eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌هشتم🌸/#پرواز🕊 همه ناراحت بودن
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 قرار بود برای تصویر برداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامرا بروم هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد. تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ گفت: برای شیخ هادی دعا کن. ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مكکت گفت: نه شهید شده. همان جا شوکه شدم و نشستم خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. آن قدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم یاد صحبت های آخرش من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه ی شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده! روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شو که شدیم! لنز دوربین پر از آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده. از طرفی همه ی دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سؤال میکردیم نمی دانست و می گفت: تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه ی عکس و فیلم بود. حتی از لودر انتحاری که به سمت روستا آمد عکس گرفت. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌نهم🌸/#توفیق‌شهادت🕊 قرار بود ب
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 من خیلی ناراحت بودم یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه تکه میشه اگر چیزی پیدا کردید، در نزدیک ترین نقطه به حرم امام علی دفنش کنید. نمی دانستم برای هادی چه باید کرد شنیدم که خانواده ی او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا میشود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام او هیچ مشخصه ای ندارد فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. تا این را گفت یک باره به یاد هادی افتادم با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادی است؛ دوست صمیمی من بالای سر هادی نشستم و زارزار گریه کردم یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و..... بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهران گفت باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش در کل مدتی که در بغداد بودیم همین طور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .