eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
719 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ابراهیم هادی
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۶۱ موضوع: سریع الرضا.. سخنران: حجه‌الاسلام انصاریان #پیشنهاد_ویژه 🆔 @Ebra
✨ #فرصت_ها چون ابرها مى گذرد. «الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» 📚 حکمت ۲۱ نهج البلاغه «از آنهایی مباش که با آرزوی دراز #توبه را عقب انداختند. گفتم که به پیری رسم و توبه کنم آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد. ˝آیت الله مجتهدی (ره)˝ 🆔 @Ebrahimhadi
ـ🌿💫 "هرکس که با خیال #شهادت به سر بَرد بوی #بهشت از نفسش می ‌توان شنید . . . سلام بر برادر شهیدم🌹 🆔 @Ebrahimhadi
⁉️رمز ترک گناه چیست؟؟ 💠رمزی نمی خواهد. کافی است بدانی: خدا همه چیز را می بیند! 🔸اَلَم یَعلَم بِانَّ اللهَ یَری🔸 🆔 @Ebrahimhadi
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای جان دادن رسول ترک 💎 #استاد_پناهیان ‌ پیشنهاد دانلود 🆔 @Ebrahimhadi
💠 نماز لب آب 💠 💗 با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید «چه خبر؟» 💗 ـ آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که میشه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم». 💗 پرسید «پس نماز ظهر را کی می خونی؟» گفتم «همون عصری.» گفت «بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. 📗 یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید حسین خرازی، ص 22 #نماز_شهیدان #نماز_اول_وقت 🆔 @Ebrahimhadi
4⃣1⃣ "خواهش" آمده بود مهمانی، سر سفره هم نشسته بود، امّا دست به غذا نمی‌زد. زن‌دایی پرسید: «محمدعلی! مگه گرسنه نیستی؟» همان‌طور که سرش پایین بود جواب داد: «می‌تونم یه خواهشی از شما بکنم؟ می‌شه چادرتون رو سرتون کنید؟!» آن روزها یازده دوازده سال بیشتر نداشت. شهید محمد‌علی رجایی کتاب سیره شهید رجایی، ص 34 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ای فرزند آدم، از آنچه خدا حرام کرده اجتناب کن و عفت داشته باش تا از اهــل عبادت خدا محسوب گردی. ارشاد القــلوب، ترجـمه طباطبایی، ص75-74 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:588 ✷ T.me/Ebrahimhadi ✷ Gap.im/Ebrahimhadi ✷ Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷ Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 588
@Ebrahimhadi-namaz-bahal.mp3
4.14M
۶۲ موضوع: نماز باحال سخنران: حجه‌الاسلام محرابیان 🆔 @Ebrahimhadi
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷ راوی:رضا علیپور 🌿 "اعزام" سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. مجتبی برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی رفت. سال ۱۳۶۱ در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد ‌تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه ميکرد بی نتیجه بود.سن و سال مجتبی کم بود. برای همین موافقت نميکردند. من در همان محله ، بخش هشت و در مسجد دهقان زاده با او آشنا شدم.جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوست داشتنی بود. بعد از مدتی به همراه چندنفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم.یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه ، رفتیم محل اعزام نیرو و ثبت نام‌کردیم.البته به این راحتی ها نبود. سن من و مجتبی كم بود. برای همين فتوكپی شناسنامه را دستكاری کردیم!يكی دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريش های ما هم سبز نشده بود! البته وضعیت مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پادگان آموزشی منجیل شدیم.اما به ما گفتند:((همه شما قبول نميشوید. آن هایی را که سن و سال کمتری دارند، برميگردانند.))نزديک غروب بود كه رسيديم به پادگان آموزشی منجيل يكی از برادران پاسدار آمد و ليست را گرفت. شروع كرد اسم ها را خواندن. چندنفری را به دليل كوتاه بودن قد و نوجوان بودنشان قبول نكرد. برای همین خیلی نگران شدیم.رفته رفته به اسم ما نزديک ميشد. يكي از دوستان، كه جثّة درشتی داشت،كنارم نشسته بود. اوركت او را گرفتم و روی اوركت خودم پوشيدم.روی زمين شن و سنگريزه زياد بود. من و مجتبی همین طور كه نشسته بوديم شروع كردیم به جمع كردن آن ها! در مقابل خودمان تپه کوچکی درست كردیم!تا اسم مرا خواند بلند شدم. رفتم بالای تپه ای كه ساخته بودم! سينه ام را جلودادم و گفتم:((بله))آن بنده خدا مرا برانداز كرد و گفت:((بنشين خوبه، بنشين.))سر از پا نمی شناختم، خيلی خوشحال شدم. مجتبی هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد و در پادگان ماندیم. اين چنين توانستیم به آرزوی بزرگمان كه حضور در جبهه ها بود برسیم. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 پدر مجتبی از روز اعزام او ميگوید:(( یکی از روزهای پاییز بود. غروب آن روز هرچه منتظر شديم نيامد. از هر كه سراغ سيد مجتبی را ميگرفتيم خبر نداشت بالاخره فهميديم كه او به همراه چند نفر از بچه های همسايه و خواهرزاده ام،بعد از مدرسه به عنوان بسيجی به آموزشی جبهه اعزام شدند. بعد از پرسوجوفهمیدیم به پادگان منجيل رفته اند.چند نفر از همسایه ها وقتی فهميدند ناراحت شدند. به پادگان رفتند وفرزندانشان را برگرداندند!ميگفتند:((نميخواهيم بچه هايمان آسيب ببينند!))شايد حق هم داشتند.بچه های آن ها مثل سيد مجتبی شانزده هفده سال بيشتر نداشتند.اما ما سيد را در اختيار انقلاب گذاشته بوديم. اجازه داديم سيد در راه امام و اسلام قدم بردارد. بعدها همان همسایه ها از حرف ها و برخوردشان شرمنده شدند... ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
طرح کلام شهدا | سری اول | 👈پیکسل: 3000 تومان 👈جاکلیدی: 3500 تومان 👈پیکسل آهنربایی: 3500 تومان ✅با کیفیت بالا 🌼سفارش حتی یک عدد 💢ارسال محصولات رایگان نمی‌باشد. ✍ ثبت سفارش‌: 🆔 @Khademe_ebrahim 📞 09393612899 👥 لینک کانال: @Ebrahimhadi_Market