eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. گفت: حاجي خون من مگه رنگين تر از بقيه است، مگه من چي کم دارم که نميخواي
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 :جمعـےازدوسـتان 🍂🍁🍂🍁🍂 يک ماه دوره ي فشرده‌ داشتيم. سيد با اشتياق تمام دوره روطي کرد. بالاخره بعداز مدت هاخبراعزام به گوش مارسيد. باروبنديلمون روبستيم وبه راه افتاديم در تهران يک هفته اي رومجدد در آموزش بوديم بعد ازاون همه چشم انتظاري منتظر اعزام بوديم که متأسفانه همه چيز به هم خوردوهمه نيروهاروبه شهرستان برگرداندند... در راه برگشت همه بچه ها ناراحت بودند اما سيد با شور و هيجان خاصي از رفتن حرف ميزد، ميگفت بچه ها من مطمئن هستم کهانشاالله اعزام خواهيم شد. اما ما هيچ اميدي نداشتيم. من گفتم ماروديگه نميبرند همه مون سرکاريم! مقداري از مسئولين انتقاد کردم واينکه مارو بالتکليف رها کردند. سيد گفت مهم نيست ما بريم يا نريم، مامور انجام تکليف هستيم نگاه عاقل اندر سفيهي به من کردو گفت حاجي شما که ايمانت ضعيف نبود. ايمان اين حرف رو نميزنه. اين حرف، حرف درستي نيست. بعضي وقتها بچه ها مدام ميگفتند که پامون برسه سوريه شهيد ميشيم، سيد گفت:ما براي شهادت نميريم، اگر خداوند اين لطف بزرگ رو در حق ما کرد که چه بهتر، اما ما ميخوايم از حريم اهل بيت سلام الله علیهم دفاع کنيم. نگذاريم يکبارديگه دست حراميان به حرم اهلبيت سلام الله علیهم برسه.ماهمگي فدايي عمه جانيم... تازه از دوره کرج برگشته بودند گفتم سيد چه خبر؟! گفت: کيشه جات خالي بود. کولاک کردم.همه فرماندهان ازمن راضي بودند. انشاالله ديگه داريم ميريم پدر داعش رو در بياريم. داعش سگ کيه؟ چهار تا حيوان انسان نما جمع شدند زورشون فقط به زن وبچه ي مردم ميرسه ميريزن تو شهرها ناموس مردم روغارت میکنند. ... @ebrahimdelha 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. موقع خداحافظي به شوخی و همون لهجه ی شیرین ترکيش ميگفت: ِگِدَجاقاکداعشه قرگ
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 :جمعـےازدوسـتان 🍂🍁🍂🍁🍂 پامون که به هواپيما رسيد همگي با خوشحالي گفتيم بچه ها ديگه رفتني شديم. هر قدم که به اونجا نزديکترميشديم شوقمون بيشترميشد. تا پامون به سوريه رسيد حالت عجيبي پيدا کرديم. با اينکه دلشوره داشتيم،امامشتاق بوديم که زودتر برسيم. ازهواپيما که پياده شديم بلافاصله به سمت حرم راه افتاديم. شب بود که به سمت حرم وزيارت رفتيم. با سيد زيرلب زمزمه ميکرديم. اشک امانمون روبريده بود. کوچه ها تاريک بود و تنگ، همين روضه اي مجسم براي ما ومخصوصًا سيد بود که سالها با اين روضه ها مأنوس بود. لحظات ً اصلا قابل وصف نبود. فضاي عجيب و غريبي بود. نيمه هاي شب بود که ما براي زيارت رفتيم. در کوچه هاي خلوت و تاريک و سوت و کور شامات حس عجيبي داشتيم. بي اختيار در ذهن ما واژه اسارت،غربت، يتيمي، بي کسي اهل بيت سلام الله الیهم خطورميكرد. با تمام نالايقي، نام مدافع حرم حضرت زينب سلام الله علیها در کنار اسم ما حک شده بود. تا چشمان ما به گنبد نوراني خانم جان افتادبي اختيار ياد شهداي مدافع حرم افتاديم. شهيدان محمودرضا بيضائي،رسول خليلي،محرم ترک و... قطعًاهمه اونهاهم مثل ما تا چندي پيش اينجا بودند.هنوزميشدصداي مناجات آنهارودرگوشه وکنارضريح شنيد. اشک امان همه روبريده بود. بااين اشک هاي دوستان مدافع حرم ميشد تمام عالم رو شست. خيلي ها آرزو داشتند تادر جمع ما باشند، اما ازبين اونها خداوند اين توفيق بزرگ روبه ماعنايت کرده بود. حال سيد تو اون لحظات بسيار خراب بود. شايد ياد مدينه افتاده بود. کوچه اي تنگ ودلي سنگ و... ... @ebrahimdelha 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷