eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
795 ویدیو
66 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۶۳ راوی: حمید فضل الله نژاد 🌿"پرواز" مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را ميگرفتند. فکر نميکردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعا وقتی خدا به کسی عزت بدهد اینگونه ميشود. پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دی ماه، هلیکوپتر شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود. خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند. ناگهان از خواب پريدم. نميدانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت آی.سی.يو. ديدم درب شيشه ای بخش بسته است! پرستارها دوان دوان به هر سو ميرفتند. نگرانی ام لحظه به لحظه بيشتر ميشد. يكی از پرستارها نزديک در آمد. داد زدم و پرسيدم: ((چه خبر شده؟ سيد حالش خوبه؟)) گفت: ((حالش دوباره به هم خورده.)) با تعجب گفتم: ((سيد كه حالش خوب بود.)) با تلاش بسیار يكی از بچه های هيئت را، كه پزشک بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم: (( چی شده، چه خبره!؟ )) او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت: (( وقتی خون سيد را دياليز كرديم، مشکل كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد دوباره حال سيد وخيم شده. )) ديگر حال خودم را نميدانستم. سریع همه بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه پرواز را باید سریع تر انجام دهیم . چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يک گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند. از يک ساعت قبل، داخل هر طبقه بيمارستان يک نفر را قرار داديم تا جلوی آسانسور بايستد . گفتیم: (( تحت هيچ شرايطی كسی از آسانسور استفاده نكند. )) هلیکوپتر آماده شد. برای انتقال سيد نبايد لحظه ای توقف ميكرديم؛ چون موقع حركت، دستگاه ها از سيد جدا ميشد. سر و صدايی در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاری ميخواهد دستگاهی را برای اتاق عمل ببرد. كسی كه جلوی آسانسور ايستاده بود نميگذاشت. بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفری دستگاه را بلند كردند و از راه پله بردند برای اتاق عمل. همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاه ها از سید جدا شد. او را سريع روی برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما ... داخل آسانسور هرچه دكمه را ميزديم، آسانسور تكان نميخورد!! خيلی داد بيداد كردم.اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت سيد را به بخش آی.سی.‌يو برگردانديم.از داد و بيداد ما يكی از مسئولان بیمارستان آمد و گفت: (( چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلی ندارد.)) به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور حركت كرد. چند بار آزمايش كردیم. سالم سالم بود!! 👇🏻