💠 #زیارت_کربلا_اربعین 💠
✅امام صادق فرمودند:
🌸هنگامى كه شخص به قصد زيارت حضرت امام حسين (ع) از منزلش بيرون مى رود، هفتصد فرشته از بالاى سر و زير پا و دست راست و طرف چپ و از مقابل و از پشت سر او را مشايعت كرده تا وى را به قصدش برسانند و وقتى وى آن حضرت را زيارت كرد منادى نداء مى دهد:
《گناهانت آمرزيده شد اعمال را از ابتدا شروع كن》، سپس فرشتگان با او مراجعت كرده و وى را همچنان مشايعت نموده تا او را به منزلش برسانند و وقتى به منزلش رسيدند مى گويند:
《ما تو را به خدا مى سپاريم.》
🌸پس پيوسته او را زيارت كرده تا روز فوتش فرا برسد، و پس از فوت در هر روز قبر حضرت امام حسين (ع) را زيارت كرده و ثواب آن براى آن شخص منظور مى گردد.
📚کتاب کامل الزیارات
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
⭕️شاید سوال شما هم باشد👇
سلام بزرگوار وقتتون بخیر.
ببخشید مزاحمتون شدم،خواستم یه نکته ای رو خدمتتون بگم،به عنوان کسی که مطالب کانال آقا ابراهیمو دنبال میکنه خواستم بگم چند وقته فعالیت کانال خیلی کم شده، من هرروز وقتی از خواب بیدار میشم منتظر یه نکته و یا یه پیام جدید از طرف ابراهیم هستم ولی میام کانال و چیزی تازه ای نمیبینم، حس میکنم چون از کانالش کمتر مطالب تازه و تاثیرگذار میبینم رابطم باهاش کمترشده ،خواستم ازتون خواهش کنم اگه امکانش هست یه مقداری فعالیت کانال رو بیشتر کنید واقعا ممنون میشم ازتون.
التماس دعااا
یامهدی
ـ👇👇👇👇👇👇
🌸عرض ادب و احترام خدمت همسنگران گرامی.
بنده به عنوان کوچک ترین خادم آقا ابراهیم، چند روزی به دلیل سفر به کربلای معلی و همچنین قطعی کلی اینترنت در کشور عراق، موفق به ارسال مطالب در کانال شهید ابراهیم هادی نشدهام. از این بابت از حضور شما بزرگواران پوزش میطلبم.
ان شاءلله از چند روز آینده مجددا فعالیت کانال به شکل قبل ادامه پیدا خواهد کرد.
(به شرط لیاقت) در کربلای معلی دعاگوی همه شما هستیم.التماس دعا
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#نیکی_به_مردم
🌸نيمه شب بود و ابراهیم و دوستانش در جلوي مسجد نشسته بودند. ناگهان صدای آزار دهنده ای به گوش رسيد! پیت حلبی در جوی آب افتاده بود و با صدایش باعث اذیت مي شد. ابراهیم بدون این که به کسی بگوید، خودش سمت جوی می دود و حلبی را در می آورد تا مردمي كه استراحت مي كنند اذيت نشوند. چرا که خدای او می فرماید: فَاسْتَبِقُوا الخیرات. در نیکی ها و اعمال خیر، سبقت بگیرید. (بقره/148)
📙 برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم اثر گروه شهید ابراهیم هادی (به زودی)
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت هفتادو چهارم ـــــــ🔸 ✨ حضور #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrah
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود. روزهاي آخر جمع آوري اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟
ســيد گفت: بله، چطورمگه؟! گفتم: هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم. چون با اين عكس هنوز آقا ابراهيم توي محل حضور دارد. ســيد گفت: من ابراهيم را نميشناختم، براي کشــيدن چهره او هم چيزي نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه نميتوانم برايت حساب كنم! خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم. با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟
گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه گاه شهدا راه افتاد، يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:آقا، اين شــيريني ها براي اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد. فكر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت. براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را ميشناســيد؟گفت: نه، تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه، من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش تو مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن. بعد گفتم: من هم قول ميدهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس براي اين شــهيد كه اسمش را نميدانستم فاتحه خواندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. ســيد ادامه داد: پارســال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد! مشــكلات زيادي داشــتم. از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شــده. من هم داربســت تهيــه كردم و رنگ ها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصوير شهيد. باوركردني نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاري هاي مالي من برطرف گرديد. بعد ادامه داد: آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
آمده بود مســجد. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص ميخواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم. گفت: هيچي، ميخواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: ابراهيم هادي شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهداي گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را ميگيريد؟ آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شــهيد هادي قرار داره، من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه. يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76زير پل اتوبان شهيد محلات
من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمن ها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما حمله كنه. بعد هم شهيد شدند. دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد ميشد به عكس شهيد هادي سلام ميكنه. چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه! شهيد هادي به دخترم ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم! براي تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني. حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:((رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.)) اين جمله خيلي حرف ها داشت. نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم! در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد.
با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم. نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام كرد.ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاك ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف مي آوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم. شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. آقاي محمدي گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟
گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟! گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي شهيد هادي بوديم. توي عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم...
♻️ #ادامه_دارد....
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
گفتی که اگه منو میخوای باید خدایی بشی
زیر بال و پرم بیای کرب و بلایی میشی...
🎈 هم اکنون 00:47 بامداد
کربلای معلی-بین الحرمین
با یاد #شهید_ابراهیم_هادی
دعاگوی همه دوستداران شهید هادی هستیم. التماس دعا🙏
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#دغدغه_مردم
🌸قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم. مي دانستم كار مهمي دارد. اما ابراهيم از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم. تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمي دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مي كند! ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود. حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم كند. او براي تمام مردم محل اينگونه بود.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••