♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_سی_یکم - چی بشیری پیدا شد؟ - اره ، سریع خودتو برسون،
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_سی_دوم
- آروم باش، همه دارن با تعجب نگات میکنن، این همه اضطراب و نگرانی لزومی نداره.
کمیل دستی به صورتش کشید و گفت:
- دست خودم نیست، د بگو چی شده؟
- باشه میگم آروم باش
پای کارای رضایی بودم که خانم بصیری گفتن یکی از خانمای بند سیاسی حالشون بد شده
اصلا فکر نمیکردم خانم حسینی باشه، منتقلش کردیم بهداری، دکتر معاینه کرد، گفت که بدلیل فشار روحی و اینکه و چند روزی هست که غذا نخورده
- چی؟ غذا نخورده؟ چرا
- آره، خانم حسینی کلا بیهوش بود و نتونستیم دلیل نخوردن غذارو بپرسیم
زنگ زدیم دکتر زند تا بیان و دقیق تر معاینه کنه ، خانم بصیری وقتی دست خانم حسینی رو گرفت. از شدت سرمای دستش شوکه شد
کمیل سرش را پایین انداخت. باورش نمی شد که سمانه به این روز افتاده باشد.
- همش تقصیر منه، باید زودتر از اینجا میبردمش بیرون اون روز دیدم رنگش پریده اما نپرسیدم. لعنت به من
امیرعلی دستی بر شانه اش گذاشت
- آروم باش، الان تو تنها کسی هستی که میتونی کنارش باشی، امیدش الان فقط به تو هستش، ضعیف نباش، تو الان تنها تکیه گاه اون هستی
- میتونستم بیشتر مراقبش باشم
-این چیز دسته خودت نیست، تو هم داری همه تلاشتو میکنی پس دیگه جای بحثی نمیمونه
با باز شدن در هر دو سریع از جایشان بلند شدند اما کمیل زودتر به طرف دکتر زند رفت.
- سلام دکتر
- سلام خوب هستید
- خیلی ممنون، حال بیمار چطوره؟
دکتر زند که خانمی مهربون بودند، کمی مشکوک به چهره ی مضطرب کمیل نگاه کرد.
میدانست او مسئول دلسوز و متعهدی است و همیشه گزارش حال زندانی ها را حضوری پیگیری می کرد اما الان بی تاب و نگران بود، حدس می زد که آن دختر جوان فقط زندانی کمیل نیست
- نگران نباشید، حالشون خوبه. البته فعلا
- نگفتن چرا غذانخوردن؟
- این دختر خانم بدلیل ناراحتی زیاد و فشار روحی که این مدت داشته ، معده درد شدید گرفته بود، و با خوردن کمترین چیزی حالت تهوع شدید و سوزش معده میگرفته، تعجب میکنم که چرا حرفی نزده؟
کمیل از شنیدن این حرف ها احساس ضعف می کرد، سمانه چه دردهایی کشیده بود و او در بی خبری به سر میبرد
دکتر زند، وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیر علی به کمیل شد، سعی کرد کمی خیالش را راحت کند، با لبخند مهربان همیشگی اش ادامه داد:
- ولی نگران نباشید، الان براشون دارو نوشتم، نسخه اشو دادم به دکتر بهداری تا تهیه کنند، سرم هم وصل کردیم
براشون که الان تموم شده و حالشون بهتر شد. اما باید استراحت و تغذیه مناسب داشته باشه تا خدایی نکرده حالشون بدتر نشه
کمیل سری به علامت تایید تکان داد.
- ببخشید میپرسم فقط میخواستم بدونم جرمش چی هست ؟ چون اصلا بهش نمیومد که اهل کار سیاسی باشه آخه تو پرونده اش نوشته بودند از بند سیاسی هست.
اینبار امیر علی جوابش را خیلی مختصر داد، اما کمیل تشکر کوتاهی کرد و سمت بهداری قسمت خواهران رفت و بعد از اینکه تقه ای به در زد ، وارد اتاق شد با دیدن سمانه بر روی تخت، قلبش فشرده شد
به صورت رنگ پریده اش و دندان هایی که از شدت سرما بهم می خوردند نگاهی کردروبه پرستار گفت
- براش پتو بیارید، نمیبینید سردشه
- قربان، دوتا پتو براشون اوردیم، دکتر گفت چیز عادیه، کم کم خوب میشن
کمیل نزدیک تخت شد و آرام صدایش کرد
- سمانه خانم، سمانه، صدامو میشنوید؟
سمانه کم کم پلک هایش تکان خوردند و کم کم چشمانش را باز کرد،دیدش تار بود ، چند بار پلک زد تا بهتر تصویر تار مردی که آرام صدایش می کرد را ببینید
کمیل با دیدن چشمان باز سمانه، لبخند نگرانی زد و پرسید
- خوب هستید؟؟
با صدای ضعیف سمانه میله ی تخت را محکم فشرد.
- آره
- چیزی میخورید؟
- نه ، معده درد میگیرم
کمیل روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت:
- اون روز که دیدمتون، چرا نگفتید؟
سمانه تلخ خندید و گفت:
- بیشتر از این نمیخواستم درگیرتون کنم
اخم های کمیل دوباره بر پیشانی اش نقش بستند
درگیر؟
سمانه با درد گفت:
- میبینم که چند روز چقدر به خاطر اشتباه من درگیر هستید، میبینم خسته اید، نمیخوام بیشتر اذیت بشید
- این بچه بازیا چیه دیگه؟ چند روز معده درد داشتید و نگفتید؟ اونم به خاطر چند تا دلیل مزخرف. از شما بعید بود
- من نمیخوا
- بس کنید، هر دلیلی بگید هم قانع کننده نیست، شما از درد امروز بیهوش شده بودید، حالتون بد بوده، متوجه هستید چی میگم
میخواست ادامه بدهد اما با دیدن اشک های سمانه ، حرفی نزد
- این گریه ها برای چیه درد دارید؟
سمانه به علامت نه سرش را به سمت راست و چپ تکان می داد
- چیزی میخواید چیزی اذیتتون میکنه، خب حرف بزنید ، بگید چی شده؟
سمانه متوجه صدای نگران کمیل شد
نویسنده:فاطمه امیری
#ادامه_دارد...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆