eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
||○》🌿🖤 پلک بر‌هم میزدی ڪرب‌وبلا میشد مرور مَـقتلے کاملتر از چشمت در این عالم نبود @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 _هیچی مادر پیری و هزارتادرد _این چه حرفیه تازه اول جونیه _الان به جایے رسیده منو پیرو دست میندازے سمانه خندیدو گفت: _واه عزیز من غلط بکنم. _صبحونت بخور دیرت شد سمانہ مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغرے اماده همراه ڪمیل سر میز نشستند سمانه براے هر دو چایے میریزد. خانما زودتر دیر شد دخترا با صداے کمیل از عزیز خواحافظے کردندو سوار ماشین شدند. صغرے به محض سوار شدن چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد اما سمانه با وجود سوزش چشماش از بے خوابے و صندلے نرم سعي کرد که خوابش نبرد چون مے دانست اگر بخوابد تا اخر کلای چیزے متوجه نمے شود. نگاهے به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین هاے پشت سرش را با آ ینه جلو و کنارے چک مے کرد دوباره نگاهی به ڪمیل انداخت که متوجہ عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. . سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشین مشڪی رنگ شده بود که از خیلے وقت آن ها را دنبال مے کرد با صداے •لعنتی• کمیل از ماشین چشم گرفت مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر میکرد او خوابیده است و الا کمیل همیشه خونسردو آرام بود و عکس العملے نشان نمیداد. نزدیک دانشگاه بودند اما ان ماشین همچنان ان هارا تعقیب ميکرد سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود کنجکاوے عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوے در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود بیدار کرد همراه دخترا پیاده شد سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد او همیشه آن هارو مے رساند اما تا دم در دانشگاه همراهے نمیکرد با این کار وآشفتگے اش سمانه مطمئن شد اتفاقی رخ داده. _دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضے کند با اخم کمیل روبه رو شد. _میام دنبالتون الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکرے کردو همراه صغری با ذهنے مشغول وارد دانشگاه شدند. . سر کلاس استاد رستگارے نشسته بودند سمانه خیره به استاد در فکر امروز صبح بود. . نمیدانست واقعا آن ماشین آنهارا تعقیب میکند یا او کمے پلیسے به قضیہ نگاه میکرد اما عصانیت و کلافگی کمیل اورا بیشتر مشکوک میکرد. با صدای استاد رستگاری به خودش آمداستاد رستگارے که متوجه شده بود سمانه به درس گوش نمیدهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه هاے بسیج و انقلابے را در کلاس سوڙه خنده کند اما بعد از پرسیدن سوال سمانه با مطالعه ای که روزهای قبل روے کتاب داشت سریع جواب سوال را داد و نقشه ے شوم استاد رستگارے عملی نشد. نویسنده:فاطمه امیرے . ..... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به گفته مادرش، مراقبه‌ها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد . کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج ‌الحسین بود؛ کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین ‌شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید . 🌷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
@shahed_sticker۹۱۵.attheme
159K
😍 📲 • ♥️ ایتایی متفاوت تر را تجربه کنید @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 . بعد از پایان کلاس صغری با اخم رو به سمانه گفت: _ حواست کجاست سمانه ؟؟شانس اوردی جواب دادی والا مثل اون بار کارت کشیده مے شد به ریاست دانشگاه سمانه بی حوصله کیفش رابرداشت و ازجایش بلند شد؛ _بیخیال اونبارهم خودش ضایع شد فک کرده نمیدونیم میخواد سوڗهخنده خودس و بربچ های سلبریتیش بشیم _باشه تو حرص نخور حالا باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادنددر این هواے سرد شکلات داغ سفارش بدهند. یکی از آلاچیق هاکنار هم نشستند سمانه خیره به بخار شکلات داغش خودش را قانع میکرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پرو بال ندهد. بعد پایان ساعت دوم دیگر کلاسی نداشتند هوا خیلی سرد بود سمانخپاتو وچادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود سریع به خروجی در میرفتند که یکی از همکلاسی ها صغرا را صدا زد سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت: _الان دیگه کمیل اومده من نیرم تو ماشین تا توبیای صغری سری تکان دادوبه صحبتش ادامه داد!!! سمانه سریع از دانشگاه خارج شد وبادیدن کمیل که پشتاو ایستاده بود و باعصبانیت مشغول صحبت کردن با تلفن بود کنجکاوے تمام وجودش را فرا گرفت سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود و کمیا آنقدر عصبی بود که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد. _دارم بهت میگماینبار فرق میکنه کمیل کلافه دستی در موهایش کشید ودر جواب طرف مقابل مےگوید: _بله فرق میکنه از دم درخونه تادانشگاه تحت تعقیب بودم اگه تنها بودم به درک خواهر و دختر خالم همرام بودن یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن من الان از وقتی پیادشوت کردم تا الان دم در دانشگاه کشیک میدم . سکوت می کند و کمے ارام می شود‌؛ _‌این قضیه رو سپردم به تو محمد نمیخوام اتفاقی که براے رضا افتاد برای منم اتفاق بیفته _یاعلی سمانه شوکه درجایش ایستاده بود نمیدانست کدام حرف ڪمیل را تحلیل کند کمی حرفهای کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟ با دیدن سمانه حیرت زده درجایش ایستاد!!! نویسنده:فاطمه امیرے ..... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷 مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f . 🔷کانال استیکر شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80 . 🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🌷ایدی ما در اینستاگرام: Instagram.com/ebrahim_navid_delha 💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
صل الله علیک یا اباعبدالله ع...💔 〖سلام حضرت آقا گدا نمی خواهی؟ برای خادمیت جان فدا نمی خواهی؟ تو را به جان عزیزت ردم مکن آقا اسیر مفلس بی دست و پا نمی خواهی؟؟•'`〗 نمی خواهی آقا...؟؟😭 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🧐 🚫 🌷ابراهیـم‌ همیشہ‌ میگفـت : 🔺 تا وقتی که زمان ازدواجتون نرسیده هیچ وقت دنبالِ با نروید ؛ 🔺چون آهسته آهسته خودتون رو بہ میڪشونید ! .... 🔺 فضا، فضای مجازی است ، ولی نامحرم، نامحرم واقعی است ! برایش تک‌تک حرفها و شکلکها حقیقی است. روی قلبش اثر میگذارد... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ⛔️ اگر دو تا در فضايي باشند که سومي نتواند وارد بشود ، بدانيد نفر سومي که وارد مي شود است ♨️ بر اساس اين معيار خيلي ها فکر ميکنند که خلوت یعنی در اتاقي برويم و در را ببنديم ⛔️ ولي متناسب با مسائل روز خيلي از تلفنها و پيامک ها ☎️ خيلي از چت ها ، اين ها همان است ♨️ ملاکش جايي است که نفر سومي نتواند بيايد . مي گويد : من پيام مي دهم و طرف را هم نديده ام ، خوب چرا پيام میدهی⁉️ 1⃣ آيا اين پيامک هايي که مي دهيد حاضر هستيد کس ديگري آنرا ببيند؟ 2⃣ حاضر هستيد ديگري هم بخواند ؟ اگر نه معلوم است که اين همان مصداق خلوت کردن با نامحرم است. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
170c3928aefee588645c690b3031ac2523488672-480p1.mp3
10.52M
-دخترای‌حآج‌قاسم🌱- -گوش‌جآن‌بسپرین☝️🏼🍓- ﴿پیشنهاد ویژه﴾ •🎧] @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🌸هو العشــق🌸 📜 💟 کمیل لبانش را تر کردو مشکوک به سمانخ نگاه میکند: _کے اومدے؟؟ سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد آرام لبخندے می زند و مي گوید: _سلام خسته نباشی همین الان سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد: _‌صغری کجاست؟ _‌الان میاد داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه. سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده. . با آمدن صغری حرکت میکنند سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر میکرد نمی توانست از چیزے سر در بیاورد. . وضع مالی کمیل خوب بودولی نه آنقدر که کسی دنبال مال و ثروتش باشد و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد احساس می کرد سرش از فکر زیاد ممکن است منفجر شود. . با تکان های صغری به خودش امد: _جانم .کجایی؟؟ کمیل دوساعته داره صدات میکنه . سمانه با آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود. _ببخشید حواسم نبود گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟؟ . صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخیدو گفت: بیا خونمون سمانه,جان من سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛ نه عزیزم نمیتون باید برم مامان تنهاست. . صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگشت سمانه نگاهش را به بیرون دوخت و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثرے از ماشین مرموز صبح پیدا کند اما چیزی پیدا نکرد. با ایستادن ماشین سمانه از کمیل تشکر کرد و بعد از تعارف که برای ناهار به خانه انها بیایند وارد خانهشد بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک هاے ماشین کمیل به گوشش رسید. _خسته نباشی مادر سمانه نگاهی به مادرش که با کاسه ی آش در آن بود انداخت. _سلامت باشی کجا داری میری؟ _آش درست کردم دارم میبرم خونه محسن ثریا دوست داره سمانه به این مهربونی مادرش لبخندے زد و سینی را از او گرفت: _خودم میبرم _دستت درد نکنه سمانه از خانه خارج می شود و آیفون خانه رو به رویی را می زند ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند. . نویسنده: فاطمه امیرے . ... @ebrahim_navid_delha. @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
°°° ✋️السلام_علیک_یاصاحب_الزمان تمام شهر ࢪا گشتہ‌ام! هیچ کجا نشانہ‌اۍ از تو نبود ): بہ قاصدک هاۍِ باغ گفتم بہ آسمان بࢪوند؛ آࢪزو کنند تو ࢪا ❥ و بࢪاۍِ این شهࢪ؛ بیاوࢪندت...!💔 ‌ 🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
VID_20200917_133129_299_a01.mp3
1.2M
🎬 دانلود 👤 استاد 🔻 کلید ظهور امام زمان دست اباعبدالله است. 🏴 ویژه @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌺🍃🌺🍃 ♡ ♡ وی از خادم الشهدایی خود و حمید نیز می‌گوید: خیلی به هم وابسته بودیم و تحمل دوری هم را نداشتیم و در دوره خادم الشهدایی یکی‌مان در معراج الشهدا و دیگری در دهلاویه بودیم. 😍سال آینده نیز در فراق حمید، از سوم تا پنجم فروردین در معراج الشهدای اهواز خادم الشهدا خواهم بود.   همسر این شهید مدافع حرم در خصوص وداع با پیکر حمید عنوان می‌کند: من آخرین نفری بودم که وارد معراج الشهدا شدم. چشمش نیمه باز مانده بود، دستی به بدنش زدم، بدنش سرد بود. در گوشش زمزمه کردم که من تو را دیدم و تو هم داری من را نگاه میکنی. به حمیدم گفتم: خیلی دوستت دارم، سلام مرا به سیدالشهدا برسان، عزیزم شهادتت مبارک و اگر قصوری کردم مرا ببخش، اگر دلت را گرو گرفتم و مانع زودتر پرواز کردنت شدم ببخش و بعد چشمانش را بستم..😞 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 - سلام بر اهل خانه ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛ -بیا تو عزیزم - نه ثریا خستم ،این اش و مامان برات فرستاد -قربونش برم،دستش درد نکنه -نوش جان، این جیگر عمه کجاست؟ -مهده، محسن رفته بیارتش -ببوسش، به داداش سلام برسون - سلامت باشی عزیزم ،می موندی می نشستی یکم -انشاءالله، یه روز دیگه سمانه به خانه بر می گردد به اتاقش پناه می برد، کیف و چادرش را به روی تخت پرت میکند و به در تکیه می دهد، چشمانش را می بندد چرا انقدر ذهنش مشغول ،کار های کمیل شده یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده آرام زمزمه کرد: -آره اره من خیلی همه چیزو بزرگ میکنم و سعی کرد خودش را توجیه کند حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین تعقیبی در کار نبوده سمانه عصبی به سمت خروجی دانشگاه می رفت ،که بازویش کشیده شد، عصبی برگشت که با کسی که بازویش را کشیده دعوا کند. با دیدن صغری اخمی کرد و با تشر گفت: - چیه؟ چی میخوای صغری که به خاطر اینکه دنبال سمانه دویده بود درحالیکه نفس نفس می زد گفت: - سر من داد نزن ،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره - اسمشو نیار اگه میشد همونجا حسابش و میرسیدم - باشه اروم باش ، بیا بریم همین کافه رو به روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم با هم حرف بزنیم سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد. پشت میز نشستند، صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود،نشست؛ -الان حرف بزن چرا انقدر عصبی شدی وسط جلسه؟ -چرا عصبی شدم ؟ اصلا دیدی چی میگفت، نزدیک انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برنامه میریزه چطور وجه ی بقیه نامزد هارو خراب کنیم . با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد، با دور شدن گارسون رو به صغری گفت: -اصلا اینا به کنار، این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟ - خب اره -پس این بشیری که یک ماهه عضو شده برا چی تو جلسه بود ؟ - نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند، اینقدر خودتو حرص نده -صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟ صغری که از سوال سمانه تعجب کرده بود ، چند ثانیه فکر کرد و گفت: - نمیدونم شاید به خاطر اینکه یه دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی - اما من وقتی علوم سیاسی و انتخاب کردم ،دغدغه داشتم الان انتخابات نزدیکه ،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه - خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟ -همین دیگه دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن جو دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره، کاری که بشیری انجام میده ، بزرگترین اشتباهه به خصوص که با اسم بسیج داره این کار و میکنه ،اگه به کارش ادامه بده دانشگاه میشه میدون جنگ. - نمیدونم چی بگم سمانه ، الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد؟ -میشه کاری کرد من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم. - حالا بعد در موردش فکر میکنیم ، کافیتو بخور یخ کرد. سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمائید " وارد شد : - سلام ،خسته نباشید - سلام خواهرم ،بفرمائید سمانه روی صندلی نشست وگفت: - خانم احمدی گفتن که با من کار دارید ! - بله درسته شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید ،چند تا کار بوده باید انجام بدید نویسنده : فاطمه امیری ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷☘🌷☘🌷 ☘🌷☘🌷 🌷☘🌷 ☘🌷 🌷 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 در خدمتتون هستیم امشب با هئیت مجازی این هفته با موضوع 👈👉 سخنران : ان شاءالله مورد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیرد🌺
461.5K
🥀🍂🥀🍂🥀 حدیثی از پیامبر داریم که میفرمایند حضرت عقیل رو به خاطر فرزندانشون دوست داشتند چون...
278.2K
🥀🍂🥀🍂🥀 اخرین شهید خاندان عقیل محمدبن سعیدبن عقیل بود که در...