eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
630 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: https://eitaayar.ir/anonymous/Q19c.FH2k4 ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم🌿 والشمس که بی روی تو من حیرانم والفجر که بی وصل تو در بحرانم والیل که چون موی تو روزم تاریک والعصر که بی عشق تو در خسرانم 🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷 🆔 @Ebrahimhadi
فاصله‌شان یڪ وجب است #ولادت تا #شهادت را مے‌گویم اگر این یک وجب را با ولایت پر کنی #قطعا_شـ‌هید_خواهے_شد.. اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خط سرخ رهبر برنگردم سروده‌ی شهید ابراهیم هادی🌹 🆔 @Ebrahimhadi
✍ "الذین ان مکنا هم فی الارض اقاموا الصلاة " "کسانی که اگر ما به آنها در زمین قدرت و حکومت دهیم ،نماز را به پا می دارند" فرمود: این در مورد ماخاندان اهل بیت است ✅ امام حسین (ع) بحار الانوار، ج ,24 ص 166 🆔 @Ebrahimhadi
💠 سالگرد شهادت شهید عبد الحسین برونسی💠 پسرم از روی پله ها افتاد و دستش شکست... بیشتر از من عبدالحسین هول کرد... بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت. از خانه دوید بیرون، چادر سرم کردم و دنبالش رفتم... ماتم برده بودم وقتی دیدم آن طرف خیابان رفته... تا به او رسیدم یک تاکسی گرفت. در آن لحظه ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود‼️ ✅ نقل از همسر شهید 🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬خاطره ای از شهید حسین خرازی ما هنوز اسلحه داریم... 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 49 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 49
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷۳ راوی: ژاكلين زكريا (زهرا علمدار) خلاصه شده از متن ماهنامه فکه 🌿"ضمانت" خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدر و مادرم نگفتم كه به سفر زيارتي فرهنگی ميرويم. بلکه گفتم به يك سفر سياحتي كه از طرف مدرسه است ميرويم. اما باز مخالفت كردند. دو روز قهر كردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدني شديدي پيدا كردم. 28 اسفند ساعت سه نيمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادر به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعاي توسل بخوانم. كتاب دعا را برداشتم و شروع كردم به خواندن. هر چه بيشتر در دعا غرق ميشدم احساس ميكردم حالم بهتر ميشود. نميدانم در كدام قسمت از دعا بود كه خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم در بيابان برهوتي ايستاده ام. دم غروب بود، مردي به طرفم آمد و به من گفت: زهرا، بيا، بيا! بعد ادامه داد: ميخواهم چيزي نشانت بدهم! با تعجب گفتم: آقا ببخشيد من زهرا نيستم، اسم من ژاكلينه ولي هر چه ميگفتم گوشش بدهكار نبود. مرتب مرا زهرا خطاب ميكرد.راه افتادم و به دنبال آن مرد رفتم. در نقطه اي از زمين چاله اي بود، اشاره كرد به آنجا و گفت داخل شو! گفتم اين چاله كوچك است، گفت، دستت را بر زمين بگذار تا داخل شوي. به خودم جرأت دادم و اين كار را كردم! آن پايين جاي عجيبي بود. يك سالن بزرگ كه از ديوارهاي بلند و سفيدش نور آبيرنگي پخش ميشد. آن نور از عكس شهدا بود كه بر ديوارها آويخته بود. انتهاي آن عكس ها، عكس رهبر انقلاب آقاسيد علي خامنه اي قرار داشت. به عكس ها كه نگاه كردم ميديدم كه انگار با من حرف ميزنند! ولي من چيزي نميفهميدم. تا اينكه رسيدم به عكس آقا. آقا شروع كرد با من حرف زدن. خوب يادم است كه ايشان گفتند: شهدا يك سوزي داشتند كه همين سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند. مانند: شهيد جهان آرا، همت، باكري، علمدار و... همين كه آقا اسم شهيد علمدار را آورد؛ پرسيدم ایشان كيست!؟ چون اسم بقیه شهدا را شنيده بودم ولي اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهي به من انداختند و فرمودند:((علمدار هماني است كه پيش شما بود. هماني كه ضمانت شما را كرد تا بتواني به جنوب بيايي.)) به يكباره از خواب پريدم. خيلي آشفته بودم. نميدانستم چكار كنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم كه فقط به اين شرط صبحانه ميخورم كه بگذاري به جنوب بروم. او هم شرطي گذاشت و گفت؛ به اين شرط كه بار اول و آخرت باشد. باورم نميشد. پدرم به همین راحتی قبول کرد! خيلي خوشحال شدم، به مريم زنگ زدم و اين مژده را به او هم دادم.اينگونه بود كه بخاطر شهيد علمدار رفتم برای ثبت نام. موقع ثبت نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: زهرا، من زهرا علمدار هستم بالاخره اول فروردين 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسيجي ها و مريم عازم جنوب شديم. كسي نميدانست كه من مسيحي هستم به جز مريم. در راه به خوابم خيلي فكر كردم. از بچه ها درباره ي شهيد علمدار پرسيدم، اما كسي چيزي نميدانست. وقتي به حرم امام خميني(ره) رسيديم. در نوارفروشي آنجا متوجه نوارهای مداحي شهيد علمدار شدم. كم مانده بود از خوشحالي بال در بیاورم. چند نوار مداحی خریدم. درراه هر چه بيشتر نوارهاي او را گوش ميدادم بیشتر متوجه ميشدم كه آقا چه فرمودند. در طي چند روزي كه جنوب بوديم. تازه فهميدم اسلام چه دين شيريني است و چقدر زيباست. وقتي بچه ها نماز جماعت ميخواندند. من كناري مينشستم،زانوهايم را بغل ميگرفتم و گريه ميكردم. گريه به حال خودم که با آنها از زمين تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خيلي باصفا بود. حس غریبی داشتم. احساس ميكردم خاك شلمچه با من حرف ميزند. با مريم كه آنجا فهمیدم خواهر سه شهيد است، گوشه اي ميرفتيم و شروع به خواندن زيارت عاشورا كردیم. او با سوز عجیبی ميخواند و من گوش ميدادم، انگار در عالم ديگري سير ميكردم. يك لحظه احساس كردم شهدا دور ما جمع شده اند و زيارت عاشورا ميخوانند. منقلب شدم و یکباره ازهوش رفتم.در بيمارستان خرمشهر به هوش آمدم. مرا به كاروان برگرداندند.صبح روز بعد هنگام اذان مسئول كاروان خبر عجيبي داد؛ تازه معناي خواب آن شبم را فهميدم. آن خبر اين بود كه امروز دوباره به شلمچه ميرويم؛ چون قرار است امام خامنه اي به شلمچه بيايند و نماز عيد قربان را به امامت ايشان بخوانيم. از خوشحالي بال درآورده بودم. به همه چيز كه در خواب ديده بودم رسيدم؛ جنوب، شهدا، شلمچه، شهيد علمدار و حالا آقا. چقدر انتظار سخت است، هر لحظه اش برايم به اندازه ي يك سال ميگذاشت. از طرفي انتظار شيرين بود؛ زيرا پس از آن، امامم را از نزديك ميديدم. ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه بود كه آقا آمدند. همه با اشك چشم به استقبال ايشان رفتيم. بي اختيار گريه ميكردم. باديدنش تمام تشويش ها و نگراني ها در دلم به آرامش تبديل شدند. امّا وقتي كه ميرفت دوباره همه غم ها بر جانم نشست. با رفتنش دل هاي ما را هم با خود برد.
اي كاش جاي خاك شلمچه بودم. بايد به خودش ببالد از اينكه آقا بر آن قدم گذاشته است. پس از اينكه از جنوب برگشتم تمام شك هايم تبديل به يقين شد. آن موقع بود كه از مريم خواستم راه اسلام آوردن را به من ياد بدهد. او هم خيلي خوشحال شد. وقتي شهادتين ميگفتم، احساس ميكردم مثل مريم و دوستانش شده ام. من هم مسلمان شدم. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
ای شهدا....!🍃🌷 شنیده ام شب جمعه، زانو به زانو می نشینید؛ مادر می آید و خودش برایتان روضه گودال می خواند... . #به_یادتان_هستیم💚 #یادمان_باشید ❤️ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد #شهید_ابراهیم_هادی شادی روحش صلوات 🌺 🆔 @Ebrahimhadi