شهید ابراهیم هادی
"مداحی" 🖤 #بخش_اول "هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند هر چند يك نفر باشد اجر او با
"مداحی" 🖤
#بخش_دوم
ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد، بدون هيچ تكلفي ميخواند، و بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب ميكرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه عبدالله مسگر حضور داشت و مداحي ميكرد. اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود و در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچهها بسيار تأثيرگذار بود. دعوت از علمائی نظير علامه محمدتقي جعفري و حاج آقا نجفي و دعوت از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت از فعاليتهاي اين هيئت بود.
لذا مأموران ساواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند. ابراهيم، مداحي را از همين هيئت و همچنين هنگامي كه ورزش باستاني انجام ميداد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن هم به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي كه رعايت ميكرد اين بود كه ميگفت: "براي دل خودم ميخونم و سعي ميكنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي رو در مداحي وارد نكنم".
يكبار روي موتور به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا (س) نمود كه خيلي جالب و سوزناك بود. از ابراهيم خواستم كه شب توي هيئت همون اشعار رو به همان سبك بخونه ولي زير بار نرفت و گفت: "اينجا مداح دارن. منم كه اصلاً صداي خوبي ندارم، بيخيال شو..." اما ميدونستم هر وقت چيزي بوي غيرخدا بده، يا باعث مطرح شدنش بشه ترك ميكند.
در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود. بارها ميشد كه بدون بلندگو ميخواند. در عروسيها و در عزاها هر جا ميديد وظيفهاش خواندن است ميخواند. اما اگر ميفهميد به غير از او مداح ديگري هست نميخواند و بيشتر به دنبال استفاده بود.
توي سينهزني هم خيلي محكم سينه ميزد و ميگفت: "اهل بيت همه وجودشان را براي اسلام دادن، ما همين سينهزني را كه ميتونيم انجام بدیم ، بايد خوب باشه. " در عزاداريها حال خوشي داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري و گريههای او شور و حال خاصي پيدا ميكردن.
کتاب سلام بر ابراهیم ۱📚
#ادامه_دارد🔁
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
"ما تو را دوست داریم" ❤️ #بخش_اول پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عمليات
"ما تورا دوست داریم"❤️
#بخش_دوم
ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختي باز كردم،چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود.
من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم، با خودم گفتم: "اين بابا انگار نميدونه خستگي يعني چي؟" البته ميدونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز ميشه.
ابراهيم بچههاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س).
اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچهها را جاري كرد ، من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم، ولي چيزي نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچهها به سمت سومار برگشتيم؛ بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معنيداري به من كرد و گفت: "ميخواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟
"گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه..." پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت ميگم تا زندهام جايي نقل نكن". بعد ادامه داد:"ديشب خواب به چشمم نمياومد ولی نيمههاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند:"نگو نميخوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان" ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نميداد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم ۱📚
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
"مجلس حضرت زهرا (س) " #بخش_اول به جلسه مجمعالذاكرين در مسجد حاجابوالفتح رفته بوديم،در جلسه اشعا
"مجلس حضرت زهرا (س)"
#بخش_دوم
جبهه كه بوديم توسلهای ابراهيم بيشتر به حضرت صديقه طاهره (س) بود و هميشه روضه حضرت رو ميخواند. وقتي هم كه مجروح شده بود و در بيمارستان نجميه تهران بستري بود هنگامی كه دوستاش به ملاقاتش میاومدن شروع به روضه خواندن میکرد.
ميگفت: " بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً حضرت زهرا (س) كار سازه".زماني هم كه خبرنگار مجله پيام انقلاب با ابراهيم مصاحبه كرد و پرسيد: "چگونه در عمليات فتحالمبين پيروز شديد؟" ابراهيم جواب داد:"ما در فتحالمبين جنگ نكرديم ما راهپيمايي ميكرديم و فقط «يا زهرا (س)» ميگفتيم "
در عمليات فتحالمبين كه ابراهيم مجروح شده بود سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود و مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند قرار داديم. سالن به قدري شلوغ بود و مجروحين آه و ناله ميكردند كه هيچ كس آرامش نداشت.
بالاخره يک گوشهاي رو پيدا كرديم و ابراهيم رو روي زمين خوابانديم. پرستارها هم زخم گردن و پاي ابراهيم رو پانسمان كردن در آن شرايط كه اعصاب همه به هم ريخته بود و سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود ناگهان ابراهيم با صدايي رسا شروع به خواندن شعر زيبايي در وصف حضرت زهرا (س) کرد كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشان بود.
براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن رو فرا گرفت .هيچ مجروحي ناله نميكرد. انگار همه چيز رديف و مرتب شده بود. به هر طرف كه نگاه ميكردي آرامش موج ميزد و قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري ميشد.
همه آرام شده بودند ، وقتي خواندن ابراهيم تمام شد، يكي از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت و خيلي هم تحت تأثير قرار گرفته بود جلو آمد و سريع گفت: "من كاري به محرم و نامحرم ندارم! تو هم مثل پسرمي " و بعد نشست و سر ابراهيم رو بوسيد و گفت: "فداي شما جوونها". قيافه ابراهيم ديدني بود، گوشهاش سرخ شده بود. بعد هم از خجالت ملافه را روي صورتش انداخت .
کتاب سلام بر ابراهیم ۱📚
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••