شعری که تقدیم میگردد در رثای #سرداران_شهید_استان_اصفهان است که به پیشنهاد یادگار سالهای دفاع مقدس #سردار_حاج_مرتضی_قربانی سروده شده و از آنجائی که طولانیست و در قالب یک پیام نمیگنجد در دو بخش ارائه میگردد .
✅ #غربت_پروانه_ها
#مثنوی_سرداران_شهید_استان_اصفهان
(قسمت اول)
الا زمینِ سپاهان ! چقدر دلگیری ؟!
چرا ز غربتِ پروانهها نمیمیری ؟!
حریم سینهات آغشته با گناه شدهست
قداستی که به خود داشتی تباه شدهست
تو نیستی مگر آن خاکِ قهرمانپرور ؟!
زمینِ روشنِ سرسبزِ آسمانپرور ؟!
تو نیستی مگر آن وادی سرافرازی ؟
که از تو بوده گلی پاک مثل خرّازی*
مگر ز خاطر خود بردهای بهشتی* را ؟
که دیدهای به خود اینگونه سرنوشتی را
نبودهای مگر افلاک را امام ای خاک !
که میگرفتی از اهریمن انتقام ای خاک !
مگر نه مدفنِ خوبانِ تخته پولادی ؟
به جای بندگی از بهر چیست آزادی ؟!
مگر ندیدهای آن روزهای عرفانی
ز کوچههای تو پرواز کرد ردّانی* ؟!
چرا به چهره نقاب از تجمّل افکندی ؟
که جای گریه به احوال خویش میخندی
به کوچههای تو پیچیده بوی نامردی
مگر شراب زدی از سَبوی نامردی ؟
چرا شد ارزش ایثارها فراموشت ؟!
مگر نخفته هزار آسمان در آغوشت ؟
تو کز سبوی جفا جرعهای نمیخوردی
چرا ز خاطر اقاربپرست* را بردی ؟
چه شد دلاور آن روزها مُوَحِددوست* ؟
که سربلندیات از انحنای قامت اوست
چه شد که تیره نمود ابر ، آسمانت را ؟
ز لوح خاطره بردی رضائیانت* را
همو که فاتح و پیروز و سرفراز آمد
میان معرکه سر را سپرد و باز آمد
بدون سر پدرش را گرفت در آغوش
تمام شهر شد از داغ مرگ او خاموش
فضای شهرِ تو بیگانه با حجاب نبود
نبود در تو دعائی که مستجاب نبود
هزار حنجره فریاد در گلویت بود
بهشت کوچهای از کوچههای کویت بود
نبود زلفِ عروسانت از حجاب برون
نبود چهرهی امروزت از نقاب برون
چرا ز غربت سردارها نمیسوزی ؟
چرا چنینی اگر اصفهانِ دیروزی ؟
چرا غبارِ فراموشی از تو میبارد ؟
به جای آینه خاموشی از تو میبارد
مگر هزار خزان از بهارِ جنگ گذشت ؟
که آسمان و زمین بر مدارِ ننگ گذشت
نگاه کن ! منم آن آشنای دیروزت
کشیدهام نفسی در هوای دیروزت
هزار حنجره فریاد در گلو دارم
وَ باز با تو غریبانه گفتگو دارم
درین دیارِ پر از بوی دود مینالم
به حال غربتِ زایندهرود مینالم
نمیشناسیام آیا ؟! من آشنای تواَم
هنوز هم به خداوند مبتلای تواَم
منم که سینهام از داغ و درد لبریز است
بهارِ چهرهام آشفته مثل پائیز است
منم که از غمِ همسنگرانِ دیروزم
شبیه شعله برآشفتهام وَ میسوزم
ولی کنون که بر این خاکِ تشنه مهمانم
ستاره میچکد از آسمانِ چشمانم
هنوز باورِ من نیست اصفهان باشی
وَ مثل سابقت آئینهی جهان باشی
چرا ز غیرت و مردانگی جدا شدهای ؟
شبیهِ شهر من اهواز بیوفا شدهای
شبیهِ شهر منی ، غرق در فراموشی
فرا گرفته تو را پردهای ز خاموشی
شبیه شهر من آئینهدارِ آه شدی
پناهِ عالمیان ! از چه بیپناه شدی ؟
فقط نه اینکه درین خاک خُلقِ ما تنگ است
(به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است)
ولی هنوز پر از لالههای خوشبوئی
مجالِ رویشِ هفت آسمان پرستوئی
اگر به خویش بیایی دوباره خواهی دید
که در نگاه تو فانوس میشود خورشید
میان سینهات آئینهها فراواناند
وَ ساکنانِ تو هر یک کلاهدوزان*اند
هنوز هم اگر آهنگ و طبلِ جنگ زنند
دلاوران تو گلبوسه بر تفنگ زنند
دمادم از دلِ خاکت ستاره میرویَد
ز کوچههای تو هِمّت* دوباره میرویَد
پر است سینهات از نامهای نورانی
برادرانِ غیوری به نامِ قربانی*
هنوز هم پر از آلالهای ، پر از یاسی !
سراسر آتشِ غیرت ، تمام عبّاسی
به لالهها که تو در خاک خویش پروردی
تمام میشود این روزهای نامردی
خزان ساکتِ این سرزمین نمیپاید
غروبِ غربتِ روحالامین* نمیپاید
طلوع میکند آن آفتابِ زهرائی
که گیرد از دلِ شب انتقامِ بابائی*
بگو به کوردِلان شهر نور نزدیک است
به لطفِ ایزدِ یکتا ظهور نزدیک است
بدا به حالِ کسانی که مفت میبازند
و از جنازهی این قوم پلّه میسازند
نبودهاند دَمی در کنارِ سرداران
به ظاهرند ولی سوگوارِ سرداران
غرورِ میز و تجمل اسیرشان کردهست
شرابِ تلخِ تغافُل اسیرشان کردهست
سبوی زهد و ریا پاک مستشان کردهست
اگر غلط نکنم پُست پَستشان کردهست
حقوقِ ملت مظلوم را رها کردند
به طرحِ رابطه با دیو اکتفا کردند
پایان بخش اول
شاعر :
حاجابراهیم سنائی
* پینوشت ؛ نامهای آسمانی و مبارک سرداران با علامت * مشخص گردیده .
✅ برای عضویت در کانال اشعار (حاجابراهیم سنائی) در محیط ایتا اینجا کلیک کنید👇
http://eitaa.com/ebrahim_sanaei
هدایت شده از تیغ و زیتون
شعری که تقدیم میگردد در رثای #سرداران_شهید_استان_اصفهان است که به پیشنهاد یادگار سالهای دفاع مقدس #سردار_حاج_مرتضی_قربانی سروده شده و از آنجائی که طولانیست و در قالب یک پیام نمیگنجد در دو بخش ارائه میگردد .
✅ #غربت_پروانه_ها
#مثنوی_سرداران_شهید_استان_اصفهان
(قسمت اول)
الا زمینِ سپاهان ! چقدر دلگیری ؟!
چرا ز غربتِ پروانهها نمیمیری ؟!
حریم سینهات آغشته با گناه شدهست
قداستی که به خود داشتی تباه شدهست
تو نیستی مگر آن خاکِ قهرمانپرور ؟!
زمینِ روشنِ سرسبزِ آسمانپرور ؟!
تو نیستی مگر آن وادی سرافرازی ؟
که از تو بوده گلی پاک مثل خرّازی*
مگر ز خاطر خود بردهای بهشتی* را ؟
که دیدهای به خود اینگونه سرنوشتی را
نبودهای مگر افلاک را امام ای خاک !
که میگرفتی از اهریمن انتقام ای خاک !
مگر نه مدفنِ خوبانِ تخته پولادی ؟
به جای بندگی از بهر چیست آزادی ؟!
مگر ندیدهای آن روزهای عرفانی
ز کوچههای تو پرواز کرد ردّانی* ؟!
چرا به چهره نقاب از تجمّل افکندی ؟
که جای گریه به احوال خویش میخندی
به کوچههای تو پیچیده بوی نامردی
مگر شراب زدی از سَبوی نامردی ؟
چرا شد ارزش ایثارها فراموشت ؟!
مگر نخفته هزار آسمان در آغوشت ؟
تو کز سبوی جفا جرعهای نمیخوردی
چرا ز خاطر اقاربپرست* را بردی ؟
چه شد دلاور آن روزها مُوَحِددوست* ؟
که سربلندیات از انحنای قامت اوست
چه شد که تیره نمود ابر ، آسمانت را ؟
ز لوح خاطره بردی رضائیانت* را
همو که فاتح و پیروز و سرفراز آمد
میان معرکه سر را سپرد و باز آمد
بدون سر پدرش را گرفت در آغوش
تمام شهر شد از داغ مرگ او خاموش
فضای شهرِ تو بیگانه با حجاب نبود
نبود در تو دعائی که مستجاب نبود
هزار حنجره فریاد در گلویت بود
بهشت کوچهای از کوچههای کویت بود
نبود زلفِ عروسانت از حجاب برون
نبود چهرهی امروزت از نقاب برون
چرا ز غربت سردارها نمیسوزی ؟
چرا چنینی اگر اصفهانِ دیروزی ؟
چرا غبارِ فراموشی از تو میبارد ؟
به جای آینه خاموشی از تو میبارد
مگر هزار خزان از بهارِ جنگ گذشت ؟
که آسمان و زمین بر مدارِ ننگ گذشت
نگاه کن ! منم آن آشنای دیروزت
کشیدهام نفسی در هوای دیروزت
هزار حنجره فریاد در گلو دارم
وَ باز با تو غریبانه گفتگو دارم
درین دیارِ پر از بوی دود مینالم
به حال غربتِ زایندهرود مینالم
نمیشناسیام آیا ؟! من آشنای تواَم
هنوز هم به خداوند مبتلای تواَم
منم که سینهام از داغ و درد لبریز است
بهارِ چهرهام آشفته مثل پائیز است
منم که از غمِ همسنگرانِ دیروزم
شبیه شعله برآشفتهام وَ میسوزم
ولی کنون که بر این خاکِ تشنه مهمانم
ستاره میچکد از آسمانِ چشمانم
هنوز باورِ من نیست اصفهان باشی
وَ مثل سابقت آئینهی جهان باشی
چرا ز غیرت و مردانگی جدا شدهای ؟
شبیهِ شهر من اهواز بیوفا شدهای
شبیهِ شهر منی ، غرق در فراموشی
فرا گرفته تو را پردهای ز خاموشی
شبیه شهر من آئینهدارِ آه شدی
پناهِ عالمیان ! از چه بیپناه شدی ؟
فقط نه اینکه درین خاک خُلقِ ما تنگ است
(به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است)
ولی هنوز پر از لالههای خوشبوئی
مجالِ رویشِ هفت آسمان پرستوئی
اگر به خویش بیایی دوباره خواهی دید
که در نگاه تو فانوس میشود خورشید
میان سینهات آئینهها فراواناند
وَ ساکنانِ تو هر یک کلاهدوزان*اند
هنوز هم اگر آهنگ و طبلِ جنگ زنند
دلاوران تو گلبوسه بر تفنگ زنند
دمادم از دلِ خاکت ستاره میرویَد
ز کوچههای تو هِمّت* دوباره میرویَد
پر است سینهات از نامهای نورانی
برادرانِ غیوری به نامِ قربانی*
هنوز هم پر از آلالهای ، پر از یاسی !
سراسر آتشِ غیرت ، تمام عبّاسی
به لالهها که تو در خاک خویش پروردی
تمام میشود این روزهای نامردی
خزان ساکتِ این سرزمین نمیپاید
غروبِ غربتِ روحالامین* نمیپاید
طلوع میکند آن آفتابِ زهرائی
که گیرد از دلِ شب انتقامِ بابائی*
بگو به کوردِلان شهر نور نزدیک است
به لطفِ ایزدِ یکتا ظهور نزدیک است
بدا به حالِ کسانی که مفت میبازند
و از جنازهی این قوم پلّه میسازند
نبودهاند دَمی در کنارِ سرداران
به ظاهرند ولی سوگوارِ سرداران
غرورِ میز و تجمل اسیرشان کردهست
شرابِ تلخِ تغافُل اسیرشان کردهست
سبوی زهد و ریا پاک مستشان کردهست
اگر غلط نکنم پُست پَستشان کردهست
حقوقِ ملت مظلوم را رها کردند
به طرحِ رابطه با دیو اکتفا کردند
پایان بخش اول
شاعر :
حاجابراهیم سنائی
* پینوشت ؛ نامهای آسمانی و مبارک سرداران با علامت * مشخص گردیده .
✅ برای عضویت در کانال اشعار (حاجابراهیم سنائی) در محیط ایتا اینجا کلیک کنید👇
http://eitaa.com/ebrahim_sanaei