هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
❣ #پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
🍃هرگاه يك نفر دعا مى كند، براى همه #دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است.🌿
📚بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳🍃
💞 #امام_کاظم (ع) می فرماید: ⚘دعایی که بیشتر امید اجابت می رود و زودتر به اجابت می رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است.🌿
📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷🍃
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۳۴
راوی: مجید کریمی
🌿"چتر باز"
اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربلا از خوزستان به بابل منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم.سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند. بنا به توصية فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب شديم. كارها و هماهنگي ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره در دانشكده علوم و فنون خاتم الانبیا، كنار دانشگاه امام حسين(ع)،بود.به محض ورود ما گفتند:((شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد. تمام نيروها قبلا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند.))سيد گفت:((اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان.)) در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت:((ماشاءالله پيرمرد، ماشاءالله.))البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد!ارشد دوره و آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده بود. موهاي بلند،عينك دودي و آستين؛هاي بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.عصرها همه براي فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شمالي ها كه بازي بلد نيستيد! روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازي ميكنيم. چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما میدانستیم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توي زمين آسفالت!چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به درواز تيم مدعي وارد شد! سيد توپ را از جلوي دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو ميرفت. به قدري سيد مسلط بازي ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دوره آموزشی، به خصوص به نماز جماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد. ميگفت:((ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روي هم بايستيم و ...)) از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه هاي دوره عاشق سيد شده بودند.
سید حتی روی مربی های دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آن ها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستان هاي مختلف آمده بودند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق ميکرد. این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي 130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم. حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خود به خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ایستادن در جلوي درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفري كه ميپريد ميتوانست به ديگران روحيه بدهد.براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صداي بلند فرياد زد: ((يازهرا(س)و بقيه نيروها تكرار كردند.))بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوي در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا(س) پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد؛به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما ميآمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند،صدايش كاملا به گوش ميرسد. يك دفعه فريادهاي پياپي يازهرا(س)توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمي چرخيدن محل صدا را پيدا كردم.
رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود ... رایزرهای چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به پايين ميآمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.فریادهای غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنميآمد به جز خدا.همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد.درحالي كه فاصله كمي تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم.بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: ((من در آن لحظات آماده ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا(س)عنایت كردند.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🌿اَلْسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلايَ يا اَباٰصالِحَ اَلْمَهْدي🌿
خوشا روزی ڪه مولا بازگردد
اَنا اَلمهدی طنين انداز گردد
🌾اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَجْ وَ اَلْعٰافیَةَ وَ اَلْنَّصْرْ وَ جَعَلْنٰا مِنْ خَیْرِ اَعْوٰانِهِ وَ اَنْصٰارِهْ وَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهْ.
🌹تعجیل در فرج آقا صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
⚠️ #تـݪنگـــر
✍«ﻣـﺎﺩﺭ ﺍﺯ ۵ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ و
ﻣﺸﻐﻮﻝ ڪاﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ
لنگ ﻇـﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ
ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌـﺪ ﺩﺭ اینستاگرام خود ﭘﺴﺖ
ﮔﺬﺍﺷﺖ: " ﻫـﻤﻪﯼ ﻫـﺴﺘﯽﺍﻡ #ﻣـﺎﺩﺭ ".
ﺩﺭ ﻫـﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧـﺘﺮ
ﺷﺪ ﺩﺧـﺘﺮڪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ: ﻫــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ
ﮔﻔـــﺘﻢ ﺑﯽﺍﺟـﺎﺯﻩ ﻧـﯿﺎ ﺗـــﻮ ﺍﺗﺎﻗـــﻢ
ﻧﻤﯽ ﻓﻬـــﻤﯽ؟؟؟
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻیڪ ﺧﻮﺭﺩ..!
✍ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ
ﻫﻤـﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺣـﺎﻝ ﺑــﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ
ڪه ﺑﯿــــﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘـــﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ..؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ
اما ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
" ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗــــﺪﺭ ﯾڪﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧــﯿﻢ "
⁉️ آيا تا بـحال ﻫﯿﭻ فڪر ڪرﺩﻩﺍﯾﻢ
ڪه #ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ #ﺩنیایﻣﺠﺎﺯﯼ
ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘــﯿﻘﯽ
ﺷــﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!!
🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬فیلم/ خاطره جالب خواهر شهید «ابراهیم هادی» از عمل کردن به «امر به معروف»
🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید مصطفی چمران🌷
#بصیرت_چمران
به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی:
"صنایع موشکهای دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند."🚀🚀
او به دوستانش توصیه میکرد:
که وارد این گروه نشوند...
میگفت:این سلاحهایی که ما تولید میکنیم امریکا در اختیار اسرائیل میگذارد و اسرائیل با آن مردم فلسطین، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار میدهد...
لذا به این شکل ما میخواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمیخواهم در این گروه شرکت کنم.
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۳۵
راوی : همسر شهید
🌿"ازدواج"
آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشتم. يك روز يكي از شاگردانم آمد و گفت:((برادر من دوستي داردكه سيد و جانباز است، ولي از لحاظ مالي صفر است. اجازه ميخواهند به خواستگاري شما بيايند.))بعد آنها با مادرم اين مطلب را در میان گذاشتند. خيلي خوشحال شد و اجازه داد كه به خواستگاري بيايند. در همان ابتدا سيد گفت: ((من از جبهه آمده ام و دستم خالی است و ...))شاید خيلي ها مقام داشتند. پول داشتند. اما سيد هيچ كدام را نداشت. اما دركلامش، رفتارش و حرف زدنش اخلاص موج ميزد. آدم ناخودآگاه جذب او ميشد. در دوران نامزدي بيشتر از شهدا برايم ميگفت؛ از لحظه هاي شهيد شدن يارانش. هميشه ميگفت:((من جا مانده ام. از خدا ميخواست شهادت را نصيبش كند.))سيد هيچ چيز را براي خودش نميخواست. به کم قانع بود. هميشه از خودش ميپرسيد: ((آيا ديگران هم دارند؟))
وقتي از وسايل زندگی چيزي اضافه به نظرش ميرسيد، با مشورت هم به كساني كه احتياج داشتند ميداد.درباره عقد و عروسي، چون تازه از جبهه آمده بود و حال و هوای شهدا در سرش بود به من گفت:((بهتر است رسم حزب اللهي ها را اجرا كنيم. مراسم عقد ساده اي را برگزار كنیم.))من هم قبول كردم. بسيار ساده و بي آلايش ولي خالصانه زندگي را شروع كرديم. قسمت اين شد. ما شش سال با هم زندگي كرديم؛ از ديماه 1369 تادي ماه 1375 .
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
شخصیت عجیبی داشت رفتار و اعمالش بی حساب وكتاب نبود. سيد غير از مراقبه، محاسبه هم داشت.از همان دوران عقد ايشان جلو مي ايستادند و من هم پشت سر ايشان به جماعت نماز ميخوانديم. سيد بيشتر نمازهايش را به جماعت ميخواند؛ مگر زماني كه مريض ميشد. بيشتر اوقات هم روزه دار بود. بيشتر دعاها را حفظ بود. از او پرسيدم شما كي اين همه دعا را حفظ كرديد؟ ميگفت:((جبهه بهترين محل براي خودسازي بود. در جبهه وقتي در سنگر بوديم بهترين كار ما اين بود كه دعاها را حفظ كنيم.)) ميگفت:((كتاب دعا يا مفاتيح الجنان شايد هميشه در دسترس نباشد پس بهترين راه حفظ كردن آن است.))او ميخواند و من هم با او زمزمه ميكردم. هميشه به من سفارش ميكرد كه حتما دعاها را بخوانم و قرآن را فراموش نكنم.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
#دست_نیاز_چشم_امید 9
خدای بی پناهان
ای خدای بزرگ! آنچنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری باقی نماند. آنچنان روح ما را تسخیر کن که هوای دیگری نکند. آنچنان همهی هستی ما را از وجود خود پُرکن که از همه کس و از همه چیز بینیاز باشیم.
آنقدر به ما معرفت ده که جز تو کسی را نپرستیم، آنقدر به ما عزت ده تا در برابر هیچ طاغوتی به زمین نیفتیم، آنقدر به ما شجاعت ده که در مقابل هیچ ظلمی تسلیم نشویم.
ای خدای من! ای دوست ازل و ابدی من! ای انیس شبهای تار من! ای مونس دردها و غمهای من! ای آنکه مرا خلق کردی! ای آنکه عشق خود را در دل من نهادی! ای آنکه راهی جز به سوی تو ندارم! ای خدای علی (علیهالسلام)! ای خدای بیپناهان! ای خدای قلبهای شکسته! ای خدای روحهای تنها! تو مرا از همه چیز و همه کس کفایت کن. سراپای هستیام را آنچنان به خود مشغول بدار که جز به تو نیندیشم و جز تو چیزی نخواهم.
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
📚زمزم عشق، ص171
#شبتون_شهدایی 🌙
🆔 @Ebrahimhadi
#تدبر_در_آیات_قرآن🌿
امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟
🔹«...یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛
🔸 بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
📙سوره زمر/آیه۵۳
ـــــــــــــــ🌿🍃🌱🌿🍃🌱ـــــــــــــــ
♥️امام علی (ع):
با گفتن ذکر "استغفر و الله ربي و اتوب اليه" و طلب آمرزش باطن خود را خوشبو و معطر سازيد تا بوهاي بد گناهان شما را رسوا و مفتضح نسازد.
🌸پيامبر مهربانیها(ص):
لاتُؤَخِّرِ التَّوبَةَ فَاِنَّ المَوتَ يَأتي بَغتَةً.
⭕️توبه را (هيچوقت) به تأخير مينداز که لحظه مرگ بی خبر و ناگهانی میرسد.
📘جامع احاديثالشيعه، ج١٤، ص٣٣٧
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌹 #بِسْمِ_رَّبِّ_الْشُهداءِ... 🌹🍃
" شهدا " تنها به زبان نگفتند اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...؛ عاشورا را با تمام وجود درك کردند و مصداق اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام شدند...
#شهادت معطل من و تو نمی ماند اگر #سرباز_خدا نشوی، دیگری می شود.
بی ادعا باش و شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام شهدا خلاصه شده در همین بی ادعایی...
از خودت و دلبستگے های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق...
" لایق شهادت "
#یا_زهرا
🆔 @Ebrahimhadi
🌿بسم رب المهدی🌿
و باز سه شنبه ای دیگر از راه رسید...
به گمانم اسپند روضه ها
را دوباره روشن کرده اند !
نسیم، بوی دود با خود آورده
و از گوشه و کنار میشنوم
روضهی مادرتان را !
این روزها، باید شرم کنیم مادرمان را صدا بزنیم...
در همسایگی ما، مادری جوان، در بستر بیماریست...
مادری که فرزندان خردسالش، به امید بهبودی او، دست به دعا برداشته اند...
مادری که پسر نوجوانش تقریبا همسن و سال ما، شاهد زمین خوردنش بود و دستگیر مادر سیلی خورده اش ...
مادر، پشتِ در رفت...
مادر، در کوچه، بر زمین افتاد...🍂
گویی همین دیروز بود که یاسِ حیدر را، مظلومانه پَر پَر کردند!😔🍂
آقا جان تسلیت!🏴
می دانیم که این روزها، بادلی شکسته و چشمانی خون بار، سیاهپوشِ عزای مادرتان هستید !
و هر جا که روضه ای برای او برپاست، شما هم می آیید...
#صلےاللهعلیک_یافاطمةالزهرا_سلام_الله_علیها
🆔 @Ebrahimhadi