eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_4589614.mp3
1.21M
🎵چطور محبتمون نسبت به امام زمان(عج) رو بیشتر کنیم؟ 👤 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 🕊 عشق يعنى همين... يعنى همه چيز را بايد ارزانى كرد... همه چيز را بايد فدا كرد... بى طمعِ پاداشى... روزگاری ولی امر که فرمان می داد. مردانی به پا می خواستند و از سر ارادت به فرمان ولی، جانشان را در طبق اخلاص نهاده و راهی نبرد می شدند. گاهی تن در برابر گلوله می ماند تا فرمان ولی بر زمین نماند. مردانی ۱۴ ساله تا ۹۰ ساله @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸 . طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم 🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهداے استان اصفهان هستیم . ممنون از همراهے شما🙏 🌸🍃
🌸🍃 ‌ شهید ! گذشتی... از همه چیز و همه این دنیا که ما ..... خداکند که مقابل عکس شهید، عکس شهید نباشیم. 🌸 🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸🍃 وجـــودتـان را ... با عشق سرشته بودند و سرنوشت تـــان را با شهادت ... گـــــم نخواهیـــم کــــرد ردّ قــــدمهایتان را ! 🌸 🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ با شهادت زندگی زیبا شود عاشقی با سوختن معنا شود حال،آنها رفته و ما مانده ایم از شهادت ، ما همه جا مانده ایم 🍃 زاده🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست‌ ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها دیدگانم دشت مفتون شماست… 🍃 🕊 نیابتی🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 با صدای صحبت دو نفر آرام چشم هایش را باز کرد همه چیز را تار میدید چند بار پلک زد تا دیدش بهتر شد. صدا بسیار آشنا بود به سمت صدا چرخید کمیل را که در حال صحبت با پرستار بود دید. سردرد شدیدی داشت تا خواست دستش را تکان دهد ،درد بدی در دستش پیچید و صدای آخش نگاه کمیل و پرستار را به سمت تخت کشاند. پرستار سریع خودش را به سمانه رساند و مشغول چک کردن وضعیتش شد .صدای کمیل را شنید : -حالتون خوبه؟ -سمانه به تکان دادن سرش اکتفا کرد،که با یادآوری صغری با نگرانی پرسید: -صغری؟صغری کجاست؟حالش چطوره؟ -نگران نباشید، صغری حالش خوبه سمانه نفس راحتی کشید و چشمانش را بست. دو روز از اون اتفاق می گذشت، سمانه فکرش خیلی درگیر بود ،می دانست اسید پاشی ان روز بی ربط به کاری که کمیل انجام داده نیست ، با اینکه کمیل گفته بود شکایت کرده و شکایت داره پیگیری میشه نمیدانست چرا احساس می کرد شکایتی در کار نیست و امروز باید از این چیز مطمئن میشد. روبروی اینه نگاهی به چهره ی خود انداخت،آرام دستی به زخم پیشانی اش که یادگار دو روز پیش بود کشید،خداروشکر اتفاقی نیفتاده بود فقط پای صغری به خاطر ضربه ی بدی که بهش خورده شکسته . چادرش را روی سرش مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت سید با دیدن سمانه صدایش کرد: -کجا میری دخترم؟ - یکم خرید دارم -مواظب خودت باش -چشم حتما سریع از خانه بیرون رفت و سوار تاکسی شد،آدرس کلانتری که به صغری گفته بود غیر مستقیم از کمیل بپرسه را به راننده داد. مجبور بود به خانواده اش دروغ بگوید چون باید از این قضیه سر در بیاورد ،اگر شکایت کرده که جای بحثی نمی ماند اما اگر شکایت نکرده باشد!!! بعد حساب کردن کرایه به سمت دژبانی رفت ، و بعد دادن مشخصات و تلفن همراه وارد شد. - سلام خسته نباشید -علیک السلام -سرگرد رومزی - بله بفرمائید -گفته بودن برای پیگیری شکایتم بیام پیش شما - بله بفرمائید بشینید سمانه نمی توانست باور کند ،با شنیدن حرف های سرگرد رومزی دیگر جای شکی باقی نمانده بود،کمیل چیزی را پنهان می کند ، تصمیمش را گرفت باید با کمیل صحبت میکرد. سوار تاکسی شد و به سمت باشگاه رفت. رو به روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد،با اینکه به خاطر حرف های آن شب کمیل هنوز عصبی بود اما باید از این قضیه سر در می آورد. آیفون را زد و منتظر ماند اما جوابی نشنید تا میخواست دوباره آیفون را بزند در باز شد و مرد گنده ای از باشگاه خارج شد سمانه از نگاه خیره اش لرزی بر تنش افتاد : -بفرمائید خانم - با آقای بزرگر کار داشتم - اوه با کمیل چیکار دارید ،بفرمائید داخل دم در بده و خودش به حرف بی مزه اش خندید ! سمانه کمیل و باشگاه لعنتیش را در دل مورد عنایت قرار داد - بهشون بگید دختر خالشون دم در منتظرشون هستن . -خاک تو سرت پیمان الان اگر کمیل بفهمه به ناموسش اینجوری گفتی خفه ات میکنه. سمانه می دانست آمدن به اینجا اشتباه بزرگی بود ،اما باید با کمیل حرف می زد بعد از چند دقیقه کمیل از باشگاه خارج شد و با دیدن سمانه اخمی کرد و به طرفش آمد. - سلام ،برای چی اومدید اینجا؟ - علیک سلام بی دلیل نیومدم پس لازم نیست اینهمه عصبی بشید . کمیل دستی به صورتش کشید وگفت : - من همیشه به شما و صغری گفتم که نمیخوام یک بارم به باشگاه من بیاید. - من این وقت شب برای صحبت کردن در مورد گفته هاتون نیومدم ،اومدم در مورد چیز دیگه ای صحبت کنم! -اگه در مورد حرف های اون شبه که من معذرت... نویسنده: فاطمه امیرے ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
سلام علیکم🌹 💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇 🔹️@pelak_shohadaa 💠با موضوع: اخلاقی حضرت امام حسن مجتبی(ع)
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
○•••🌱❤️•••○ ڪاش تعجیلے شود، یڪ جمعہ بین جمعہ ها یڪ ملاقاٺ خصوصے، جمڪران، وقٺ دعا🤲 گوشہ اے خلوٺ، نگاه بےقرار و اضطراب😞 مےشود یعنے؟ من و تصویر🖼 چشمان شما *صبحتون منور به نگاه پسر فاطمه😌💔 🌿🦋 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
1_382698399.MP3
1.44M
🎵رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست! 🔻روایت‌هایی از خاطرات شهید مصطفی چمران @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشـق🌸 📜 💟 _اصلا نمیخوام اون شب یادم بیاد . در مورد چیزی که دارید از ما پنهان میکنید اومدم سوال بمرسم. _چیزی که من پنهون میکنم؟؟؟اونوقت چه چیزی؟ _چیزی که دارید هرکاری میکنید که کسی نفهمه راست و حسینی شما بگید کارتون چیه؟ کمیل اخمی کرد و گفت: _سید و خاله فرحناز که یادتون ندادن تو کار بقیه دخالت نکنید؟ _چرا اتفاقا یادم دادن،اینم یادم دادن که کار بقیه مربوط به من و عزیزانم بشه دخالت کنم. _کدوم قسمت از کارتم به شما و عزیزانتون مربوط میشه اونوقت سمانه نفسی کشیدو گفت: _اینکه از در خونه عزیز تا دانشگاه ماشینی مارو تعقیب کنه،اینکه شما برای اینکه نمیخواید اتفاقاتی برای کسی به اسم رضا برای شما اتفاق بیفته و همه وقت دم در منظر ما موندید،بازم بگم؟؟ کمیل شوکه به سمانه نگاه کرد _بگم که همون ماشین اون‌ روز نزدیک بود اسید بپاشه روی صورت خواهرت کمیل با صدای بلندی گفت: _بسه _چرا بذارید ادامه بدم‌ کمیل فریاد زد: _میگم بس کنید هردو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بودنفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماندو با تعجب نگاهی به سمانه انداخت: _آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟ چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟ کمیل نمیدانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبروش ایستاده بگوید هم عصبی بود هم نگران. به طرف سمانه برگشت و با لحن تهدید کننده ای گفت: _هرچی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید، از بس فیلم پلیسی دیدید ، به همه چیز شک دارید _من مطمعنم این، با صدای بلند کمیل ساکت شد. اعتراف میکند که وقتی که وقتی کمیل اینطور عصبانی میشد ازش میترسید!! _گوش کنید دیگه حق ندارید ، تو کار من دخالت کنید ، شما فقط دختر خاله من هستید نه چیزی دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟ و نگاهی به چهره عصبی سمانه انداخت سمانه عصبی با صدایی که سعی میکرد نلرزه گفت، _اولا من تو کارتون دخالت نکردم، اما وقتی کاراتون به جایی میرسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم، و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه! کمیل وحشت زده برگشت رو به سمانه گقت: _چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟ سمانه لیخند زد و گفت: __دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود سمانه از کنارش گذشت: _کجا؟ _تو کار من دخالت نکنید کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت: _صبرکنید سوییچ ماشین رو بیارم میرسونمتون کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین رو برداشت از باشگاه خارج شد، اما از جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد: _اه لعنتی نمیدانست این دختره چرا آنقدر لجباز و کنجکاو است، و این کنجکاوی کم کم داره کار دستش میدهد باید بیشتر حواسش رو جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است، نباید زیاد به سمانه زیاد کنارش دیده شود نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد‌. نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رو دست خورده بود خندید. خسته وارد خانه شد سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستاد: _شنبه خانواده محبی میان _شنبه؟؟ _آره دیگه پنج شنبه انتخاباته میدونم گیری بعدش هم مطمئنم گیری شنبه خوبه دیگه، _سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت نویستده:فاطمه امیرے . ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @shahidhadi_delha
🌹🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌹 شروع چالش سین زنی : مهلت چالش: ۱۱ مهر ماه
🌸🍃 شرط شهید شدن شهید بودن است ⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 گمنآم:): جورے زندگے کنـ✨کہ خدا عاشقـــ❤️ــت بشهـ... اگہ عاشقت بشهـ خوب تورو خریداری میکنهـ...🌱 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 شهیدبزرگوار می گفت: 🍃🌹برای رفع گرفتاری ها بادقت تسبیحات حضرت زهرا (س )رابخوانید🌹🍃 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f