول خواست اخلاص شخص را بیازماید. در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است! صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد چه انسان خَیّری... آن شخص طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایُّهاالَناسّ بهلول دروغ میگوید! این مسجد را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید و پاسخ داد معامله تو باخلق بوده نه با خالق... 🌷 بیایید در زندگی خویش با خدا معامله کنیم نه با چشم مردم 🌷 @ebrahiimhadi74
✅ عبادت بايد آگاهانه باشه قرآن می‌گوید مست سر نماز نروید چرا "حتی تعلموا ما تقولون " بدونید چی میگید!!! 👈 آگاهانه باشه ✅ عبادت بايد خالصانه باشه !!غیر خدا توش نباشه... بايد صدرصد خالص باشه . ✅ عبادت بايد خاشعانه باشه!!! فی صلاتهم خاشعون 💥یکی کسی نماز میخوند با ریشش هم بازی میکرد میگفت مالک یوم الدین ایاک نعبد و وایاک نستعین حضرت فرمود این معلوم میشه خشوع نداره اگه حضور قلب داشت که با ریشش بازی نمی‌کرد. ✅ آرام باشه !!! کسی که تند تند نماز میخونه نقرا غراب👈 مثل کلاغ نوک میزنه آرامش ؛ آگاهانه، خالصانه ، خاشعانه، عاشقانه باشه 👈یعنی لذت ببره از نماز 👆 در قران یک اقاموا داریم!! یک قامو !!! نماز مؤمنین رو میگن اقاموا نماز منافقین رو میگه قاموا ... بعدش هم گفتن در حالت کسالت👌 نماز با کسالت رو خدا توبیخ کرده ✅ یکی هم مخفيانه باشه البته ما سفارش به نماز به جماعت داریم اون نمازهای واجبه 👌👌 💥کارهای مستحبی رو مخفيانه هرچقدر باشه بهتره👌 👈 مثلا کمک به فقرا رو قرآن میگه "سِراٍ و علانیه " درباره اینکه 👈 اگر هر جایی عبادت یک درصد تا نیم درصد ولو نیم درصد 👌 غیر خدا باشه !!! نماز باطله❌ 💎 _متنی 💟 ♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️ 👇 چند مسئله بگم ✅ اگر نمازت برای خداست اما مکانی که وامیستی برای خدا نیست!!! ➖ مثلا میری صف اول... یکجا که دوربین نشانت بدهد یک کسی نماز می خوند، دوربین آوردن جلوش یکباره وسط قنوت همچی✌️ کرد این پیداست که میخواد دوربین نشونش بده ♨️اگر مکان برای غیر خدا باشه، باطله !!! ♨️اگه زمان برای غیر خدا باشه ،باطله!!! ➖ برای خداست اما اول وقت میخونی که مردم بگن خوب آدمیه ✅اگر واجبی از واجبات نماز برای غیر خدا انجام بدید؛ نماز باطله ✅ اگر مستحبی باشه برای غیر خدا؛ باطله !!! ✅ اگر قیافه ای که میگیری... عمامه که میذاری ، عبا میذاری ، انگشتر دست میکنی ، همچی قیافه ای که به خودت میگیری برای غیر خدا باشه؛ نماز باطله.👌 💟بنابراین؛ نماز باید واجباتش، مستحباتش، مکانش و زمانش ؛ همه باید صدرصد خالص باشه ➖یک درصدش خالص نباشه مثل توپی هست که یکجاش سوراخ باشه خب نمیشه با این توپ بازی کرد ➖ مثل ماشینی که که لاستیکش پنجر باشه دیگه راه نمیره . 💯نماز مثل مغز بادام نیست . مغز بادام اگر یکی اش تلخ باشه دیگری شیرینه؛ میشه خورد !! روزه میگیره یک دقیقه قبل افطار روزه اش رو میخوره . خوب روزه اش باطله👌👌 💯بنابراین باید نماز دقیق خوانده شود. 💎 💟 پایان @ebrahiimhadi74
یک ...😞 آقا قبول ما دختریم ... آقا قبول نمی شویم ...😑 آقا قبول نمی گذارند دستمان بگیریم و برویم شویم ...🙁 آقا قبول راه برایمان بسته شده ... قبول ....☹️🖐🏻 همه را در اوج نا امیدی قبول کردیم ...😔💔 آری اشک میریزیم😭 چون نمی توانیم باشیم نمی توانیم باشیم نمی توانیم علی باشیم .... آری نمی توانیم ... هر کاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ...😓💪🏻 هر وقت خواستیم تنها برویم گفتند نباید تنها جایی بره ...☝️🏻 هر وقت خواستیم کنیم نگذاشتند ... پس چگونه شبیه و و شویم ⁉️ بنشینیم و فقط بخوانیم و آرزوی کنیم ؟ نمی شود به والله نمی شود ...💔 بیابید بگویید این چه کنند ؟؟؟ چه کنند در این آشفته بازار و و تنهایی ؟؟( علیه السلام ) جوابم را دادند ...😍 از به دختران ایران 😍😇👇🏻 قبول ✋🏻 هرکاری خواستید بکنید به یاد باشید آن وقت خود به خود عزیز دل می شوید😄 آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی را می دهد نخواهید داشت ... آن وقت است که وقت است ...😃 آن وقت می فهمید که راه برای هیچ کس بسته نیست ... آن وقت مسیر برایتان باز میشود حتی اگر باشید ...😇 فقط و نگاه را درنظر بگیرید ... در نبود ما پشت (عج الله تعالی فرجه الشریف) را خالی نکنید ...😣 یقه تان را میگیریم اگر را تنها بگذارید...😠 آری دختران نگویید نمی شویم میشود 😍 میشود .... هنوز هم میشود ...☺️ و‌ را رقم میزند ... 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74
زمانی که مردم مشغول کثرت عمل هستند، دعای کمیل می خوانند، دعای ندبه، دعای سمات، نماز شب و زیارت عاشورا می خوانند، و به کارهای آخرتی مشغول هستند، تو کاری کن که عملت خالص باشد. مثلا دیده اید که بعضی ها پرخوری می کنند، در عوض بعضی ها کــم ولــی مـقـوی می خورند؟ زمانی که مردم می خواهند. عملی انجام دهند که همه بفهمند، تو یک عمل خالص انجام بده. 📚آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) 🍃🌱↷ 『@ebrahiimhadi74