{~°🕊💚°~}
هــر حـُســیـنیــّه …
از اول حـَسَـنیـّه بـوده
بـه خــــــدا ! کار #محرم …
هـمهاش بـا "حــســن" اسـت!
آخر حَسَنِستان بشود این عربستان...🌿🦋
#دوشنبههایامامحسنے 🌱
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایِدرساستاد
🔘امسال محرم محدودیت وجود داره ولی عزاداری از بین نمیره فقط شیوه عزاداری متفاوت میشه !
فکر نکنید مسئولیت و وظیفه عزاداری از بین رفته ! عزاداری هنوز وجود داره 🌹
#استادپناهیان
#محرم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#تلنگر🖤
امسال کجا دنبالت بگردم🚶♂ "پسرِ فاطمه"
خیمهات کجا برپا میشود؟
کجا چشمانت خیس است؟😭
نکند امسال هم در عزای اباعبدالله🏴 دردت را بیشتر کنیم و
باز هم شرمندهات شویم که نتوانستهایم ابوالفضلی برای تو باشیم و
پای تو بایستیم...✊
که همچنان باری هستیم بر دوشت...😓
|•بی همگان به سر شود 🥀 بی تو به سر نمی شود آقا جان ... •|
#مهدویت🍃
#محرم🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
VID_20200824_163326_825_a01.mp3
2.02M
آن چیزی که امام حسین (ع) و دیگر شهدا برای آن شهید شدند؛
از زبان شهید #حاج_قاسم_سلیمانی🌷
📎 #ماملت_امام_حسینیم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_یکم همه از واکنش استاد تعجب کرده بودند همه می دانستند که کار مهیا چیزی
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_صد_دوم
شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت:
ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی
مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند.
مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت:
ــ خودشه ؟؟
مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت :
ــ آره
شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛
ــ شهاب کجا داری میری؟؟
ــ مهیا ول کن دستمو!
ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم
ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!!
دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت،
مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد،
شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود.
مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند،
از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را.
با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاده اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان دوید!!
از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند و با دیدن گلاویز شدن شهاب با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند،
صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی و نترسی را بر چهره ی خود زده بود.
مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت:
ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن
شهاب سعی کرد صدایش را بالا نبرد اما زیاد موفق نبود
ــ برو کنار مهیا
با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد.
بلاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد.
مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد.
حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبریبود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود .
در اتاقک باز شد استاد اکبری سریا از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد
ــ آقای اکبری
مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد
ــ شهاب
شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت:
ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم
استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد
مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد
ــ خوبی شهاب؟؟
شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت
ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه
مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید
ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم
ــاومدمـ
ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم
به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد
#ادامه_دارد
نویسنده :فاطمه امیری
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🏴🍂🏴🍂
سلام و شب بخیر خدمت همراهان عزیز
امشب توفیق برگزاری هئیت مجازی نداریم
ان شاءالله فردا شب در خدمتتون هستیم
التماس دعا 🙏
پادکست صوتی « تاخیر در یاری امام زمان ».mp3
2.94M
{~•💔🕊•~}
📢 امام زمانت گفت برو زود بیا یعنی نرو...🖤
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشتر بنوشند به او🥀
#صوت_مهدوی🌱
#محرم🏴
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#در_محضر_بزرگان ✨
🍂 گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد.
✨"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
🍂 کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست...
✨با هر امتحاني چهرهاي از ما آشکار ميشود، چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند.
چطور ميشود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟
🍂 ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نميشود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني.
✨خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است.
🍂 شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيريات" را بطلبي...
#میرزا_اسماعیل_دولابی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرصتنوڪری
خیمه دل بوی محـــــرم گرفت ...
اگه هنوزتوحالوهوای #محرم قرارنگرفتین،
اینڪلیپ زیبا روا ز دست ندید...💚
پیشنهاد ویژه تا آخر ببینید 😌
#حجتالاسلامدارستانے🍃
#محرم🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته که دومین شب جمعه ی ماه عزای اباعبدالله الحسین هست در خدمت شهدای شهر قم به ویژه شهید زین الدین عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔 @shahidhadi_delha
شهدای شاخص شهر قم: 🥀
1⃣ شهید مهدی زین الدین
2⃣شهید مجید زین الدین
3⃣شهید احمد نبوی
4⃣شهید حسین مالکی نژاد
سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
•°🍃🌸🍃•°
#خاطرات_شهدا🍂🥀
محرم در راه بود، قرار شده بود که با عملیاتهایی اطراف حرم بیبی(سلام الله علیها) از اشغال تروریستهای تکفیری، پاکسازی شده تا مردم محرم امسال بتوانند بهراحتی و در امنیت کامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری کنند. محمودرضا نیز مانند بقیه برای شروع عملیات لحظه شماری میکرد، خیلی خوشحال به نظر میرسید. با شادی فوقالعادهای از حضورش بر بالای گلدستههای حرم جهت شناسایی دشمن تعریف میکرد و از عکسهای نابی میگفت که از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) برای خود تهیه کرده بود.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#راوی_دوست_شهید
#محرم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
◼️عالم محرم است سلامُ علی الحسین
این ذکر عالم است سلامُ علی الحسین
◾️این جمله واجب است بگوییم و بشنویم
هرجا که پرچم است سلامُ علی الحسین
📸 ارسالی اعضاء
#هر_خانه_یک_حسینیه
#روضه_های_خانگی
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_دوم شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان ن
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_صد_سوم
با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود اسن حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید
لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوضله برایش توضیح می داد
آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند
آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند
پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند
پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت
ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم
دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند
ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم بالا وصلش کنم
مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد
ــ اونهاش
ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن
ــ اومدم برو کنار
ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام بالا رفت
ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم
پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد مه پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند
شهاب با شنیدن صدای جیغ همراه بقیه به سمت سالن دویدند
خانم ها دور مهیا جمع شده بودند شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ چی شده؟؟
پگاه که چادر مهیا را سرش می کرد و سعی کرد دست مهیا تکان نخورد جواب شهاب را داد:
ــ آقای مهدوی مهیا از بالا افتاد
شهاب با شنیدن حرف پگاه "یاحسینی"گفت و به سمت جایگاه دوید خانما از مهیا کمی دور شدند مهیا به دیوار تکیه داده بود و دستش را در دست دیگری گرفته بود و از درد چشمانش را بسته بود شهاب با نگرانی کنارش زانو زد و صدایش کرد:
ــ مهیا،مهیا خانومی جواب بده .کجات درد میکنه؟؟
مهیا چشمانش را که باز کرد قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد و با صدای لرزانی زمزمه کرد:
ــشهاب،دستم
شهاب دستش را گرفت که مهیا صورتش از درد جمع شهاب عصبی دستی در موهایش کشیدو با صدایی که سعی کرد کنترل کند گفت:
ــ چطور افتادی ؟؟اصلا چرا رفتی بالا ؟
پگاه شرمنده سرش را پایین انداخت و جواب شهاب را داد:
ــ شرمنده تقصیر من شد میخواستم بنرو درست کنم که افتاد،بعد من از مهیاخواستم که بالا بره درستش کنه
شهاب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان اشکی مهیا دوخت؛
ــ ای کاش صدامون میکردید
پگاه حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت!!
شهاب به مهیا کمک کرد که از جایش بلند شود و رو به آرش کرد و گفت:
ــ آرش اینجارو میسپارم بهت
ــ برو داداش خیالت راحت باشه
مهیا سوار ماشین شد شهاب در را بست و سریع پشت فرمون نشست.
مهیا از درد شدید دلش می خواست جیغ بزند،اما می دانست شهاب الان چقدر از او عصبیه برای همین سعی می کرد چیزی نگوید
شهاب کلافه نگاهی به مهیا انداخت؛
ــ درد داری ??
ــ نه خوبم
شهاب که می دانست مهیا به خاطر خودش حرفی نمیزد غرید؛
ـــ مهیا،پرسیدم درد داری ??
مهیا چشمانش را روی هم فشرد و آرام لب زد:
ــ آره خیلی درد دارم شهاب
شهاب محکم بر روی فرمون کوبید و سرعتش را بیشتر کرد
نویسنده: فاطمه امیری
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹سلام و شب بخیر بہ همراهان عزیز
◾️هییت مجازی امشب در کانال
🔷@pelak_shohadaa
منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹
🎙سخنران #شیخ_محمدِ_اَمین
💠موضوع:فلسفه بلا2
▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇
🆔 @seyedabdolmahi
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
{•°❤️🌿°•}
اول بنـا نبود چنین عاشقـت شوم
یڪبار،حرم آمدم و دربـھ در شدم...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💔
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
VID_20200826_101727_856_a01.mp3
2.88M
🎙 تجربه شیرینِ عشق
🔻مگه بهت بد میگذره کم میای؟
#حسین_آرام_جانم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#شهیدانه |🕊|
[برای اینکه به کمال برسیم؛
بایدبا خدا و شهدا،
که در رأس آنها سیدالشهدا«ع» است،
ارتباط برقرار کنیم وبرای اینکه
ارتباط با خداوشهدا را حفظکنیم ،
باید تقوا داشته باشیم و
تقوادر زمانفعلی ، میسـرنمیشود،
مگــرباداشتن بصیرت ]
شهید میرزامحسنعاشورزاده♥️
#ما_ملت_امام_حسینیم✊
#محرم🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته که دومین شب جمعه ی ماه عزای اباعبدالله الحسین هست در خدمت شهدای شهر قم به ویژه شهید زین الدین عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔 @shahidhadi_delha
شهدای شاخص شهر قم: 🥀
1⃣ شهید مهدی زین الدین
2⃣شهید مجید زین الدین
3⃣شهید احمد نبوی
4⃣شهید حسین مالکی نژاد
5⃣شهید محمد معماریان
سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
|°•🏴🖤•°|
#خاطرات_شهید
شب عاشورا گویا خوابی میبینه که صبح برای دوستاش تعریف میکنه
میگه شب خواب یه باغ زیبا و سرسبز رو دیدم و به شماها گفتم که بیاین از این طرف بریم که شما نیومدید و من خودم رفتم سمت اون باغه که دوستاش بهش میگن تو احتمالا شهید میشی که روز چهاردهم محرم هم شهید می شه وقتی خبر شهادتش رو به خواهرم دادن تا صبح صبر کرده بود و بعدا به ما خبر داد وقتی فهمیدم یه حالت بهت زده بهم دست داد و گفتم تا نبینمش باور نمی کنم وقتی رفتیم معراج شهدا چون یک سمت صورتش سوخته بود و من قسمت سالمش رو ندیدم و قسمت مجروحش رو دیدم نشناختمش گفتم این رسول نیست چرا اینجوریه بعدا از عکسهایی که نشون دادن شناختمش همون موقع صورتش رو آروم بوسیدم و سعی کردم زیاد بیتابی نکنم وقتی خدا میخواد شهادت رو قسمت کسی بکنه میگن حضرت زهرا سلام الله علیها خودش دست به سینه مادر شهید می کشه و صبر بهش می ده و من فکر می کنم که خدا این صبر رو بهم داده...
#راوی_مادرشهید
#شهید_رسول_خلیلی🌷
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴دست دل مرا ز عنایت گرفته است
آن بانویی که قامت رعنای او خم است
🏴مشمول فیض حضرت خیرالنسا بُوَد
هر کس به زیر سایه ی انوار پرچم است
مارا عزاداران حسین آفریده اند... 💔
#هر_خانه_یک_پرچم 🏴
#هر_خانه_یک_حسینیه 🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆