#زندگے_معنوی
✨ تلنگر✨
🍃سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد 🍃
از ایمان سخن نگو!
🔹بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند.
از عقیده برایش نگو!
🔸بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
از عبادت برایش نگو!
🔹بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.
از اخلاق برایش نگو!
🔸بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد.
از تعهد برایش نگو!
🔹بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.
🍃بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند🍃
#نشر=صدقه.جاریه
#کانال.🌷سلام بر ابراهیم هادی🌷
┅─┅─┅─═ঊঈ💚️ঊঈ═
🌸https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
─═ঊঈ💚️ঊঈ═─┅─┅─
❤یــادتــــون نـــره 😊 ✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرج خدا نشی خرج شیطان میشی❣
#استاد_عالی👌👌
#نشر=صدقه.جاریه
#کانال.🌼.سلام براهیم هادی
┅─┅─┅─═ঊঈ💚️ঊঈ═
https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
─═ঊঈ💚️ঊঈ═─┅─┅─
❤یــادتــــون نـــره 😊 ✋
🎀🌟🎀
🌟🎀
🎀
#تلنگر
#بخونید_قشنگه😉
°•#خدا به بعضیا صدا داده قرآن رو با صوت میخونن دل °•همه رو میبرن•|💚|•
°•به بعضیا قیافه داده درباره خدا حرف میزنن °•و آدما رو با خدا رفیق میکنن•|😍|•
°•به بعضیا اخلاق خوب داده هر کاری میکنن °•یاد خدا میفتی•|🌸|•
°•به بعضیا نور داده وقتی میان راه خدا رو نشونت میدن•|☀️|•
°•به بعضیا احساس و مهربونی داده با کاراشون °•یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی•|💖|•
°•#خدا به همه مایه چیز داده بگرد تو وجودت ببین به تو °•چی داده•|🎁|•
°•همونو بردار تو راه خدا خرج کن•|🍃|•
°•هی نگو من صدا ندارم•|🎷|•
°•من که قیافه ندارم•|♂️♀|•
°•من که انرژی مثبت ندارم•|♀️♂|•
°•باورکن خیلی چیزا داری الکی خلقت نکرده بشین•|⛵️|•
°•فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن•||•
°•ببین چطوری میتونی یه نماینده و نشونه ی خداباشی °•برای بقیه..•|🌟|•
°•ببین چطوری میتونی جلوه ای از حضور خدا باشی °•و لبخند خدا رو هدیه بدی...•|💝|•
🌷°
#نشر=صدقه.جاریه
#کانال.🌼. سلام بر ابراهیم هادی
┅─┅─┅─═ঊঈ💚️ঊঈ═
https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
─═ঊঈ💚️ঊঈ═─┅─┅─
❤یــادتــــون نـــره 😊 ✋
✅ #فقط_با_دلت_بخون! 👌👌👌
✍ بارها شنیدیم که میگن، دختر خانمها عکس خودشون رو نذارن رو پروفایلشون ❌
دخترها موقع چت با نامحرم ایموجی و شکلک نفرستن ❌
دخترا برای پسرا تو چت ؛ صدا نفرستن ❌
استیکر نفرستن و .... ❌
📌درکل بارها شنیدیم که میگن دختر باید #سنگین باشه👌
مغرور باشه💪
یا بقول معروف زود پا نده ... 😒 (این معنیش این نیست که دیر پا بده خوبه هااا !!!!)
📌خب ! حالا نظرتون چیه درباره سنگینیه اقا پسرا هم کمی صحبت کنیم؟!!!😊
شما آقا پسرا هم استوری ازخودتون با تیپ های خفن و جذاب نزارید ....👨💼
با شمام اونایی که پروفایلتون با مدل موهای مختلف و ...🧓
بعضی مذهبی ها که مدل محاسن و ته ریش و تسبیحشون و عوض میکنن😏📿
بنظرتون خنده داره اگه بخواییم بگیم اقا #پسرا لطفا یکم سنگین باشین؟!!
تازه این که چیزی نیست!
اصل مطلب یه چیزه دیگس که اونو بشنوین بیشتر تعجب میکنین!!!😕
📌 امروز حرف حسابمون و لپ کلامون اینه👇
اقا #پسر گل ❗️❕❗️
عکس خودتو نزار رو پروفایلت !!!
😳😳😳
بعله نذار .... 😊
نمیخوام بگم گناه داره؛ که میدونم و میدونی که نداره ! 👌👌👌ن
ولی بیا یه بار هم که شده از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم!!! 😕
[ چیزی که میخوام بگم ابدا در مورد همه دخترها مصداق نداره❌ ولی ما امروز میخواییم از زبون همون تعداد #اندک و #قلیل دخترها باشما حرف بزنیم!! ]
میخوایم از زبون اونا بگیم که👇
#برادر_من !
من یه #دخترم ...
وقتی عکس تورو توی پروفایلت میبینم ...
با ته ریش ... 🧓
با یه شلوار جین .... 👖
پشت فرمون ... 🚙
با یه تیشرت خوشرنگ ... 👕
تو جمع رفیقات ... 👨👦👦
با یه تسبیح تو دست ...📿
با یه کت و شلوار ...🤵
نیم رخ با یه نگاه شیطنت امیز به دوربین و ...🤳
اینها برام جذابه😔
دست خودم نیست ....
دلم میلرزه گاهی اوقات ....
📌 وقتی وسط یه مکالمه معمولی؛ یهو بجای تایپ کلمات #صداتو میفرستی (رو همون حسابی که پیش خودت میگی گناهی نداره و درست هم میگی؛نداره) صدای جذاب مردونت دل من رو میلرزونه ...😔
عکس چهرت تو ذهنم؛ لحن صدات تو گوشم و ... تمام 🌷
هان و 😉هایی که بی دلیل و از روی #عادت میفرستی ...
همه و همه باعث میشه هربار که چشمم به اسم و عکس پروفایلت میفته ، هربار میخوام پیامی بفرستم حتی در یک مکالمه رسمی و عادی ضربان قلبم بیشتر بشه ... 😔
#برادر_من !
میدونم که بی قصد و دلیلِه تمام این کارهات ...
ولی #دل من رو نلرزون! 😔
📌 اگر برای منِ #دختر #شرع می گوید نکنم بهتر است !
برای شمای #پسر هم کاش #دلت بگوید نکنی بهتر است ... ! 👌
با #عکست #صدات #کلماتت (ناخواسته) #دلبری نکن برادرم ❗️❕❗️
📌 #برادر_من
یه دقیقه وایستا 🤚
لطفا #موضع نگیر که این چرندیات چیه و سندش کجاست و کی گفته و ... ؟!!!
اولش هم گفتیم هیچ کجای شرع لااقل برای پسرها همینچین مواردی رو اساسا نهی نکرده!
اما قبول کن تمام این لرزش دلها بارها و بارها اتفاق افتاده ... 😔
و تماما این کارها مقدمه ایی برای گناه هست ، چه برای توی پسر ...😧
یا منِ دختر ...😧
📌 وقتی برعکس این موارد☝️ فراونه و زیاده ، چرا از این ور مصداق نداشته باشه ؟!!!
قطعااااا داره.... 👌
#خواهر گلم😊
اگر شما دختری هستی که با یه شاخه گل تو فضای مجازی که هییییچ؛ با یه کامیون درخت تو دنیای واقعی هم دلت نمیلرزه!!!
بهت تبریک میگم👏
ولی بدون همه ی هم جنسات مثل تو نیستن😊
تعداد اندکی هم هستن که دل هاشون میلرزه و ... بخاطر همون تعداد اندک درمقابل #موعظه ما به آقا پسرها #موضع نگیر ! ❌
نهی #دلبری از زبان #شرع برای #دخترها🔞
نهی #دلبری از زبان #دل برای #پسرها 📵
✅#فوروارد برای تمامی #گروه ها و #کانال ها#باقیات الصاحات می باشد 👌👌👌
#دل_نوشته
#حجاب
#دلبری
💠@ebrahiimhadi74💠
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل..
کم آوردم...
گذشتم...
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی...
🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌
@ebrahiimhadi74
بسم الله الرحمن الرحیم
آب
#کانال کمیل
قسمت (۲)
....آب آنقدر کم بود که هر کسی را برای تقسیم این قمقمه ها دچار سرگردانی می کرد .
ابراهیم منش پهلوانی داشت . او به هر کدام از اسرای بعثی یک قمقمه آب داد.
یکی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کرد . ولی ابراهیم گفت :" این ها الان میهمان ما هستند ، ما ایرانی ها رسم داریم بهترین چیز را برای مهمان می گذاریم .
مولای جوانمردان عالم ، اسیر و قاتل خود را بر خود مقدم می دانست . چگونه می شود از علی (ع )دم زد و مرام او را نداشت ."
دیگر کسی به ابراهیم ایراد نگرفت . چرا که آن ها هم درس گذشت و ایثار را از مکتب راستین ائمه اطهار (ع) آموخته بودند .
سپس ابراهیم به هر سه مجروح یک قمقمه و هر شش نفر سالم ، یک قمقمه آب داد .
معرفت بچه ها تا جایی بود که با وجود گرمای روز ، خستگی و عطش بسیار ، بعضی از سالم ها از سهمیه آب خود چشم پوشی می کردند و آن ها را به مجروحین می دادند.
تعدادی کنسرو هم جمع شد که به هر هشت مجروح یکی رسید و به بقیه چیزی نرسید .
بچه های کانال با صورتهای زرد و خاکی ، با پوستی خشک شده و لبهایی ترک خورده از بی آبی ، مظلومانه با دشمن می جنگیدند و ذره ای ترس و واهمه به خود راه نمی دادند .
رزمندگان کمیل با تمام وجود مقاومت می کردند ، اما خستگی و بی خوابی واقعا آنها را کلافه کرده بود. تیر و آتش دشمن بر آنها مسلط بود.
دشمن حتی از روی تپه ماهورهایی که بر کانال مسلط بود ، مسیر تدارکات و رساندن نیروهای کمکی به کانال را با آتش سنگین خود بسته بود...
ادامه دارد ...
@ebrahiimhadi74
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
آب
#کانال کمیل
قسمت (۲)
....آب آنقدر کم بود که هر کسی را برای تقسیم این قمقمه ها دچار سرگردانی می کرد .
ابراهیم منش پهلوانی داشت . او به هر کدام از اسرای بعثی یک قمقمه آب داد.
یکی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کرد . ولی ابراهیم گفت :" این ها الان میهمان ما هستند ، ما ایرانی ها رسم داریم بهترین چیز را برای مهمان می گذاریم .
مولای جوانمردان عالم ، اسیر و قاتل خود را بر خود مقدم می دانست . چگونه می شود از علی (ع )دم زد و مرام او را نداشت ."
دیگر کسی به ابراهیم ایراد نگرفت . چرا که آن ها هم درس گذشت و ایثار را از مکتب راستین ائمه اطهار (ع) آموخته بودند .
سپس ابراهیم به هر سه مجروح یک قمقمه و هر شش نفر سالم ، یک قمقمه آب داد .
معرفت بچه ها تا جایی بود که با وجود گرمای روز ، خستگی و عطش بسیار ، بعضی از سالم ها از سهمیه آب خود چشم پوشی می کردند و آن ها را به مجروحین می دادند.
تعدادی کنسرو هم جمع شد که به هر هشت مجروح یکی رسید و به بقیه چیزی نرسید .
بچه های کانال با صورتهای زرد و خاکی ، با پوستی خشک شده و لبهایی ترک خورده از بی آبی ، مظلومانه با دشمن می جنگیدند و ذره ای ترس و واهمه به خود راه نمی دادند .
رزمندگان کمیل با تمام وجود مقاومت می کردند ، اما خستگی و بی خوابی واقعا آنها را کلافه کرده بود. تیر و آتش دشمن بر آنها مسلط بود.
دشمن حتی از روی تپه ماهورهایی که بر کانال مسلط بود ، مسیر تدارکات و رساندن نیروهای کمکی به کانال را با آتش سنگین خود بسته بود...
ادامه دارد ...
@ebrahiimhadi74
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹روز اخر
🌹قسمت (۳)
#کانال کمیل
...یادم افتاد که سید ، همان روز قبل از طلوع آفتاب با شش نفر از بچه ها به بیرون کانال رفت ، آن ها در میان شهدا خوابیدند و منتظر آمدن کماندوها شدند.
با آمدن کماندوها درگیری سختی میان آن ها اتفاق افتاد . سه نفر از رزمندگان در همان جا به شهادت رسیدند و سید جعفر با دو نفر دیگر به کانال بازگشت .
محمد شریف از دیگر بچه های شجاع کانال بود. او دلیرانه می جنگید. در این هنگام به سختی مجروح شد . او در لحظه ی شهادتش به دوستش گفت : به مادرم بگو برود شاه عبد العظیم و مرا دعا کند .
بعد دستش را بالا گرفت و با صدای لرزان اما با حالت عرفانی خاصی فریاد زد: مهدی جان دست مرا بگیر بچه ها دیدند در لحظه شهادتش ، چگونه چهره معصومانه او از شادی شکفت ! او به نقطه ای خیره شد و چشمانش برق زد.
***
حال همه نیروها منقلب بود . هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم .
در این لحظات خبر رسید که دشمن از انتها وارد کانال شده، ابراهیم هادی به سمت انتهای کانال دوید .
یکباره از همان سمتی که ابراهیم رفت ، چندین انفجار قوی رخ داد . لحظاتی بعد یکی از بچه ها از انتهای کانال به سمت ما دوید و فریاد زد : ابراهیم هم شهید شد .
رنگ از چهره ام پرید . تمام خاطرات این چند روز در ذهن من مرور شد . دیگر امیدم را از دست دادم .
@ebrahiimhadi74
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊