eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مراقب ابن ملجم های زمانه باشیم 👇 امیرالمومنین كه به حكومت رسيد، فوری خود را به حضرت رساند تا باایشان بیعت کند، او بااین تعابیر دروصف علی(ع)با مولا بیعت کرد:سلام بر تو ای امام عادل ای ماه تمام،شیر دلاور میدان نبرد،ای کسی که خدا تو را بر تمام مردم برتری داد... او کسی نبود جزابن ملجم مرادی ملعون! #یاعلى #عبرت_تاريخ ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
👆👆👆👆 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📌شهيد در سال ۱۳۹۰به عنوان مسئول بسيج دانشجوي دانشگاه آزاد باغ‌ملك منصوب شد. شهيد در حالي كه تنها ۷ روز تا ۲۳ سالگي‌اش باقي مانده بود در ساعت ۷ و۴۵ دقيقه مورخ ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰در زماني كه مشغول هدايت اتوبوس‌هاي كاروان نور بسيج دانشجويي دانشگاه لرستان به سمت يادمان ۸ منطقه اروند كنار بود، دچار سانحه شد و چون (س) با پهلو شكسته و صورتي كبود دعوت حق را لبيك گفت و به شهادت رسيد. سال ۱۳۸۷ اتاقش را مانند يك درست كرد. اتاقش همچون يك سنگر پر از عكس‌ها و ياد رزمندگان۸ سال دفاع مقدس بود. روح بلندي داشت. هر سال كه به راهيان نور مي‌رفت مي‌نوشت و در انتهاي وصيتنامه‌اش محل شهادت را خالي مي‌گذاشت. حجت چهار سالي مي‌شد كه شده بود و ما نمي‌دانستيم، فقط مي‌دانستيم كه رفته است به مناطق عملياتي، همين❗️ 🔷همه تلاشش برا ي خدا بود. مسئول گروهشان در راهيان نور كه آمد تازه ما متوجه شده بوديم كه چه كاره است و چه مي‌كند❗️ خيلي از مسائل را ما در تشييع متوجه شديم. او عاشق شهدا بود و از همه بيشتر هم عاشق . خودش هم شبيه اوست دوستدارانش او را به نسل سوم لقب داده‌اند و مي‌شناسند. در فتنه سال ۱۳۸۸بسيار نگران بود😔 بيشتر از همه نگران حضرت آقا بود😔، مي‌گفت: «نمي‌‌دانم چرا ايشان را ناراحت مي‌كنند. شعر‌هاي زيادي هم در همين زمينه سرود. بيشتر در بحث بصيرت‌افزايي بود. اكثر سروده‌هايش در مدح بود و خدايي.»  هميشه ذكرش يا بود با هر كسي هم كلام مي‌شد ابتدا و انتهاي صحبتش بود و . 📌خانه‌ام شده، شهيد حجت‌الله رحيمي يك روز قبل از يعني چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود ۱۰ يا ۱۱ بود به حجت زنگ زدم كه مي‌خواهم برايت ماشين بخرم☺️ كي مي‌آيي؟! اصلاً خوشحال نشد😕 گفت تا ببينم چه مي‌شود. به هيچ عنوان براي مال دنيا ارزشي قائل نبود❗️ فرداي آن روز يعني پنج‌شنبه تلفن همراهم زنگ خورد كه امام جمعه و فرمانده ، بچه‌هاي و... مي‌خواهند به منزل ما بيايند، ۱۵ نفري بودند اول فكر مي‌كردم بحث است بعد كه آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقي افتاده گفتند: حجت...😞 گفتم خوش به حالش، خودش هم مي‌دانست كه اين بار به شهادت مي‌رسد❤️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti♡👆