🌷🌷🌷
#قسمت_صد_و_یک
#راهيان_نور
#بروایت_حامد_وزيري_نادر_پناهي_و..
🍀🍀🍀
✍ فردای ان روز گوشي ام زنگ خورد. اسم #سيد روي صفحه موبايلم ظاهر شد! قلبم به تپش
افتاد،با اکراه جواب دادم.منتظرجواب منفي #سيد براي اتوبوس بودم که #سيد باخندهی
هميشگي گفت: سلام کيشه(مرد) اتوبوس هم جور شد!
گفتم راست ميگي؟! گفت آره به خدا قرارداد هم نوشتم، باورت ميشه؟!
خلاصه تا چشمانم رو باز کردم، بوي اسفند و صداي نوحه بود که فضا رو معطر
کرده بود وبچه ها با سلام وصلوات وباعلمداري #سيد ميلاد،راهي نور شدند...
راننده هامون تو وادي شهدا وراهيان نور نبودند. براي اولين باربود که مي اومدند.
حتي اهل موسيقي و سيگاربودند. #سيد خوبکارش روبلد بود. بارهاديده بودم که
چطورميتونه اين افراد رو جذب کنه. جلوي اتوبوس #سيد گرم صحبت با اين ها بود
تارسيديم به اهواز و فردا تو شلمچه ديدم که شاگرد راننده يه سربند کلناعباسک يا
زينب به سرش بسته!
تالحظه اي که مادرهمدان ازاتوبوس پياده شديم اين سربند روازسرش درنياورد.
اين قدرمشتاق شده بودند که زودترازبچه هاي خودمون ازاتوبوس پياده ميشد تا
مناطق رو ببينه.
ميگفت بايد برم اسمم رو بدم سپاه تا هرسال ماشين من رو ببرند
راهيان نور.وهمين طورهم شد...
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷