🌙سحر دوازدهم....
✍ دوازدهمین، بزم عاشقی مان رسید؛ دلبرم
دوازده، عدد عاشقی من است.
من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام، و راه نور را یافته ام.
❄️دلبر دردانه من؛
همه اعداد، در زمینِ تو، یک طرف...
#منتظر_ترین عدد زمین و آسمانت، یک طرف.
❄️چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر میشود؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!
👆دوازده سحر است، که آغوش گشوده ای به روی من، تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی.
اما اله بی همتای من؛
درد من، با یکی دو سحر، دوا نمی شود...
من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است.
من بدون او، راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام.
❄️چاره ای نمی کنی؟
یک اذنِ بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریبِ سینه مرا، به یکباره درمان می کند.
❄️دوازدهمین سحر ضیافتت، پُر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم، که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است.
❣مـــرا، به لمس نگاهش، اجابت کن...خدا
🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔
عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ
آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم
🍃دعای سلامتی امام زمان (عج)
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹
🇮🇷 @Ebrahimhadi
c49797d8fc-5b09f890c2fbb80e008b64d4.mp3
4.85M
📎جزء دوازدهم:
قرائت روزانه یک جزء قران کریم
هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷
🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند:
اذان گویی که به خاطر خدا اذان بگوید، مانند کسی است که در راه خدا شمشیرش را از غلاف بیرون می آورد، و بین صف (کفر و اسلام) جنگ می کند.
📘 بحار الانوار، ج٨۱/ ص۱۴۹
ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت. همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت. نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم.
شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود. اما شاید جرأت نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب شدند.
ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!؟ بعد مکثی کرد و گفت:
((ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم.))
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹۴
🇮🇷 @EbrahimHadi
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیستم کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم. منتظر ایستا
💞 #رسم_عاشقی
🌹 جانباز شهید ایوب بلندی
✅ قسمت بیست و یکم
چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید. نگاهش کردم. اشک میریخت و به ایوب ماساژ قلبی میداد. سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت.
دکتر میگفت: مظلومیت شما ایوب را نجات داد.
آمدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم. دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به ادم های توی راهرو که رفت و آمد میکردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد میکرد. فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. حرف هایم، دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم. نگران شدم. برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است که آن شب به من وارد شده.
ایوب داشت به خرده کارهای خانه میرسید. تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام میداد و این کارها را دوست داشت.
گفتم،
_حاجی، من درسم تمام شد. دوست دارم بروم سر کار.
-مثلا چه جور کاری؟
-مهم نیست، هر جور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت و محکم گفت،
_نُچ، خانم ها یا باید دکتر شوند، یا معلم و استاد. باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد.
ناراحت شدم،
_چرا حاجی؟
چرخید طرف من،
_ببین شهلا، خودم توی اداره کار میکنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار میشود. هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آنها را نمیکند. حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد. او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد. اصلا میدانی شهلا، باید ناز زن را کشید، نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدمها را بکشد.
چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر میاوردم برایش توضیح میدادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خاص خودش را میخواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کار ها میکردند.
وقتی اعتراض میکردم، میگفتند: به ما همین قدر حقوق میدهند.
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری میشد.
⭕️ادامه دارد...
🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❤️ #قرار_عاشقی ❤️
قرائت دعای فرج به نیابت از
شــهید ابــراهیم هــادی🌹
⏰هرشب راس ساعت ۲۲
✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید
🇮🇷 @ebrahimhadi
🌙سحر سیزدهم....
✍ ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود.
و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم.
❄️نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟
اما، به لبخند های بی همتایت قسم؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی!
❄️چنان ندیده، میخری؛ که گویی میان ما و تو، هیــچ نقطه تاریکی، جلوه نکرده است.
❄️شرمنده چشمان توام؛ دلبرم
اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم، چرا باز هم، برویم آغوش گشوده است؟
👈من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام؛
مگر چقدر می توان، ندید گرفت...
مگر چقدر می توان، بخشید...
مگر چقدر می توان، ندیده خرید؟
❣نام "ستار "، تو، حِصنِ حَصینِ من است...خدا
و عقل ناچیز من هنوز، از ستاریتِ تو، انگشت به دهان مانده است!
❄️ندید گرفتن هايت، چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز، نابودم می کند.
❄️این رمضان، برای سرکشیدن اسم های تو، سحرخيز شده ام.
مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟
❄️قنوت امشبم، بال درآورده است؛ به نام نامی "ستار" تو....
❣مــرا، مثل خودت...به "ندیدن" عادت بده...؛
یا ستّارُ.... یا ستّارُ.... یا ستّار....
🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔
عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ
آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم
🍃دعای سلامتی امام زمان (عج)
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹
🇮🇷 @Ebrahimhadi
1527581239173.mp3
4.74M
📎جزء سیزدهم:
قرائت روزانه یک جزء قران کریم
هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷
🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌺حضرت علي مي فرمايد: «هر کس قلبش و اعمالش را از غير خدا پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت.»
🍀 همچنین عرفاي بزرگ در سرتاسر جملاتشان به اين نکته اشاره ميکنند که: «اگر کاري براي خدا بود ارزشمند ميشود. يا اينكه هر نَفَسي که انسان در دنيا براي غير خدا کشيده باشد در آخرت به ضررش تمام ميشود.»
💐از ويژگيهاي ابراهيم اين بود که معمولا کسي از کارهايش مطلع نميشد. بجز کساني که همراهش بودند و خودشان کارهايش را مشاهده ميكردند.
🌷 اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهايش حرفي نميزد. هميشه هم اين نکته را اشاره ميکرد که: کاري كه براي رضاي خداست، گفتن ندارد. يا مشکل کارهاي ما اين است که براي رضاي همه کار ميکنيم، به جز خدا.
📚سلام بر ابراهیم۱
🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و یکم چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود
💞 #رسم_عاشقی
🌹 جانباز شهید ایوب بلندی
✅ قسمت بیست و دوم
اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمیکشیدیم. وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود. راضی نمیشد با من به دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد. وارد اتاق دکتر شدم.
دکتر گفت:
_پس مریض کجاست؟
گفتم:
_توضیح میدهم همسر من...
با صدای بلند وسط حرفم پرید،
_بفرمایید بیرون خانم. اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان.
گفتم :
_من هم برای خودم نیامدم. همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان...
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید ،
_برو بیرون خانم با مریضت بیا.
با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند.
رو به دکتر گفتم:
_فکر میکنم همسر من به دکتر نیازی ندارد. شما انگار بیشتر نیاز دارید.
در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون امدم.
مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص جانبازان نبود. دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی اشنا نبود. میفهمید با آنها فرق دارد.
میدید که وقتی یکی از انها دچار حمله میشود چه کار هایی میکند. کارهایی ک هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود.
از صبح کنارش مینشستم تا عصر. بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه تنها بودند. میدانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش میگیرد و با التماس میگوید،
_من را اینجا تنها نگذار.
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود، عقایدش را دوست داشتم، مرد زندگیم بود، پدر بچه هایم بود، را در این حال ببینم.
چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.
یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن. یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش میکرد. اما این بار شش دانگ حواسش به من بود.. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در. صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم امد. او هم داشت میدوید.
_شهلا...شهلا...تو را به خدا...
بغضم ترکید. اشک نمیگذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور میکنم. نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز میدوید. با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم.
⭕️ادامه دارد....
🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❤️ #قرار_عاشقی ❤️
قرائت دعای فرج به نیابت از
شــهید ابــراهیم هــادی🌹
⏰هرشب راس ساعت ۲۲
✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید
🇮🇷 @ebrahimhadi
🌙سحر چهاردهم.....
✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند.
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم.
و تنها...
یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...
❄️چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟
❄️سفره داری، خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای!
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود،
پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
امــــا،
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
❣به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای.
❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام؛
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟
❄️این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی.
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟
یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم....
🇮🇷 @Ebrahimhadi