#خاطرات_شهدا
-محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😁😂
🌷شهید مسعود احمدیان🌷 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!
╭━═━⊰~❀~⊱━═━╮
🕊 باابراهـیـــــم دلـها تا ظہور
🕊 @ebrahimdelha
╰━═━⊰~❀~⊱━═━╯
#خاطرات_شهدا📃
مهدی و خانه تکانی عید نوروز 🏘
نزدیک ایام نوروز بود ،با تمام مشغله های کاری که در مدرسه و خانه داشتم ، بالاخره خانه تکانی نوروز را به اتمام رساندم .😍😍
خوشحال از اینکه کارها طبق برنامه به پایان رسیده بود ،حدود یکی دو روزی به نوروز مانده بود ،جهت خرید مایحتاج چند دقیقه ای به بیرون از منزل رفتم .
محمد و مهدی و علیرضا هر سه در خانه تنها بودند و مشغول بازی .
علی رغم شیطنت هایشان از تنها بودن آنها
خیالم راحت بود .
وقتی برگشتم صحنه ای دیدم غیر قابل باور .......😳😳😳😳😳
مهدی و دو برادر دیگرش تمام حبوبات داخل منزل را به عنوان شن و ماسه برای بازی در کل منزل پخش و مخلوط کرده بودند......😡😡😡
خانه تکانی دوباره از اول شروع شد ......😥😥😥😥 🌺گزیده ای از خاطرات خانم فاطمه فلاح ،مادر بزرگوار شهید مهدی ذاکر حسینی 🌺
#خاطرات #از_مهدی_تا_مهدی(عج)
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
💯پیشنهاد عضويت
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.════♡══╗
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
••🌱
#خاطرات_شهدا
خدمت سربازی در مهاباد بودم که این سعادت نصیبم
شد که با شهید ماشاءالله شیخی هم خدمتی باشم.
ایشان هیچگاه نماز شبش ترک نشد.یک شب هوا به
شدت سرد بود.دمای هوا زیر سفر بود و امکان حمام
کردن وجود نداشت.حتی حوضچه کنار آسایشگاه هم
یخ بسته بود. دیدم هی به این طرف و آن طرف می رود.
ناگهان دیدم کنار حوضچه یخ بسته ایستاد.با پوتین
خود یخها را شکست و در آن حوضچه غسل کرد.بعد
برای اینکه خودش هم یخ نزد، حدود نیم ساعت دوید.
اینها همه به این خاطر بود که نماز شبش قضا نگردد.
#نمازشب/ #شهیدماشااللهشیخی🕊️