eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
717 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸ـــــــ قسمت هفتادو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ اسارت #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت هفتادو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ اسارت #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahim
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: امیر منجر از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي مسجد، جعفر جنگروي هم آنجا بود. خيلي ناراحت و به هم ريخته. هيچكس اين خبر را باور نميكرد.مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت ميكرديم. يكدفعه محمد آقا تراشكار جلو آمد. بيخبر از همه جا گفت: بچه ها شما كسي رو به اسم ابراهيم هادي ميشناسيد!؟ يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم. آمديم جلو و گفتیم: چي شده؟! چه ميگي؟! بنده خدا خيلي هول شــد. گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش ميكنم. عراق اسم اسيرها رو آخر شبها اعالم ميكنه! ديشــب داشــتم گــوش ميكــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه فارسی حــرف مــيزد برنامــه اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد. بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده.داشتيم بال درمي آورديم! همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال شديم.نميدانستيم چه كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم. سريع رفتيم سراغ ديگر بچه ها، حاج علي صادقي با صليب سرخ نامه نگاري كرد. رضا هوریار رفت خانه آقا ابراهيم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده بودن ابراهيم خوشحال شدند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 مدتي بعد از طريق صليب سرخ جواب نامه رسيد. در جــواب نامه آمده بــود كه: من ابراهيــم هادي پانزده ســاله اعزامي از نجف آباد اصفهان هستم. فکر کنم شما هم مثل عراقي ها مرا با يكي از فرماندهان غرب كشور اشتباه گرفته ايد! هر چند جواب نامه آمد، ولي بســياري از رفقا تا هنگام آزادي اســرا منتظر بازگشت ابراهيم بودند. بچه هادر هيئت هر وقت اســم ابراهيم مي آمــد روضه حضرت زهرا(س)ميخواندند و صداي گريه ها بلند ميشد. ♻️ .... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو دوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ فراق #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت هفتادو دوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ فراق #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: عباس هادی يك ماه از مفقود شدن ابراهيم ميگذشت.هيچكدام از رفقاي ابراهيم حال و روز خوبي نداشتند.هــر جــا جمــع ميشــديم از ابراهيــم ميگفتيــم و اشــك ميريختيــم.براي ديدن يكي از بچه ها به بيمارســتان رفتيم. رضا گوديني هم آنجا بود. وقتي رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلندبلند گريه ميكرد. بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم براي من جاي زندگي نيســت! مطمئن باشید من در اولين عمليات شهيد ميشم! يكي ديگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خالص خدا بــود. بين ما آمد و مدتي با او زندگــي كرديم تا بفهميم معني بنده خدا بودن چيست. ديگري گفت: ابراهيم به تمام معنا يك پهلوان بود، يك عارف پهلوان. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما ميپرسيد: چرا ابراهيم مرخصي نمي آيد، با بهانه هاي مختلف بحث را عوض ميكرديم! مــا ميگفتيــم: الان عملياته، فعلاً نميتونه بيــاد و... خلاصه هر روز چيزي ميگفتيم. تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق. روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك ميريخت! جلو آمدم. گفتم: مادر چي شده!؟ گفــت: مــن بوي ابراهيــم رو حس ميكنــم! ابراهيم الان تــوي اين اتاقه! همينجاست و... وقتي گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، ميخوام دامادت كنم، اما او ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنميگردم. نميخواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايســتاده بود و گريه ميكرد. ما بالاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد.آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سي سي يو بیمارستان بستري شد! سال هاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا(س) ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود.به ياد ابراهيم كنار قبر شهداي گمنام مينشست. هــر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلــش را آنجا باز ميكرد و حرف دلش را با شهداي گمنام ميگفت. ♻️ .... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو سوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ تفحص #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت هفتادو سوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ تفحص #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahim
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راویان : سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد ســال 1369 آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضي ها هنوز منتظر بازگشــت ابراهيم بودند هر چند دو نفر به نام هاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند ولي اميد همه بچه ها نااميد شد. ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آنها را به تهران منتقل كردند.چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدي به من گفت: شما ميدانيد پسر من كجا شهيد شده!؟ گفتم: بله، ما با هم بوديم. پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟ با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم. پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد.پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند.عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عمليات ها به دنبال پيكر شهدا ميگشت. پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختي هاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا ميشد. در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود! علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت فكه را نميداند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانال ها هســتند. خاك فكه بوي غربت كربلا ميدهد.يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد. در وســايل همراه او دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســال ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود: ((امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب و غذا را جيره بندي كرده ايم. شهدا در انتهاي كانال كنارهم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه!)) بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند و باز هم به جســتجوي خودشان ادامه دادند. اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود. مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد.ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟! او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشیدی براي راهيان نور باشد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقريباً اكثر آنها گمنام بودند. در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد پازوكي به خيل شهدا پيوستند. پیکرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس از يك تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك ايران به خاك بسپارند. شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكي از شهدا از روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و هميشگي به ما لبخند ميزد! فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا رفتند. تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي مختلف فرستادند. من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي ما پاك كند. براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم هاي اين ملت فاتحه اي ميخوانم. ♻️ .... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠امام سجّاد عليه السلام: 🌸گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند عبارتند از: بد نيّتى، خبث باطن، دورويى با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد، تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه، بد زبانى و زشت گويى ✅ميزان الحكمه جلد4 صفحه287 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠‍ #زیارت_کربلا_اربعین 💠 ✅امام صادق فرمودند: 🌸هنگامى كه شخص به قصد زيارت حضرت امام حسين (ع) از منزلش بيرون مى رود، هفتصد فرشته از بالاى سر و زير پا و دست راست و طرف چپ و از مقابل و از پشت سر او را مشايعت كرده تا وى را به قصدش برسانند و وقتى وى آن حضرت را زيارت كرد منادى نداء مى دهد: 《گناهانت آمرزيده شد اعمال را از ابتدا شروع كن》، سپس فرشتگان با او مراجعت كرده و وى را همچنان مشايعت نموده تا او را به منزلش برسانند و وقتى به منزلش رسيدند مى گويند: 《ما تو را به خدا مى سپاريم.》 🌸پس پيوسته او را زيارت كرده تا روز فوتش فرا برسد، و پس از فوت در هر روز قبر حضرت امام حسين (ع) را زيارت كرده و ثواب آن براى آن شخص منظور مى گردد. 📚کتاب کامل الزیارات 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
⭕️شاید سوال شما هم باشد👇 سلام بزرگوار وقتتون بخیر. ببخشید مزاحمتون شدم،خواستم یه نکته ای رو خدمتتون بگم،به عنوان کسی که مطالب کانال آقا ابراهیمو دنبال میکنه خواستم بگم چند وقته فعالیت کانال خیلی کم شده، من هرروز وقتی از خواب بیدار میشم منتظر یه نکته و یا یه پیام جدید از طرف ابراهیم هستم ولی میام کانال و چیزی تازه ای نمیبینم، حس میکنم چون از کانالش کمتر مطالب تازه و تاثیرگذار میبینم رابطم باهاش کمترشده ،خواستم ازتون خواهش کنم اگه امکانش هست یه مقداری فعالیت کانال رو‌ بیشتر کنید واقعا ممنون میشم ازتون. التماس دعااا یامهدی ـ👇👇👇👇👇👇 🌸عرض ادب و احترام خدمت همسنگران گرامی. بنده به عنوان کوچک ترین خادم آقا ابراهیم، چند روزی به دلیل سفر به کربلای معلی و همچنین قطعی کلی اینترنت در کشور عراق، موفق به ارسال مطالب در کانال شهید ابراهیم هادی نشده‌ام. از این بابت از حضور شما بزرگواران پوزش میطلبم. ان شاءلله از چند روز آینده مجددا فعالیت کانال به شکل قبل ادامه پیدا خواهد کرد. (به شرط لیاقت) در کربلای معلی دعاگوی همه شما هستیم.التماس دعا 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #نیکی_به_مردم 🌸نيمه شب بود و ابراهیم و دوستانش در جلوي مسجد نشسته بودند. ناگهان صدای آزار دهنده ای به گوش رسيد! پیت حلبی در جوی آب افتاده بود و با صدایش باعث اذیت مي شد. ابراهیم بدون این که به کسی بگوید، خودش سمت جوی می دود و حلبی را در می آورد تا مردمي كه استراحت مي كنند اذيت نشوند. چرا که خدای او می فرماید: فَاسْتَبِقُوا الخیرات. در نیکی ها و اعمال خیر، سبقت بگیرید. (بقره/148) 📙 برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم اثر گروه شهید ابراهیم هادی (به زودی) 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت هفتادو چهارم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حضور #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت هفتادو چهارم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حضور #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrah
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود. روزهاي آخر جمع آوري اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟ ســيد گفت: بله، چطورمگه؟! گفتم: هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم. چون با اين عكس هنوز آقا ابراهيم توي محل حضور دارد. ســيد گفت: من ابراهيم را نميشناختم، براي کشــيدن چهره او هم چيزي نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه نميتوانم برايت حساب كنم! خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم. با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟ گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه گاه شهدا راه افتاد، يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:آقا، اين شــيريني ها براي اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد. فكر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت. براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را ميشناســيد؟گفت: نه، تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه، من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش تو مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن. بعد گفتم: من هم قول ميدهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس براي اين شــهيد كه اسمش را نميدانستم فاتحه خواندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. ســيد ادامه داد: پارســال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد! مشــكلات زيادي داشــتم. از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شــده. من هم داربســت تهيــه كردم و رنگ ها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصوير شهيد. باوركردني نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاري هاي مالي من برطرف گرديد. بعد ادامه داد: آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 آمده بود مســجد. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص ميخواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم. گفت: هيچي، ميخواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: ابراهيم هادي شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهداي گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را ميگيريد؟ آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شــهيد هادي قرار داره، من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه. يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟