eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 - بله حتما - این چند تا پوستر و بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا - پوسترا چی هستن؟ - پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون ،یک نمونه برای خودتون ،اینا رو هم بدید بین بچه های دانشگاه - خیلی ممنون _تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روے چندتا cd بزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه ها پخش کنید مداحی هستند,یه نمونه هم با پوسترا گڋاشتم که گوش بدید _ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگے انجام نمیدیم به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنرو cd نیست؟؟ . _شک نکنید که جلسات بهتر هستند امابخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده, _میتونم بخشنامه رو ببینم اقاے سهرابی برای چند لحظه سکوت کردو بعد سریع گفت: _براتون میفرستم _تشکر اگه با من کاری ندارید من دیگه برم _بله بفرمایید سمانه وسایل را برداشت و ازاتاق خارج شد پوستروcd خودش را در اتاقش گڋاشت و از دفتر خارج شد. با دیدن چنر از اعضای بسیج دانشگاه پوسترها رابه انها دادتا بین بقیه پخش کنند. و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارس دادتا مداحی ها را روی90تاcd برایش بزند. _کی اماده میشن؟ _فردا ڟهر بیاید تحویل بگیرید _خیلی ممنون از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه براے لحظه ای هم که شده چمانش را روے هم بگذارد تا شاید کمے از سوزش چشمانش کاسته شود. کلید در را باز کرد و وارد خانه شد با دیدن کفش های زنانه حدس میزد که خاله سمیه به خانه شان آمده وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد: _سلام خاله خوش اومدید _سلام عزیزدلم خسته نباشے. سمانه مشکوک به چهره ی غمگین خاله اشونگاهی انداخت و پرسید: _چیزی شده خاله _نه قربونت برم به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت: _من میرم بخوابم شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشنید غیبتاتونو بکنید مامان بیدارم نکن تو رو خدا _صبر کن سمانه _بله مامان _خانم حجتی رو میشناسی _اره _زنگ زد وقت خواست که بیاد خواستگارے _خب _خب ومرض پسره هزار ماشاا...خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز سمانه با اعتراض گفت: _مامان مگه همه چیز پول و قیافه است؟؟ _باشه کشتیم مگه ولایی وپاسدار نمیخواستب پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره پس میشینی بهش فکر میکنی _چشم. _سمانه با تو شوخی ندادم میشینی جدی فکر میکنی سمانه کلافه پوفی کردو گفت: _چشم میشینم جدی فکر میکنم الان اجازه میدی برم بخوابم؟ _برو سمانه بوسه ای نمایشی برای هر دو پرتاب کرد وبه اتاق رفت خسته خودش را روے تخت انداخت و به فکر فرو رفت که چرا احساس می کرد از اینکه بحث کشیده شد ناراحت بود . وخستگی اجازه بیشتری به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد و کم کم چشمانش گرم خواب شدند. نویسنده: فاطمه امیرے . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Shahidanehhh
4_5854955166582706812.mp3
2.23M
🎙 ⭕️بدون احترام به پدر و مادر نمیشه به امام زمان(عج) رسید چقدر احترام میزاریم...؟؟!! 🌱 👤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•🌿💛• • میگفت: "بھ هزار و یک دلیل "عاقلی نمیشه، بھ یه دلیل عاشقی میشه...!" +باخودم میگم؛ اگرمولات‌حسین‌«؏»باشه‌چراکه‌نه! :) 🌙 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
|•°🌿🦋°•| 🌱 هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است. { تا یار که را خواهد و تا به میلش چه باشد...💔} 👤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🌸هوالعـشـــق🌸 📜 💟 صغری با صدای بلند و متعجب گفت: _چی؟سمانه میخواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید: _فعلا که داره فکراشو میکنه اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرس را دید سرش را بالا آوردو گفت: _چرا ایجورے نگام میکنید؟ _یعنی نمیدونی چرا؟ _خب مادر من میگی چیکار کنم؟ صغری عصبی به طرفش رفت و گفت: _یکم این غرور اضافه و مزخرفت رو بزار کنار بریم خواستگاری سمانه کاری که باید بکنی اینه کمیل اخمی کرد و گفت: _بابزرگترت درست صحبت کن سمانه راه خودشوانتخاب کرده پس دیگه جایی برلب بحت نمیمونه. از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود. سمیه خانم اخمی به صغری می کند: _نتونستی چند دقیقه جلو این زبنتو بگیری؟ _مگه دروغ گفتم مامان من و تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره _منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی برگتره احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بودو دستش را روی چشمانش گڋاشته بود لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست _کمیل از حرف صغری ناراحت نشو اون الان ناراحته کمیل در همون حالت زمزمه کرد: _ناراحت باشه دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید: _من نیومدم اینجا که درمورد صغری صحبت کنم اومدم درمورد سمانه صحبت کنم _مــــامــــان نمیخواید این موضوعو تموم کنید _نه نمیخوام تمومش کنم من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند . سمیه خانم ادامه داد: _چیزی نگو به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو کمیل کم کم داره 30 سالت میشه نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره شدی مرد این خونه کار کردی نون اوردی تو این خونه نزاشتی حتی منو صغری نبود پدرتو حس کنیم تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری نفس عمیقی کشید و ادامه داد: _از درست زدی بخاطر درس صغری صبح و شب کار می کردی آخرش اگه تهدیدهای آقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمیخوندی من سختی زیاد کشیدم اما تو بیشتر مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست تو بدای اینکه چیزی کم نداشته باشیم از خودت گڋشتی حتی کمک های آقا محمود و محمد راهم قبول نمی کردی اشک هایی که بر روی گونه هایش چکیده بودند و پاک کرد و با مهربانی ادامه داد: _بعد این همه سختی دلم می خواد پسرم آرامش پیدا کنه از ته دل بخنده ازدواج کنه بچه دار بشه میدونم تو هم همین میخوای پس چرا خودتو از زندگی محروم می کنی چرا خودتو از کسی که روست داری محروم میکنی ؟ صدای نفس کشیدن نت منظم پسش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید _سمانه انتخاب خودشو کرده عقایدمون هم باهم جور در نمیاد من نیمتونم با کسی که ازمن متنفر هست ازدواج کنم تنفر ؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟ سمانه اصلا هیچ حسی به تو نداره. . الانم که می بینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطر اصرار خالت فرحناز هست بیا بریم خواستگاری به زندگیت سرو سامون بده. . باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه هست. نویسنده :فاطمه امیرے ..... . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
✋ • اول صبــــح بــــــگــو جان به فدای تو حسین🕊 که اگࢪجان به لبت شد به ࢪھ دوست شود...💔 ﴿ࢪوزی کـــه با ســلامِ تو آغاز میشود تا شب حسینی است تمام دقایقش 😌﴾ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
@dars_akhlaq .mp3
545.6K
🔊‍ 🎙🌸آيت الله تهرانی (ره) موضوع : صبر در سختی ها 🔴 برای تمام برادران و خواهران . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷 خواهرم بیداری...؟؟؟ بی قرارم اینک ... پشت خطم ،... وصلی ؟؟؟📞📞 خواهرم باتوسخن میگویم .. اگر آقای غریبم آید🕊 وبگوید دختر سالها پشت در غیبت اگر من ماندم این همه ندبه ی غربت خواندم همه اش وصل به گیسوی تو بود چه جوابی داری؟؟؟ اگر آقا گوید از سر عشق خیالی که توکردی آواز❣ من ندارم سرباز چه جوابی داری ؟؟؟ هنوزم وصلی؟؟؟؟ تو رو ارباب قسم قطع نکن سالها منتظرم ارباب بی یاورم یاریم کن تورو قسم...😔💔 🌷😔✋🏻 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دستشو محکم گرفتم گفتم باید بگی راهکار این شهادت چیه چرا من شهید نمیشم ؟! یه نگاه بهم کرد و گفت راهکارش...؟؟ پیشنهادی برای اونایی که دنبال شهادتن ...🕊🥀 💔 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 - سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که ... پسر جوان اجازه نداد سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت -بله بله بفرمائید اگر مایلید یکی رو امتحان کنید - بله ممنون میشم تا پسر خواست فایل صوتی را پخش کند صدای گوشی سمانه در فضا پیچید عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد. -جانم مامان -کجایی -دانشگام -هوا تاریک شد کی میای - الان میام دیگه - زود بیا خونه خاله سمیه خونمونه - چه خوب ، چشم اومدم گوشی را در کیف گذاشت و مبلغ را حساب کرد -خونه چک میکنم الان عجله دارم. پسر جوان پاکت را سمت سمانه گرفت ،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد ، سریع گوشی را از کیف در آورد که با دیدن اسم کمیل تعجب کرد دکمه اتصال را لمس کرد وگفت: -الو - سلام، آقا کمیل چیزی شده؟ -باید چیزی شده باشه؟ - نه اخه زنگ‌ زدید نگران شدم گفتم شاید چیزی شده - نخیر چیزی نشده شما کجایید؟ سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن وبا خود گفت " از کی کمیل آمار منو میگرفت" -دانشگاه -امشب خونه شماییم الانم نزدیک دانشگاهتون هستم ، بیاید دم در دانشگاه با هم برمیگردیم خونه - نه ممنون خودم میرم - این چه کاریه من نزدیکم ،خداحافظ سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید، کمیل هیچ وقت به او زنگ نمیزد و تنها به دنبال او نیامده بود . همیشه وقتی صغری بود به دنبال آنان میامد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر میکرد که صغری کلاس دارد . بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف در دانشگاه رفت . که ماشین مشکی کمیل را دید ،آرام در را باز کرد و سوار شد همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟ - سلام ممنون زحمت کشیدید -علیک السلام ، نه چه زحمتی سمانه دیگر حرفی نزد و منتظر ماند تا سراغ صغری را بگیرد اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد، پس می دانست صغری کلاس ندارد. سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه" با صدای کمیل به خودش آمد؛ - بله چیزی گفتید ؟ -چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید ؟ - نه نه فقط کمی خستم - خب باهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه -نه،نه بگید چیزی شده؟ کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و گفت : - چرا همش به این فکر می کنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟ سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت: -معذرت میخوام دست خودم نیست اخه چطور بگم تا الان زنگ نزدید ، برای همین گفتم که شاید برای کسی اتفاقی افتاده -اره قراره اتفاقی بیفته و نگاهی به چهره ی نگران سمانه انداخت و ادامه داد : - اما نه برای ادمای اطرافمون سمانه با صدای لرزانی پرسید پس کی؟ - برای ما - من و شما - چه اتفاقی قراره برای من و شما بیفته؟ کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و کنار جاده نگه داشت . نفس عمیقی کشید و گفت: - من میدونستم دانشگاه بودید ،یعنی مادرم و خاله گفتن و اینو هم گفتن که بیام دنبالتون تا با شما صحبت کنم. سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
﴾•°🦋🌿°•﴿ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی💚 قݪـب حسنے دارم و احسـاس حُسینے زهرا بہ دݪـم ساخٺہ بیـن الحرمـینے...🌱 آقا بیا و با کرم ات برای کربلایمان کاری کن...🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️قبول قطعنامه مدبرانه بود رهبر انقلاب: 🔹سران سه کشور بدون اطلاع و اجازه پادشاهان بی‌عرضه وارد ایران شدند و شاه به جلسه آنها رفت و تحقیر شد 🔹دفاع مقدس یکی از عقلانی ترین کارهای ملت ایران بود 🔹قبول قطعنامه که امام از آن به عنوان جام زهر یاد کردند، مدبرانه بود . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
|~🕊بازگشت همه به سوی اوست 🕊~| آه از لحظه ی بدرود که دیگر پس از آن مادر از شاخه ی شمشاد به جز عکس ندید تشنه ی جرعه ی وصل و دم آخر شده بود چقدر عاشق و مشتاق به دیدار شهید ...🥀 درگذشت مادر بزرگوار شهید محمد ابراهیم همت حاجیه خانم نصرت همت را به بازماندگان و مردم ایران تسلیت عرض میکنیم 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💛⃟🌹 چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است ♥️ 🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
Clip-Panahian-CheraEjazeMidiZamanetBiKhodBegzare-64k.mp3
1.71M
🎵چرا اجازه میدی زمانت بیخود بگذره؟ ➕پیشنهادی برای والدینی که نوجوان در خانه دارند 👤 👨‍👩‍👧‍👦 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 - الان همه تو خونه منتظر من و شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم. - آقا کمیل من واقعا الان گیج شدم متوجه حرفاتون نمیشم ،برای چی منتظرن؟ من باید چه جوابی بدم ؟ - جواب مثبت به خواستگاری بنده سمانه با تعجب سرش را به سمت سمانه سوق داد و شوکه به او خیره شد!! کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او،دستانش را دور فرمون مشت کرد. - میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته میشد، مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما،الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم. کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر مشغول بند کیفش بود انداخت، از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود کلافه شد و ادامه داد: -ولی من نمیتونم، چطور بگم شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا با هم جور در نمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه ،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد: - اما شما بتونید از حجاب و عقایدتون بگذرید میشه در مورد ازدواج فکر کرد . تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد. ماشینی کمی جلوتر ایستاد و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا کردن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد. اما هر لحظه ماشین از او دور می شود. سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد ،کمیل مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد: -لعنتی، لعنتی بازم تند رفته بود اما چاره ای نداشت باید این کار را میکرد. راه باز شد پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش میکرد. این وقت شب یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است. خشم کل وجودش را فرا میگرفت سمانه با عصبانیت بند کیف را در دستانش فشرد هضم حرف های کمیل برایش خیلی سخت بود و پیاده شدن از ماشینش تنها عکس العملی بود که در آن لحظه می توانست داشته باشد .بغض بدی گلویش را گرفته بود. باورش نمیشد پسر خاله اش به او پیشنهاد داده بود که بیخیال حجابش شود تا بتواند او هیچ وقت به ازدواج با کمیل فکر نمی کرد با عقایدی که آنها داشتند ازدواجشان غیر ممکن بود اما حرف های کمیل او را نابود کرده بود .با اینکه عقاید کمیل با او زمین تا آسمان متفاوت بود اما همیشه او را یک مرد با ایمان مذهبی و باغیرت می دانست اما الان ذهنش از صفات خوب کمیل تهی شده بود با احساس سنگینی سرش را بالا آورد که متوجه نگاه خیره راننده شد و خودش را لعنت کرد که توجه نکرده بود که سوار ماشین شخصی شده ،سرش را پایین انداخت. نزدیک خانه بود سر خیابان به راننده گفت که بایستد سریع کرایه را حساب کرد و از ماشین پیاده شد. از سر آسودگی نفس عمیقی کشید و "خدایا شکرت" زیر لب زمزمه کرد و به طرف خانه رفت تا می خواست در را باز کند صدای ماشین در خانه پیچید و بلافاصله صدای بلند بستن در و قدم های کسی به گوش سمانه رسید و با صدای کمیل سمانه عصبی به سمت او چرخید: - یعنی انقدر بی فکرید که تو این ساعت از شب پیاده میشید و سوار ماشین شخصی میشید اصلا میدونید با چه سرعتی دنبالتون بودم تا خدایی نکرده گمتون نکنم . عصبی صدایش را بالا برد و گفت: حواستون هست دارید چیکار میکنید سمانه که لحظه به لحظه به عصبانتش افزوده می شود با تموم شدن حرف های کمیل با عصبانیت و اخم به کمیل خیره شد و گفت : - اتفاقا این سوال و من باید از شما بپرسم آقای محترم ؛ شما معلومه داری چیکار میکنید؟ اومدید کلی حرف میزنید و شرط و شروط میزارید که چی ؟ فکر کردید من رفتم تو گوش خاله و صغری خوندم؟؟ نه آقا کمیل من تا الان به همچین چیزی فکر نمیکردم .خاله هم اگه زحمت میکشید و نظر منو میپرسید مطمئن باشید جواب من منفی بود. نویسنده: فاطمه امیری ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
Panahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k.mp3
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟ 🔻تا حالا بهش فکر کردی؟ ➕خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆