eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
641 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: https://eitaayar.ir/anonymous/Q19c.FH2k4 ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷۳ راوی: ژاكلين زكريا (زهرا علمدار) خلاصه شده از متن ماهنامه فکه 🌿"ضمانت" خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدر و مادرم نگفتم كه به سفر زيارتي فرهنگی ميرويم. بلکه گفتم به يك سفر سياحتي كه از طرف مدرسه است ميرويم. اما باز مخالفت كردند. دو روز قهر كردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدني شديدي پيدا كردم. 28 اسفند ساعت سه نيمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادر به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعاي توسل بخوانم. كتاب دعا را برداشتم و شروع كردم به خواندن. هر چه بيشتر در دعا غرق ميشدم احساس ميكردم حالم بهتر ميشود. نميدانم در كدام قسمت از دعا بود كه خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم در بيابان برهوتي ايستاده ام. دم غروب بود، مردي به طرفم آمد و به من گفت: زهرا، بيا، بيا! بعد ادامه داد: ميخواهم چيزي نشانت بدهم! با تعجب گفتم: آقا ببخشيد من زهرا نيستم، اسم من ژاكلينه ولي هر چه ميگفتم گوشش بدهكار نبود. مرتب مرا زهرا خطاب ميكرد.راه افتادم و به دنبال آن مرد رفتم. در نقطه اي از زمين چاله اي بود، اشاره كرد به آنجا و گفت داخل شو! گفتم اين چاله كوچك است، گفت، دستت را بر زمين بگذار تا داخل شوي. به خودم جرأت دادم و اين كار را كردم! آن پايين جاي عجيبي بود. يك سالن بزرگ كه از ديوارهاي بلند و سفيدش نور آبيرنگي پخش ميشد. آن نور از عكس شهدا بود كه بر ديوارها آويخته بود. انتهاي آن عكس ها، عكس رهبر انقلاب آقاسيد علي خامنه اي قرار داشت. به عكس ها كه نگاه كردم ميديدم كه انگار با من حرف ميزنند! ولي من چيزي نميفهميدم. تا اينكه رسيدم به عكس آقا. آقا شروع كرد با من حرف زدن. خوب يادم است كه ايشان گفتند: شهدا يك سوزي داشتند كه همين سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند. مانند: شهيد جهان آرا، همت، باكري، علمدار و... همين كه آقا اسم شهيد علمدار را آورد؛ پرسيدم ایشان كيست!؟ چون اسم بقیه شهدا را شنيده بودم ولي اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهي به من انداختند و فرمودند:((علمدار هماني است كه پيش شما بود. هماني كه ضمانت شما را كرد تا بتواني به جنوب بيايي.)) به يكباره از خواب پريدم. خيلي آشفته بودم. نميدانستم چكار كنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم كه فقط به اين شرط صبحانه ميخورم كه بگذاري به جنوب بروم. او هم شرطي گذاشت و گفت؛ به اين شرط كه بار اول و آخرت باشد. باورم نميشد. پدرم به همین راحتی قبول کرد! خيلي خوشحال شدم، به مريم زنگ زدم و اين مژده را به او هم دادم.اينگونه بود كه بخاطر شهيد علمدار رفتم برای ثبت نام. موقع ثبت نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: زهرا، من زهرا علمدار هستم بالاخره اول فروردين 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسيجي ها و مريم عازم جنوب شديم. كسي نميدانست كه من مسيحي هستم به جز مريم. در راه به خوابم خيلي فكر كردم. از بچه ها درباره ي شهيد علمدار پرسيدم، اما كسي چيزي نميدانست. وقتي به حرم امام خميني(ره) رسيديم. در نوارفروشي آنجا متوجه نوارهای مداحي شهيد علمدار شدم. كم مانده بود از خوشحالي بال در بیاورم. چند نوار مداحی خریدم. درراه هر چه بيشتر نوارهاي او را گوش ميدادم بیشتر متوجه ميشدم كه آقا چه فرمودند. در طي چند روزي كه جنوب بوديم. تازه فهميدم اسلام چه دين شيريني است و چقدر زيباست. وقتي بچه ها نماز جماعت ميخواندند. من كناري مينشستم،زانوهايم را بغل ميگرفتم و گريه ميكردم. گريه به حال خودم که با آنها از زمين تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خيلي باصفا بود. حس غریبی داشتم. احساس ميكردم خاك شلمچه با من حرف ميزند. با مريم كه آنجا فهمیدم خواهر سه شهيد است، گوشه اي ميرفتيم و شروع به خواندن زيارت عاشورا كردیم. او با سوز عجیبی ميخواند و من گوش ميدادم، انگار در عالم ديگري سير ميكردم. يك لحظه احساس كردم شهدا دور ما جمع شده اند و زيارت عاشورا ميخوانند. منقلب شدم و یکباره ازهوش رفتم.در بيمارستان خرمشهر به هوش آمدم. مرا به كاروان برگرداندند.صبح روز بعد هنگام اذان مسئول كاروان خبر عجيبي داد؛ تازه معناي خواب آن شبم را فهميدم. آن خبر اين بود كه امروز دوباره به شلمچه ميرويم؛ چون قرار است امام خامنه اي به شلمچه بيايند و نماز عيد قربان را به امامت ايشان بخوانيم. از خوشحالي بال درآورده بودم. به همه چيز كه در خواب ديده بودم رسيدم؛ جنوب، شهدا، شلمچه، شهيد علمدار و حالا آقا. چقدر انتظار سخت است، هر لحظه اش برايم به اندازه ي يك سال ميگذاشت. از طرفي انتظار شيرين بود؛ زيرا پس از آن، امامم را از نزديك ميديدم. ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه بود كه آقا آمدند. همه با اشك چشم به استقبال ايشان رفتيم. بي اختيار گريه ميكردم. باديدنش تمام تشويش ها و نگراني ها در دلم به آرامش تبديل شدند. امّا وقتي كه ميرفت دوباره همه غم ها بر جانم نشست. با رفتنش دل هاي ما را هم با خود برد.
اي كاش جاي خاك شلمچه بودم. بايد به خودش ببالد از اينكه آقا بر آن قدم گذاشته است. پس از اينكه از جنوب برگشتم تمام شك هايم تبديل به يقين شد. آن موقع بود كه از مريم خواستم راه اسلام آوردن را به من ياد بدهد. او هم خيلي خوشحال شد. وقتي شهادتين ميگفتم، احساس ميكردم مثل مريم و دوستانش شده ام. من هم مسلمان شدم. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
ای شهدا....!🍃🌷 شنیده ام شب جمعه، زانو به زانو می نشینید؛ مادر می آید و خودش برایتان روضه گودال می خواند... . #به_یادتان_هستیم💚 #یادمان_باشید ❤️ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد #شهید_ابراهیم_هادی شادی روحش صلوات 🌺 🆔 @Ebrahimhadi
شب جمعه ست و هوایت به دلم افتاده ... #یاحسین التماس دعا 🆔 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 🍃آرزومه توی بین الحرمین بگیرم من دو سه تا عکس تکی📸 🎤 با نوای: کربلایی جواد مقدم 🆔 @Ebrahimhadi
کاش آمدنت تمام آرزویم باشد... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌿 🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃 💞 #امام_علی (ع) می فرمایند: 🍃از خشم بپرهیز که آغاز آن، دیوانگی و فرجام آن، پشیمانی است.🍁 📚مستدرک الوسائل، ج۱۲🌿 💕 #امام_صادق (ع) می فرمایند: 🍀آنکه مالک خشم خود نباشد، مالک عقل خود نیست.🌾 📚تحف العقول، ص ۳۷۱🌿 🆔 @Ebrahimhadi
🔴 #اوج_خونسردی 🔸بچـه‌هـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آن‌قدر گرم بود که هیچ‌کس متوجه حضور ابراهیم نشد. 🔹یکی از بچه‌ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد.😱 🔸بچه‌ها بی‌معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار می‌کردند!🏃 🔹صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظه‌ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همین‌طور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستی‌اش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: «بچه‌ها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم».❤️✨ 🌿🌿🌿🌿 شهدا، وقتی توپ به سرشان خورد تحمل کردند تا توانستند درد گلوله را تحمل کنند.. 🌸وقتی درد توپ را به خاطر خدا تحمل کنی.. با جان و دل به استقبال گلوله ای می روی .. که محض رضای خدا میزبانی اش می کنی.. 💐و حالا تو ای دوست نجیب ابراهیم جان بنگر ز چه درد می کشی.. آن را به مسیر الله بینداز.. تا همان #شهیدت کند.. 🆔 @Ebrahimhadi
ای آخرین توسل سبز دعای ما آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟ شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین بی تو چه زود می گذرد هفته های ما در این فراق تا که ببینی چه می کشیم بگذار چشمهای خودت را به جای ما موعود خانواده کی از راه می رسی کی مستجاب می شود "آقا بیای ما" ؟ کی می شود بیایی واز پشت ابرها خورشید های تازه بیاری برای ما آقا اگر نیایی وبالی نیاوری از دست میرود سفر کربلای ما #العجل_ای_طراوت_باران🌧🌷 🆔 @Ebrahimhadi
🌿الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌿 آخرین #جمعه سال است کجایی آقا؟ حالمان رو به زوال است کجایی آقا؟ عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو زندگی بی تو سراب است کجایی آقا؟ دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی #منتظــر بهر جواب است کجایی آقا؟ تعجیل در فرج یوسف زهرا صلوات 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷۴ راوي: آقايان درخشي ـ سيد طاهري 🌿"ارادت" پسرم پنج ساله بود كه مريض شد. اصلاً غذا نميخورد. دكترها گفتند اگر تا فردا غذا نخورد بايد در بيمارستان بستري شود. همان شب در مسجد چال مراسم داشتيم و سيد مجتبي مداحي ميكرد. ماه مبارك رمضان بود، پيش خودم گفتم:(( در اين ماه عزيز از سيد بخواهم كه براي پسرم دعا كند. به او گفتم. سيد هم كه ذكر مداحي هايش يا زهرا(س) و يا حسين(ع)بود براي پسرم در آن مجلس دعا كرد. بعد از مراسم به منزل رفتم. همه ناراحت بودند. گفتم: سيد دعا كرده، انشاءالله خوب ميشود. موقع سحري همه مشغول خوردن بوديم كه پسرم از خواب بيدار شد. بعدگفت: غذا ميخواهم! مقدارزيادي غذا خورد. ما در عين تعجب بسيار خوشحال شديم. رفته رفته حال او خوب شد. به طوری که تا ظهر دیگر مشکلی نداشت. شب بعد موضوع را به سيد گفتم و از او تشكر كردم. ميدانستم اين دعاي سيد بود كه كار خودش را كرده. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 چند سال بعد از شهادت سيد، خداوند به من فرزندي عطا كرد. خيلي خوشحال بودم اما پزشكان خبر بدي به من دادند. لگن فرزندم دچار مشكل بود.به تمام پزشكان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه كرديم اما باز بی فایده بودآنها راهي براي درمان نميديدند. مدتي پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببريم وبستری کنیم. شب قبل از آن، در عالم رؤيا سيد را ديدم. چهره اي بسيار نوراني داشت. پيراهن سياه و شالي سبز بر گردنش داشت. من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت:((فرزندت شفا گرفته، فرزندت بيمه حضرت زهرا(س) شده))صبح كه از خواب بيدار شدم، بسيار اشك ريختم. از خدا خواستم به آبروي سيد مجتبي خوابم را به حقيقت تبديل كند. وقتي وارد مطب ميشدم تمام بدنم ميلرزيد. دكتر پسرم را خوب معاينه كرد. بعد از مدتي فكر كردن رو به من كرد و گفت:((از نظر علم پزشكي به دور است اما فرزند شما انگار كه شفا گرفته! اثري از بيماري در او نيست.)) من به همراه خانواده بسيار گريه كردیم و خدا را شكر كرديم. بعد از آن ديگر پسرم مشكلي نداشت. من معتقدم سيد مجتبي آنقدر به خدا و ائمه نزديك بود، آنقدر به بي بي فاطمه زهرا(س) ارادت داشت كه به واسطه ي آنها نزد خداوند صاحب آبرو بود كه خداوند درخواست سيد مبني بر شفا يافتن فرزندم را رد نكرد. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 50 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 50
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲۱ موضوع: مهربان‌تر از مادر سخنران: حجه الاسلام دانشمند 🆔 @Ebrahimhadi
#سلام_امام_زمانم 💗 🌼 صداے پای تو 🍃 ضربان قلب من را 🌼 سر جا مے‌آورد 🍃 این تپش هاے ناهماهنگ را 🌼 بہ آواز آمدنٺ آرام ڪن! ✨ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ 🆔 @Ebrahimhadi
خصوصی برای همسرم🌷 صفیه بایستی ان شاءالله مرا ببخشی من نتوانستم همسر خوبی برایت باشم ولی تو خودت میدانی که من دنبال چه کار بودم و وقت من در چه راه می‌گذشت و قلبت قوی باشد برای خدا. سرنوشت ما دست خداست فقط باید در راهش بود که هر چی پیش بیاید از اوست. امیدوارم در همه حال در طلب جلب رضایتش باشی وخود را به او سپرده و شکرگزار دائمیش باش التماس دعا دارم #شهید_مهدی‌_باکری🌹 🆔 @Ebrahimhadi
✨﷽✨ 💠اينگونه بندگی کن ❤️از امام رضا عليه السلام از بهترين بندگان خدا سؤال شد. فرمود: 👈کسانی هستند که وقتی کارهای نيک انجام میدهند خوشحال میشوند، 👈و زمانی که کارهای بد انجام میدهند، طلب مغفرت می کنند، 👈و زمانی که به آن ها نعمتی عطا میشود، شکرگزاری می کنند، 👈و هنگامی که گرفتار می شوند، صبر میکنند، و زمانی که خشمگین می شوند، عفو می کنند. 📚 تحف العقول؛ صفحه۳۳٢ 🆔 @Ebrahimhadi
❌به گوش باش ۱ ... ۲ ... ۳ 🆔 @Ebrahimhadi
🌴جسم هایی که ... روی سیم خاردار می خوابیدند تا حرف امام‌شان زمین نماند؛ بی چون و چرا #مدیون_شهداییم🌹 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 51 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 51
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷۵ راوی : خانواده ی علمدار 🌿"مادر" مادر ما زن مظلومی بود که خیلی در راه تربیت صحیح فرزندانش تلاش كرد. لحظه ای از فرزندانش غافل نبود. اختلاف سنی او با مجتبی کم بود. برای همین رازدار مجتبی و دیگر فرزندان بود. مادر همیشه ميگفت: مجتبی خیلی به ما درس داد. ما را با اسلام ناب آشنا كرد.زمانی که ميخواستیم خبر شهادت مجتبی را به مادر بگوییم خیلی ميترسیدیم. او ناراحتی قلبی داشت. ترس ما از این بود که این ناراحتی شدیدتر شود. اما مادر خودش جلو آمد و گفت: من ميدانم که مجتبی شهید شده. من مطمئن هستم. اصلاً مجتبی برای این دنیا نبود.خدا به او صبر داد. در مراسم تشییع و تدفین او مانند کوه استوار ایستاده بود. اصلاً فکر نميکردیم اینگونه مقاوم باشد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 بعد از شهادت مجتبی وظیفه مادر سنگین تر شده بود! عصرهای پنج شنبه و جمعه به سرمزار مجتبی ميرفت و آنجا ميماند. بسیاری از خانم ها بودند که تازه با شخصیت مجتبی آشنا شده بودند و به سرمزار مي آمدند. آنها از مادر ميخواستند تا برایشان از خاطرات مجتبی بگوید.بارها دیده بودم که دخترانی تقريباً بدحجاب مي آمدند و ميگفتند: برای عرض تشکر آمده ایم! ما حاجتی داشته ایم و این سید عزیز را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...در این مواقع، مادر با لحنی صحیح و مادرانه شروع به امر به معروف ميکرد. ابتدا خاطراتی از مجتبی تعریف ميکرد. اين كه مجتبي هميشه بنده واقعي خدا بود بعد ميگفت: دختر عزیزم، خدا شما را حفظ کند، مجتبی از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت ميشود. بعد خیلی مودبانه در مورد اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید اسلام است صحبت مينمود.دختران زیادی بودند که با نصیحت مادر، مسیر زندگی آنها تغییر کرد. حتی برخی از آنها از دیگر شهرها به ساری مي آمدند و... سال 85 ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد. قرار شد او را عمل کنند. کل خانواده از شرایط مادر ناراحت بودیم. اما او نشاط درونی عمیقی داشت!قبل از عزیمت به بیمارستان گفت: من عازم سفر هستم. دیگر تمایل به ماندن ندارم! در مقابل چشمان حیرت زده ما ادامه داد: مجتبی را دیده ام. جایگاه آخرتی مرا نشان داده و گفته که من با شما هستم. در یک غروب غم انگیز، مادر ما به دیدار سیدمجتبی رفت. همه خانواده در حسرت غم و اندوه فقدان او سوختند. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲۲ موضوع: آثار "بسم الله.." در زندگی سخنران: آیت الله ناصری 🆔 @Ebrahimhadi