•°|🍃🌸🍃|•°
#شهدایی🌱
دفاع مقدس وسیلهای شد ،
برای اینکه استعدادهای مکنون
در انسانها به شکل عجیبی بُروز کند
مثلاً #شهید_حسن_باقری
بلاشک یک طراح جنگی است
کِی ؟ در سال ۶۱
کِی وارد جنگ شده؟ در سال ۵۹
این مسیرِ حرکت از یک سرباز صفر
به یڪ استراتژیست نظامـی ،
یک حرکت۲۰ ساله ، ۲۵ ساله است
این جوان در ظرف دو سال
این حرڪت را ڪرده !!
اینها معجزهی انقلاب هستند
.
#دفاع_مقدس
#امام_خامنه_ای
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ده سال بعد از ازدواج!
هیچ کس نمیگه کاش مامان من
خوشکل تر بود...
نوع نگاهمون چجوریه⁉️
#خانواده
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشـق🌸 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_هفدهم - ببخشید اذیتت کردم - نه بابا این چه حرفیه مامان گ
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_هجدهم
- سلام خاله جان
- سلام عزیزم، خسته نباشی عزیزم
سمانه بوسه ای بر روی گونه خاله اش گذاشت و گفت:
- ممنون عزیزم
- بیا داخل
سمانه وارد خانه شد که با کمیل روبه رو شد سلامی زیر لب گفت ، که کمیل هم جوابش را داد.
- سمانه خاله میگفتی، کمیل میومد دنبالت و تو این اوضاع خطرناکه تنها بیای
- نه خاله جان نمیخواستم مزاحم کار آقا کمیل بشم، با اجازه من برم پیش صغری
- برو خاله جان، استراحت کن ،برا شام مژگان و خواهرش میان
سمانه سری تکان داد و از پله ها رفت .
سمانه کنار صغری نشسته بود و عکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند
مژگان کنار خواهرش نیلوفر، که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود، مشغول صحبت با سمیه خانم بودند
البته نگاه های ریز گانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود، از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود
صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند.
کمیل عذرخواهی کرد و با اجازه ای گفت و به اتاقش رفت، سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد و نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد
بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد، که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شده
مژگان، با خوابیدن طاها ، عزم رفتن کرد، همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ، نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت
- خودم بلندش میکنم اذیت میشید
زن داداش بفرمایید خودم میرسونمتون
سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به علامت تاسف تکان داد
بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر، همراه کمیل بیرون رفتند
صغری به اتاق رفت، سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت
- جانم خاله
- میخواستم در مورد موضوعی باهات صحبت کنم
- جانم
- سمانه خاله جان، تو میدونی چقدر دوست دارم، و همیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما
ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت:
- مثل اینکه قسمت نیست، فقط ازت یه خواهشی دارم، هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی
ازم دور نشی ، نبينم بهمون کمتر سر بزنی
- خاله ، قربونت برم این چه حرفیه، مگه میشه از شما دست کشید؟؟
ها نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم، خوبه؟؟
سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد .
سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ ہود ، دوخت.
یک ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود، نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود، کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست
که با صدای ماشین سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد
کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست و کلافه بین موهایش چنگ زد
سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد. خیالش راحت شده بود خودش حالش بهتر از کمیل نبود، نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود
کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید و کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد
- سمانه خاله برا چی میری، الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میشه، خیابونا غلغله میشه، خطرناکه
سمانه چایی اش را روی میز گذاشت و گفت:
- فدات شم خاله،اینقدر نگران نباش ، چیزی نمیشه، باید برم کار دارم
بی زحمت به آژانس بگیر برام
- خودم میرسونمتون
سمانه به طرف صدا برگشت با دیدن کمیل کت به دست که از پله ها پایین می آمد
اخمی ہین ابروانش نشست و تا خواست اعتراضی کند کمیل گفت:
- خیابونا الان شلوغه ، منم دارم میرم کار دارم شمارو هم میرسونم
سمانه تا می خواست اعتراض کند ، متوجه نگاه خاله اش شد که با التماس به او نگاه می کرد.
می دانست هنوز امیدش را از دست نداده، نفس عمیقی کشید و با لبخند روبه خاله اش گفت:
- پس دیگه آژانس زنگ نزن، با آقا کمیل میرم
سمیه خانم ذوق زده به سمت سمانه رفت و بوسه ای بر روی پیشانی اش کاشت
- قربونت برم منتظرتم زود برگرد
- نمیتونم باید برم خونه، شنبه خونه آقای محبی میان باید برم کمک مامان
سمائه می دانست با این حرف روی تمام امید خاله اش خط کشید اما باید سمیه خانم باور می کرد که سمانه و کمیل قسمت هم نیستند
بعد از خداحافظی از خانه خارج شدند و سوار ماشین شدند
نویسنده:فاطمه امیرے
.
#ادامه_دارد.....
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•●🥀🕊●•
ای نفسِ صبحدم ،گر نهـے آنجا قدم
خستہ دلم را بجو،در شِکنِ موی دوست
جان بِفِشانم زشوق ،در ره باد صبا
گربرساند بہ ما،صبح دمے بوی دوست
#صبحتون_شهدایی🌷
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زماݩ(عج) منتظر هستند...
#کلیپ_مهدویت
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشتهاش را،
میخواست چیزی از او نماند؛
نهاسم نهشهرت، نه قبر ومزار ونه هیچ چیز دیگر.
شهید شاهرخ ضرغام
#شهیدانه
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر چهارمحال و بختیاری هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔 @Gh1456
تعدادی از شهدای شهر چهارمحال و بختیاری: 🥀
1⃣شهیده رقیه شریفی
2⃣شهید هوشنگ گودرزی
3⃣شهید صادق طهماسبی
4⃣شهید امیر عباس طهماسبی
5⃣ شهید حسنـی
6⃣شهید بهروز اردشیری
7⃣امیرقلی طهماسبی
8⃣رمضانعلی نادری
9⃣شهید فتح الله بامیری
*نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است.
سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_هجدهم - سلام خاله جان - سلام عزیزم، خسته نباشی عزیزم
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_نوزدهم
ترافیک خیلی سنگین بود ، سمانه کلافه نگاهی به ماشین ها انداخت و منتظر به رادیو گوش داد.
مجری رادیو شروع کرد مقدمه چینی و معرفی رئیس جمهور، سمانه با شنیدن نام رئیس جمهور ناخوداگاه عصبی مشت ارامی به داشپرت زد
کمیل نگاه کوتاهی به سمانه که عصبی سرش را میان دو دستش گرفته بود. انداخت.
سمانه کلافه با پاهایش پشت سرهم به کف ماشین ضربه میزد ، نتایج انتخابات اعصابش را بهم ریخته بود و ترافیک و بوق های ماشین ها و رقص مردم وسط خیابان که نمی دانستند قراره چه بر سرشان بیاید حالش را بدتر کرده بود.
- هنوز میخواید برید دانشگاه؟؟
- چطور
- مثل اینکه حالتون خوب نیست
- نه خوبم
- دانشگاه مگه تعطیل نیست
- چرا تعطیله، اما بچه ها پیام دادن که حتما بیام دانشگاه
کمیل سری تکان داد سمانه دوباره نگاهش را به مردانی که وسط خیابان می رقصیدند و همسرانشان را تشویق به رقص می گردند سوق داد
این صحنه ها حالش را بدتر می کرد. آنقدر حالش ناخوش بود که نای برداشتن دوربین و گرفتن عکس برای تهیه گزارش را نداشت.
بعد یک ساعتی ماشین ها حرکت کردند، و کمیل پایش را روی گاز گذاشت.
نزدیک های دانشگاه شدند، که سمانه با دیدن صحنه ی روبه رویش شوکه شد.
دهانش خشک شد فقط زیر لب زمزمه کرد
یا فاطمه الزهرا
سمانه و کمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه، که دانشجویان ، پوستر به دست ، ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند
سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند، خیره شد
سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد، که دستی سریع در را بست
سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد.
- با این تظاهراتی که اتفاق افتاده. میخواید برید؟؟
- یه چیزی اینجا اشتباهه، ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان
خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد و به پوستر و بنرها اشاره کرد
- ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره، اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره.
وای خدای من
دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد.
از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد.
چندتا از دخترهای بسیج را کنار زد و به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید، و با صدای عصبانی فریاد زد
- دارید چیکار میکنید؟؟ قرار ما چی بود؟ مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید
بشیری با تعجب به او خیره شده بود
- ولی خودتون ...
سمانه مهلت ادامه به او نداد:
- سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع
خودش هم به سمت چند تا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد
نمی دانست چه کاری باید بکند. این اتفاق به اتفاق بزرگ و بدی بود.
می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند
متوجه چند تا از پسرای تشکیلات شد ، که با عصبانیت در حال جمع کردن ، پوستر ها بودند
نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ، تمرکز کند
تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند، اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد از سوزش دستش چشمانش را بست
مطمئن بود اگر بلند شود. بین این جمعیت له خواهد شد.
اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چشمانش را باز کرد .
حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ، با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت
اما اثری از او پیدا نکرد، ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود.
صدا ، صدای کمیل بوده
رویا آب قندی به دست سمانه داد؛
- بیا بخور ضعف کردی
سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد و با عصبانیت گفت :
- فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته
- کار هر کسی میشه باشه
نویسنده:فاطمه امیرے
.
#ادامه_دارد.....
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷
مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏
🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
.
🔷کانال استیکر شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
.
🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
🌷ایدی ما در اینستاگرام:
Instagram.com/ebrahim_navid_delha
💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
سیدحسین-و-توسل-به-امام-زمان-استاد-عالی.mp3
5.18M
~°🌺°~
تشرف محضر اقا امام زمان(عج)
#مهدویت🌸
#سلام_امام_زمانـم✋
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۰۹۱.attheme
116.2K
• #امام_رضا (ع) ♥️
• #تم_مذهبی 📲
• #تم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻🦋✨
🍃🥀حرف های سرباز مسیحی درباره شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی
#شهیدانه📿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#تلنگرانه 🍃
طوری تَلاش کنید 💪کِه اگر روزی
امام زمان عج فرمودند:
" یه سرباز متخصص میخام
بفرمایند ؛ فلانی بیاید "
سربازی کِه هیچ کارایـی
نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره..
برید آمادگیِ جسمانیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید.. همراه با آمادگیِ جسمانی...♥️✨
#شهیدحسین_معزغلامی
#امام_زمان🌱💫
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر چهارمحال و بختیاری هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔 @Gh1456
تعدادی از شهدای شهر چهارمحال و بختیاری: 🥀
1⃣شهیده رقیه شریفی
2⃣شهید هوشنگ گودرزی
3⃣شهید صادق طهماسبی
4⃣شهید امیر عباس طهماسبی
5⃣ شهید حسنـی
6⃣شهید بهروز اردشیری
7⃣امیرقلی طهماسبی
8⃣رمضانعلی نادری
9⃣شهید فتح الله بامیری
*نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است.
سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_نوزدهم ترافیک خیلی سنگین بود ، سمانه کلافه نگاهی به ما
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_بیستم
- الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه
اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت:
- بفرما ، این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن
عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت:
- اصلا میخوام بدونم، این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهارو جمع کنیم، اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟
میدونی اگه بودن ، میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ، بچه هارو متفرق کنیم، اصلا بشیری چرا یه دفعه ای غیبش زد
- کم حرص بخور صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن
- چی میگی رویا.میدونی چه اتفاقی افتاد. دانشجوهای بسیج دانشگاه ما كل اوضاع کشور و بهم ریختن، کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم و عکسای تظاهراتو
- پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ، فردا همه چیز معلوم میشه
سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ، هوا تاریک شده بود، با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ، پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند، بر روی زمین خم شد و چند تا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت
به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد
- کار کی میتونه باشه خدا
- سمانه سمانه، باتوام
سمانه کلافه برگشت:
- جانم مامان
- کجا میری امشب خواستگاریته میدونی ؟؟
- بله میدونم
- پس کجا داری میری ساعت ۹ میان
- من دو ساعت دیگه خونم و خداحافظ
سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد.
از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود، آخرش برایش دردسر میشود اما او فقط سکوت کرد
صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد.
کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد، دفتر خیلی شلوغ بود، رویا به سمتش آمد :
سلام ، بدو ، جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن
- باشه الان میام سمانه به اتاقش رفت ، کیفش را در کمد گذاشت .
در زده شد قبل از اینکه اجازه ورود بدهد، خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند
سمانه با تعجب به آن ها خیره شد، نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند.
- بفرمایید
- خانم سمانه حسینی؟
- بله خودم هستم
شما باید با ما بیاید
سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت لرزی پر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند
- نیروی امنیتی
به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت. نگاهی انداخت.
نمی دانست لرزش بدنش از ترس یا ضعف بود، دستی به صورتش کشید.
از سردی صورتش شوکه شد ، احساس سرما در کل وجودش نفوذ کرده بود
چادرش را دور خودش محکم پیچاند، تا شاید کمی گرم شود. اما فایده ای نداشت.
ساعتی گذشته بود اما کسی به اتاق نیامده بود، نمی دانست ساعت چند است، پنجره ای هم نبود که با دیدن بیرون متوجه وقت شود
با یادآوری قرار امشب با مشت بر پیشانی اش کوببد
اگر از ساعت گذشته بود ، الان حتما خانواده ی محبی به خانه شان آمده بودند، حتی گوشی و ساعتش را برده بودند، و نمی توانست ، به خانواده خبر بدهد.
فکر و خیال دست از سرش بر نمی داشت، همه ی وقت با خود زمزمه می کرد
"که نکند نیروی امنیتی نباشند"
اما با یادآوری کارتی که فقط کد و نام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران روی آن حک شده بودند، به خودش دلداری می داد که دروغی در کار نیست و در ارگانی مطمئن هست.
نفس عمیقی کشید که در باز شد و سمانه کنجکاو خیره به در ماند ، که خانمی وارد اتاق شد و بدون حرفی روی صندلی نشست و پوشه ای را روی میز گذاشت
خانم سمانه حسینی
- ببینید خانم حسینی ، فک کنم بدونید کجا هستید و برای چی اینجایید؟
- چیزی که همکاراتون گفتن اینجا وزارت اطلاعاته اما برای چی نمیدونم
- خب بزارید براتون توضیح بدم، ما همیشه زنگ میزدیم که شخص مورد نظر به اینجا مراجعه کنه
اما با توجه به اوضاع حساس کشور و اتفاقاتی که تو دانشگاه شما رخ داد و ترجیح دادیم حضوری بیایم.
سمانه کنجکاو منتظر ادامه صحبت های خانم شد!!
- با توجه به اینکه هیچ سابقه ای نداشتید و فعالیت های زیاد تون در راستای بسیج و فعالیت های انقلابی و با تحقیق در مورد خانواده ی شما اینکه با این همه نظامی در اعضای خانواده ی شما غیر ممکن است
که دست به همچین کاری بزنید اما هیچ چیزی غیر ممکن نیست. و شواهد همه چیز را بر خلاف نظر ما نشان می دهند
سمانه حیرت زده زمزمه کرد
- چی غیر ممکن نیست؟
نویسنده:فاطمه امیرے
.
#ادامه_دارد.....
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
🥀🍀🥀🍀
حج ما هست همان روز که از بیت الله
با گل فاطمه تا کرببلا برگردیم
.
منتظر نیست به جز مهدی زهرا احدی
انتظار از طرف اوست که ما برگردیم
.
.
السلام علی ساکن کربلا
.
#اربعین🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
✨✨✨🌖🔥🌗✨✨✨
#کرونا
#کرونا آمد و یادآور شد،
چقدر دورهمیها لذتبخش بود،
و بیخبر بودیم.
چقدر، قدر داشته هایمان را ندانستیم...
چقدر دستدادن با دوستانمان لذت بخش بود و ما از ان بیخبر بودیم.😞
چقدر آزادانه و بدون ترس معاشرت کردن،گردش و رفت و امد
با مردم آرامش میداد و
ما باز هم بیخبر بودیم.🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸
.
طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم
🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهدای استان چهارمحال و بختیاری هستیم
.
ممنون از همراهے شما🙏
#زیارت_نیابتے🌸🍃
~•°🥀°•~
آنان که گل سپیده را کاشته اند
مارا ز حضور نور انباشته اند
دیروز چو دانه در دل خاک شدند
امروز چو لاله قد برافراشته اند<
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_صادق_طهماسبی🕊
#زیارت_نیابتی🥀
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
مـن کجا و بـا شهیدان زندگی؟
مـن کجا و قـصـهی رزمندگی؟
مـن کجا و دیدن وجه خدا؟
مـن کجا و جمع اعلام الهدی؟
با همه بیچارگی تنهـا شدم!
مـن سفیـر بهترین یـاران شدم
گ
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_فتح الله_بامیری🕊
#شهید_حمدالله_بامیری🕊
!#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
چه زیبا ملائک شدند زیستند
همان ها که هستند ولی نیستند !
کسانی که در جمع ما بوده اند
ولی حیف نفهمیده ایم کیستند.🥀
#رفیق_ شهیدم🍃
#شهید_هوشنگ_گودرزی🕊
#زیارت_نیابتی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆