eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
399 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
233 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر:@mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
📜داستان عباس مسکین و فاطمه دلخون ✍در مازندران و گلستان  عشق های واقعی و شاعران زیادی داشتیم  مانند امیرو گوهر ؛طالبا ، ..... و سرگذشت بقلم آمده  در اینجا  داستان  عباس مسکین و فاطمه دلخون  که در منطقه علی آباد کتول  در شرق گرگان رخ داده است. عباس پسری بود که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده  و نزد ارباب روستای محمد اباد بنام مجمد خان  بعنوان پسر خوانده  زندگی میکرد   محمد خان او را بسیار دوست داشت و مانند پسر اصلی خودش میدانست  بطوری که کسی  تشخیص نمی داد پسر ارباب است یا پسر خواده میباشد؟ چند شب عباس در خواب دختری را میبیند  که بسیار زیبا و خال بر روی میباشد که عاشق میشود و فاطمه نیز این خواب را میبند و در خواب عاشق هم میشود. 📌یک روز که عباس به اتفاق دوستانش مشغول بازی گال مال (۱) در روستای محمد آباد بود  شاهد آمدن یک کوچ (۲) میشوند  و وقتی عباس سر بلند میکند  همان دختر در خواب را میبنید و میشناسد و دختر نیز با دیدن او او را میشناسد  و در همان جا بود که  طبق آداب آن موقع صدا را سر میدهد و این شعر را برای خوش آمد گویی میخواند: 🌸نسیمی دم بدم میاید اینجا                           🌸 عجب بوی وطن میاید اینجا 🌸یکی نیست تا ازش حالش بپرسم                    🌸 که یارم از سفر میاید اینجا 📌طبق سنت و رسوم جاری  تازه وارد سراغ منزل محمد خان را میگیرد که عباس آنها را بسوی منزل خودشان راهنمایی میکند  محمد خان خانه ای به آنها میدهد تا بعنوان زارع ساکن شوند و خانواده  فاطمه برای تشکر از محمد خان در شب سوم ساکن شدن  محمد خان را بشام دعوت کرد  که عباس نیز بهمراه محمد خان وارد شد و محمد خان او را بعنوان پسرش معرفی کرد 📌آن شب وقتی فاطمه پای سماور قرار گرفت و سرپا (۳) شد  بخاط علاقه ای که به عباس داشت  فقط در چای عباس شکر میریزد و شیرین میکند و برای دیگران چای تلخ میریزد  عباس که میبند همه با قند میخورند و چایی او شیرینه  از بغل دستی ها سوال میکند که همه میگویند چای تلخ است , عباس متوجه عشق فاطمه به او میشود 📌بعد از شام بعلت نبود تلویزیون و رادیو و لوازم سرگرمی دیگر برای رونق مجلس جوانها باید آواز میخوادند که محمد خان از عباس میخواهد او بخواند  و او منتظر فرصت آواز سر میدهد و این شعر را میخواند: 🌸دلبرم بلارم نیشته پای سماوار                  🌸 همره تلخ هدا مره شیرین دار 🌸صد ساله بواشی ای نازنین یار                 🌸منو و ته عاشقی نشون کنا 📌فاطمه از خجالت  سرخ گشته  و از پای سماور بلند میشود  و از اطاق بیرون میرود  , برادر زاده اش  را بغل میکند  و وانمد میکند بچه دار است  و از ناراحتی بر روی سکوی (۴) قدم میزند  و بالا و پایین میرود  عباس به قصد دستشویی بیرون میرود و برای انکه بداند مجرد است یا متاهل این شعر را برای فاطمه میخواند: 🌸ململ جومه ته تن چند تمیزه                 🌸وچه در بغلت  نامش چه چیزه 🌸وچه در بغلت  مره دنی  غم               🌸ونه  نومره بهو بوم خاط جمع فاطمه جواب میدهد برادر زاده منه  و عباس به دستشویی میرود که فاطمه این شعر را برایش میخواند: 🌸اتاق را گرم دارم کی میای           🌸 نمد را قالی دارم کی میای 🌸بدست دارم دو فنجان طلایی        🌸شب وروز انتظارم کی میای 📌بعد از این  بر خورد دو عاشق  , محمد خان احساس شرمنده گی میکند و خودش را به دل درد میزند  و به اتفاق همراهان به خانه بر میگردد  و به عباس میگوید این چه کاری بود که کردی آبروی ما را بردی و...  اما عاشق کور است و گوشش بدهکار این حرفها نیست 📌این دیدار ها و رد وبدل کردن شعرها و عاشقی  ادامه داشت و این در روستا رواج یافت  که این دو نفر عاشق هم شده اند  برادر فاطمه برای اینکه  از حرف مردم راحت شود او را  به نامزدی  پسر عموی فاطمه اکبر کل مرد زن مرده  در میاورد که فاطمه این شعر را میخواند: 🌸مگر من اطلس خارا نبودم                  🌸 مگر من دختر بابا نبودم 🌸مرا دادند بدست پیر مردی                  🌸مگر من لایق ریکا  نبودم غروب یکی از روزها که فاطمه برای گرفتن آب  با کوزه  به طرف کهریز (5)میرود عباس بدنبال او این شعر را  برای فاطمه میخواند: 🌸کوزه بر دست یار شونی بهر او             🌸نامزه جدید بیتی مبارکت بو 🌸مگر شهر  شما آدم قطیعه                  🌸که نامزه خوشگلم اکبر کل بوو https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3459 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📌فاطمه میگوید  بخاطر عشق تو اینجور شدم و مورد غضب قرار گرفتم  ولی عباس بر عشق خود پا فشاری میکند  و فاطمه بخاطر فشار عصبی کوزه را به کناره کهریز میزند و کوزه میشکن و مینشیند  که بحال خودش گریه کند  عباس فکر میکند برای کوزه گریه میکند  که عباس این شعر را برایش میخواند: 🌸کوره از دست یار افتاد و بشکست             🌸فاطمه غضب هکارد همانجا نشست 🌸مگر شهر شما کوزه گرانه                     🌸قیمت این کوزه یک دو قرانه فاطمه میگوید  برای کوزه گریه نمی کنم  برای بختم گریه میکنم  که مرا بزور  به مردی کچل  نامزد دادند  اما تو بیخیال شغول شعر خوانی هستی عباس میرود یک کوزه نو میگیرد و میاورد و به فاطمه میدهد و کوزه را پر آب میکنند و به طرف خانه میروند  فاطمه به عباس میکوید حاضرم از همه بستگانم بگذرم بشرطی که قسم یادکنی تنهایم نگذاری و با هم بسوی  ملا خانه (۶) میروند  ملا خدیجه نبود  دنبال قران گشتند  کتابی یافتند احتمالا مفاتیح بود  دست بر آن گذاشتند و قسم یاد کردند تا بر این عشق  پایدار باشند و بر عشق اصرار کنند 📌فاطمه بخانه میرود  برادرش  کوزه نو را میبنید  و جویای ما جرا میشود  فاطمه میگوید من عاشق عباسم   که برادرش او را بباد کتک میگیرد و فاطمه را زندانی  در خانه میکند  , برادر فاطمه به پیش محمد خان میرود  و میگوید آبروی ما رفته  من میخواهم کوچ کنم  که محمد خان جبران ضرر میکند و اجازه میدهد کوچ کنند  و عباس را نصحیت میکند  و او را بکار کشاورزی میگمارد فاطمه متوجه میشود خود را به عباس میرساند و ماجرا را به عباس میگوید  که عباس آماده میشود با فاطمه از این روستا برود 👈نزدیکهای اذان صبح خانواده فاطمه بار میبندند و حرکت میکنند  عباس  که بیدار و گوش بزنگ بود دنبال آنها را افتاد فاطمه که میبنید  عباس بدنبال آنهاست اسب را شل (۷) میکند  تا عقب بیفتد  تا با عباس صحبت کند که صدای عباس  را با این شعر میشنود: 🌸ته پیش پیش میروی  آیم بدنبال            🌸پیاده کی رسم بر ترکت سوار 🌸ته پیش پیش درشونی عقب ره هارش        🌸که من چون سایه ها درمه ای یار فاطمه  میگوید عباس یواشتر بیا ما به تقی اباد میرویم  سعی کن دیر تر بیایی  که برادرم متوجه نشود تا دعوا شود  همدیگر را تقی آباد میبینیم  که عباس میگوید باید نشانه بگذاری و این شعر را میخواند: 🌸تقی آباد رسیدی بار بنداز                   🌸به هر کوچه رسیدی نار(۸) بنداز 🌸بهر کوچه رسیدی نار شیرین               🌸برای خاطر دلدار بنداز 📌فاطمه سر هر کوچه ای انار میندازد   اما بچه ها روستا  انار را جمع میکردند و میخوردند  عباس به تقی آباد میاید  آثاری از انار نمی یابد  از بچه ها  سراغ فاطمه و خانواده اش را میگیرد  دو ریال میدهد و یکی از بچه ها او را به خانه تقی خان ار باب روستای تقی آباد میبرد عباس سرک میکشد همه را نیبتند الا فاطمه را نمی بیند پس جلوی درب حیاط میاستد  و این شعر  را میخواند: 🌸زنان جمع بینه سایه درخت            🌸همه دی وینه الا منه بخت 🌸بسوزد طالع و اقبال و مه بخت           🌸نازنین دلبرم نوی منه بخت تقی خان  نوکرانش را صدا میزند  ببیند کیه  میخواند  اگر فقر است خیرش دهید اگر مهمان است اکرامش کنید اما  مادر و برادر فاطمه  با صدای بلند از تقی خان کمک خواستند و گفتند این همان پسر محمد خان است  که بخاطر عشق او نسبت به فاطمه  ما زراعت خود را در محمد آباد رها کرده و به اینجا آمده ایم  اما او هنوز دست بر دار نیست و ما را تعقیب میکند 📌تقی خان میگوید  هنوز کسی نتوانست  سر در خانه من قارق (۹) بیجا بکشد او را بدار ببندید و بچوب بگیرید آنقدر بزنید تا سر عق بیاید و عشق را فراموش کند و با چوب انار  بجان او افتادند  و همینجور که میزدند  عباس این شعرها را میخواند: 🌸نخوردم نار ورنگ نار دارم               🌸نخوردم تیر و زخم کاری دارم 🌸نکردم پهلویت یک خواب شیرین            🌸هزاران بندمی (۱۰) بسیار دارم 🌸توسته بیمه بیمار و دلتنگ                   🌸ته وسته بیمه کهربای رنگ 🌸نوی شیرین و من فرهاد کوهکن         🌸زعشقت بزنم فولاد بر سنگ 🌸اگر هر دم زنی هر آن میایم             🌸اگر در صبح زنی در شام میایم 🌸اگر اره کنی از ساق دو پایم            🌸 بزانو من نیایم بی وفـــــــــــایم فاطمه که شلاق خوردن  عباس را میبنید و خوانده شعرهای عاشقانه او را میشنود  بر خود واجب میداند او را کمک کند  روی سکو میاید و این شعر را برای تقی خان میخواند 🌸بیا دستت ببوسم من تقی خان              🌸بیا پایت ببوسم من تقی خان 🌸مگر ناخواندی قران محمد (ص)       🌸که احسان واجب است بر حق مهمان https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3459 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📌تقی خان بخاطر  خواندن فاطمه دست از  زدن میکشد و میگویید او را بدرخت ببنید تا از گرسنگی بمیرد  , اما فاطمه برای او غذا میبرد  تا نمیرد  بعد از سه روز فاطمه طناب او را باز میکند و میگوید فرار کن  جان تو در خطر است و حفظ  جان واجب  عباس خبر دار میشود محمد خان برای نجات او به تقی آباد میاید  عباس برای  تجدید قوا و جلوگیری از درگیری به بیرون تقی آباد میرود محمد خان با تفنگ داران از راه میرسد  به عباس میگوید چرا زخمی هستی بگو تا مادرش را به عزاش بنشانم اما عباس میگوید کسی منو نزده بلکه در درگیر با گرگها اینجوری شدم  , محمد خان به عباس میگوید بیا برگردیم  هر کدام از دخترانم را بخوای بعقد تو در میاور یا هرکس در محمد آباد را بخوای برات عروسی میگیرم  از این عشق بگذر  که  عباس جواب میدهد شما بر گردید من با فاطمه خدا حافظی کنم بر میگردم. محمد خان بر میگردد  عباس برای فاطمه پیام میفرستد بهتر است با هم فرار کنیم و زندگی مشترک را شروع کنیم  فاطمه کاردی در پیراهن میگذارد و با عباس فرار میکند  برادر فاطمه به همراه اکبر کل و اهالی روستا  بدنبال آنها میدوند عباس و فاطمه  در حال فرار به رودخانه میرسند  عباس که مرگ را بچشم میبنید  نا خداگاه از ترس جان  دست فاطمه را رها میکند و از سیل رد میشود  فاطمه وقتی کار عباس را میبنید  فکر میکند عباس بی وفا شده  ای شعر را میخواند 🌸منو ته بیمی همراه و همیار            🌸 چوه من اینور  ته اون ور رووار 🌸اگر دنیا به نامردی بمونه                🌸 ته نا مردی نکن ما را نگه دار فاطمه کارد را در قلب خود فرو میبرد و در خون غوطه ور میشود  عباس که عشقش را در خون میبیند  , متوجه اشتباه خود میشود  و بر میگردد  و دستش را بدست فاطمه میگرد  اما جمعیت  رسده بودند  به او فرصت گفتگو ندادند و او نیز در کنار فاطمه جان میسپارد ✍نوشته شده از روی موجود حاج علی رایج 📚 پاورقی: ۱- گال مال: بازی است که با یک چوب بلند و کوچک انجام میشود  و در قدیم در منطقه گرگان مرسوم بود ۲- کوج: انتقال زندگی از محلی به محل دیگر ۳- سرپا: کسی که آماده پذیرایی از مهمانان میباشد ۴- سکوی: تراس امروزی  فضای جلوی درب در طبقه بالا و یا پایین ۵- کهریز : جایی که با پله به زیر زمین میروند  تا آب قنات را برای خوردن بگیرند ۶- ملا خانه: جایی  که در قدیم تدریس قران میشد ۷- شل: افسار اسب را کشیدن تا آرام حرکت کن ۸- نار : انار ۹- قارق : سخن بدرشتی گفتن ۱۰- بندمی:  بد نامی  + نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:9 توسط نادعلی فلاح  |  https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3459 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
﷽ن و القلم و ما یسطرون 📩کدشناسه۱۴۰۳۰۷۱۰۰۹۴۹ 🌍🌿 📌مقیم مازندران، دشت مغان و... ۱.در شهرها یا مناطق دیگر به محله‌ای که ساکنان آن غالباً از یک قوم یا از یک مذهب باشند  (به انگلیسی: ghetto) گفته می‌شد و امروزه در کل به مناطق فقیر شهری که بیشتر، مهاجران یا اقلیت‌ها در آن ساکنند گتو گفته می‌شود. ۲. از نظر تاریخی در اروپا به محله‌هایی که اقلیت در آن ساکن بودند گفته می‌شد. اما به کار بردن این واژه در وجه تسمیه ی بخش گتو بابل شاید از یک نظر ممکن و دور از ذهن نباشد چرا که یهودیان در داد و ستد فقط در مرکز شهر متمرکز نبودند و با توجه به ساختمان خانه تجارت روس در کتار پل محمدحسن خان که به بخش فعلی نزدیک است برخی حدسیات را دچار چالش میکند که البته نیاز به تحقیق و پژوهش بیشتر است. 📌از جمله وصف‌های جالب توجهی که در قرن گذشته از بارفروش شده یکی در  و گیلان تألیف میرزا ابراهیم نامی است که از ۱۲۷۶ تا ۱۲۷۷ نوشته شده است (چاپ تهران ، ۱۳۵۵ ش). به گفته ی میرزا ابراهیم شهر در آن زمان ۳۵ محله داشته است. او اسامی آن‌ها را هم نوشته و از آن جمله «  » بوده است که ۵۰ خانوار در آن سکونت داشته‌اند و ۱۰۰ تومان مالیات می‌داده‌اند. به گفته ی میرزا ابراهیم این یهودی‌ها «از هر ولایت چند خانوار آمدند و ۳۰۰ سال بالاتر است که در ساکن می‌باشند. دو باب   (کنیسه) و یک باب مکتب‌خانه  دارند». گفته ی مؤلف مبنی بر اینکه یهودیان بیش‌تر از ۳۰۰ سال است که از ولایات مختلف به بارفروش رفته‌اند دلیل بر این است که این شهر از اواخر قرن نهم مرکز داد و ستد بازرگانی مهمی در مازندران بوده است. ۳.بر اساس یافته های شفاهی و مشاهدات میدانی وجه تسمیه به گذشته ی دور است که در پی آن شهر قدیمی و تاریخی در اثر طغیان رودخانه های و به زیر آب رفته و از آن جایی که این موقعیت بصورت دشت میباشد تحت شعاع این واقعه قرار گرفت و گتو شد. ۴.عده ای بدون ذکر منبع یا سند معتبر دلیل نامگذاری گتوی بابل را بدلیل حضور مهاجرین از شوشتر بر می شمارند که به شهرت داشتند . این مهاجرین از اصالت به طوایف لُر هستند. شهرستان گُتوند یکی از شهرستان‌های استان خوزستان است. ۵.واژه ی ممکن است اقتباس از نوعی خصومت و نزاع های قومی یا قبیله ای میان ساکنین این منطقه در گذشته باشد. گتوها هنگامی بوجود می­آیند که مردم سعی می­کنند خود را با محیطی که غالباً خصمانه است، سازگار کنند. گتوها به قدرتمندان این امکان را می­دهد که غریبه­ ها را کنترل کنند. ۶.برخی طایفه ی را پیش تازان [پیشاهنگ، پیش قراول، پیشگاه] دگرگونی و توسعه ی روستای بابل میدانند چرا که اجدادشان در بسیاری از وقایع و تصمیمات خلاق و نوآور این قسمت از جغرافیای شهرستان بابل بویژه شخصی به نام که وی از نیای بزرگ ایشان دانسته اند. ادامه دارد.. 🖊گردآورنده: ۱۴۰۳/۰۷/۱۰ https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3451 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ @Mohsendadashporbaker 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─ ادمه👇👇
۷.آمده است که خاندان افرادی ورزیده وبسیار قدبلند بودند که به عنوان پرچمدار لشکر یا محافظ یا همان بادیگارد پادشاه یا در یک قیام و نعضت مورد توجه و نقش افرین بودند. عموما سرشناسان استخدام شده در مناصب حکومتی از همین تیره یعنی بودند.   ۸.در برخی برداشت ها ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود دانسته اند. ۹. واژه ای برگرفته از فرهنگ مازنی و از طوایف مازنی هستند. میگویند در محل سکونت عده ای محدود جنگلی پر از درختان بوده و در وسط آن ای بنا شده بود. شهرت آنان به جلودار ترکیبی از جلو [پیش] دار [درخت]: پیش درخت بوده است. حاکم آن بوده است. منبعی برای اثبات این ادعا یافت نشد. ۱۰. تیره ای از طایفه یکی از مهمترین و متنفذترین طوایف دشت مغان است که مرکز اصلی آن روستای چالماکندی و شهر جعفراباد مغان می باشد. از جمله روستاها و قشلاقات معروف این طایفه که اغلب به نام تیره های مختلف نامگذاری شده است عبارتند از؛ قشلاق اسماعیل خان (تیره های اسدی رزمجو، دشتی و...)، قشلاق قهرمان، قشلاق حاجی هوار پارسا، گلدوست ها، نریمان، قشلاق عزیز، قشلاق حاج سلیمان، قشلاق مهدی خانلو (رزم آذرها، هوشمند، ایزدی و...)، روستاهای ولی مملو، مایه دره سی (جعفرخانی ها)، روستای خورخور، و.... ازجمله روستاها و قشلاق ها میتوان گفت که قشلاق احدخان می باشد (تیره های احمدخان و حاج جلیل می باشد که (تیرهای رنجبر) می باشد. 📝ادامه دارد.. 🖊گردآورنده: ۱۴۰۳/۰۷/۱۰ https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3451 📙📘📓📗📒📕📔 📄 💌چاپ و نشر مطالب بردن از منبع مجاز نبوده و درج منبع الزامی است. 🟠با توجه به نسبی بودن علم تاریخ، این مطالب تا زمانی اعتبار دارد که سند اصیل و متقنی آن را نفی نکند. در صورتی که اسناد جدید و دارای اصالتی به دست آید که با مطالب موجود در این پژوهش تعارض داشته باشد، نگارنده بدون هیچ گونه تعصبی ، آن را خواهد پذیرفت. 🟡تمامی حقوق برای محسن داداش پور باکر محفوظ است . ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ @Mohsendadashporbaker 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
📌تقی خان بخاطر  خواندن فاطمه دست از  زدن میکشد و میگویید او را بدرخت ببنید تا از گرسنگی بمیرد  , اما
: سلام ودرود 📜داستان فرستادی اینگونه نبود. در روستای محمد آباد نبود ... و تقی خانی اصلا وجود نداشت. عباس و فاطمه مرحوم شدن. در دو تاریخ نزدیک بهم و مشابه اسم اتفاق افتاد....
پژوهش اِدمُلّاوَند
۷.آمده است که خاندان #جلودار افرادی ورزیده وبسیار قدبلند بودند که به عنوان پرچمدار لشکر یا محافظ یا
📜 ✍همچنین در برخی نوشتار آمده است: ۱۱.جستجویی که از اهالی این محل در مورد نام گتاب بعمل آمده‌است، اظهار شده‌است که در گذشته چشمه‌ای در راه بالا و پایین گتاب قرار داشته که آب شرب مردم روستا در آن زمان از آن تأمین می‌شد. اما بعدها به تدریج آب آن چشمه تقلیل رفته و با عبور جاده اصلی از روی آن امروزه نشانه کوچکی از آن به چشم می‌خورد. احتمالاً یا به مفهوم آب بزرگ به علت وجود آن نامگذاری شده‌است. ۱۲. در سفرنامه خود گتاب فعلی را نام برده‌است. ۱۳.نظر دیگری که در پیدایش نام مطرح شده چنین است که می‌گویند سیلابی از بالا به پایین روستا را فراگرفته و در روستای سرست که در شمال کفشگرکلا واقع است متوقف شده‌است و این سیلاب و تاریخ وقوع آن و این نظر چندان مقرون به صحت نمی‌باشد. ۱۴.نظریه ی دیگری در رابطه با اسم گتاب یا گتو بدین شرح می‌باشد که قبل از اصلاحات ارضی در ایران نحوه ی اداره این روستا بصورت کدخدامنشی و ارباب - رعیتی بوده و نفوذ اداری و اجتماعی گتو در زمان گذشته مانند موقعیت فعلی آن بسیار بالا بوده و قبل از این دوره کشاورزی غالب این منطقه کشت توتون و پنبه بوده‌است؛ و از آنجایی گتاب در مسیر اصلی - قرار داشت کشاورزان روستاهای جنوبی می‌بایست از مسیر راه گتاب عبور کنند تا محصولات خود را جهت فروش به شهر بابل ببرند؛ و برای این کار می‌بایست پشت سر اربابان و مالکان زمین گتاب که جلوتر از آنها بودند حرکت کنند یعنی در واقع آن اربابان آنها بودند و اول آنها حرکت می‌کردند و بعد افراد روستاهای دیگر و به نظر دیگر اربابان و مالکان زمین گتاب به جهت نداشتن بازده محصولات خوب و عدم رونق بازار برای فروش محصولات در شهر جلوی روستاییان دیگر را که رقیب آنها بشمار می‌رفتند گرفته و با پیاده کردن محصولات و با خرید از آنها بازار فروش را به انحصار خود درمی‌آوردند؛ بنابراین به خاطر همین این شهر قبلاً به جلودار محله معروف شد و نیز علت داشتن پسوند شناسنامه‌ای جلودار برای تمام مردم گتاب گرفته شده از این موضوع می‌باشد. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3451 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ @Mohsendadashporbaker 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜رسم کهن قن به دهون💞 مراسمی است که مثل مراسم شمع به دست کردن عروس و داماد همزمان با ان داماد حبه ای نبات یا قند را در دهان عروس می گذارد و عروس نیز با حبه ای نبات یا قند کام داماد را شیرین می کند. این حرکت نمادین نیز به معنای شیرین کام بودن در زندگی نوین است که اغاز کرده اند. + نوشته شده در دوشنبه سوم دی ۱۳۸۶ ساعت 10:44 توسط موسی قنبرزاده سماکوش https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3461 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 🔹 تلگراف صدراعظم محمدعلی شاه قاجار به شیخ کبیر در مورد آشوب عصر مشروطه در (بابل). 📚منبع: ( ؛ از صفوی تا پهلوی ). 🖊گردآورنده: ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
﷽ن و القلم و ما یسطرون 📩کدشناسه۱۴۰۳۰۷۱۲۱۹۳۳ 📝 ✍هرگز ننـــــــــــویس "به پایان رسیدم..! زیرا اثبات میکنی ناتوانی؛ بنویـــــــــــس... ایستاده در غبار منم. 📌هرگز نگو "نمی نویـــــــــــسم..!" زیرا قلمت را به یغما می برند؛ بگو.... مینـــــــــــویـــــــــــسم تا بخوانند به تاریخ حضـــــــــــورم را. 📌هرگز پنهان نشو "چرا غیبت؟!" زیرا برای ماندن، حضورت مهم است؛ بمان... که تقـــــــــــدیر چنین است. 📌هرگز ننـــــــــــویس "..!" زیرا...برای زباله او بسیار است! بنـــــــــــویس، لَـــــــــــل مسلک بَتِـــــــــــج... 📌هرگز قـــــــــــدم نگذار "به شال کِـــــــــــلی..!" زیرا گوزنـــــــــــگو روی تخت لَـــــــــــم داده است و خون را پیمانـــــــــــه میکند 📌آدم کِـــــــــــته به قلـــــــــــم در به قـــــــــــدم در آیاتِ مانا بی حرمتی مکن؛ بنویـــــــــــس بنـــــــــــویس، تغییر میکنم! و بزودی آدمیت را میفهمم.... ✍با نوشـــــــــــتن اما، کلماتِ درست... مسیر سرنوشت را عـــــــــــوض کن! ‌ ‌ ‌🌺🍃 ✍تبسم برای نوشـــــــــــتن من و تو بسیار است توانایی ات را بشـــــــــــمار فقط باید با کلمات جمله بسازی... که بتوانی با آنها صحبت کنی، و عشـــــــــــق را توصیف کن. 📌ساده‌ترین راه برای نوشتن نامـــــــــــه دست کشیدن از مجاز است. 📌 تعیین واژه گـــــــــــان در سطر یک کاغذ تقدیر وصل و ابراز فصل است. 💌ابزار نامـــــــــــه به میم و دال نیست اینجا نانوشته ها فراتر از مفاهیم اند به وسعت تکامل و میزان فهـــــــــــم. بنویـــــــــــس دانایی را... طولانی‌تر از خوشبختی و صحیح تر از مـــــــــــهر. 🔴نفرت از اسید را نامفهوم جلوه می دهد. انگار به خونخواری مشتاق است. لَــــــل و همخـــــــــــانه شده اند. 🟡فاش گویم پرواز لَل و گوزنگو 🪳🦟 بر دشت نی زار از سر اضطراب است! 🌸به حضور مردم شادم که با بر مغز لَـــــل بکوبیم و با ساجِه خِلال بشکنیم بال گوزنگو را ✍ را به افکار مهرورزانه دوات دادم و دفتر را به ثبت تعیین نمودیم که در سر می‌پرورانیم مرگ را..... 💥 💠من آموختـــــــــــه‌ام تا بنویـــــــــــسم نانوشته ها را و بشنوم ناگفته ها را... 💠من دانسته ام تکرار خاطره ها را تا بدانم آشوب تا بسازم خوبِ خوب... ✨اینجا در آستانه ی سجودم «با خدا همه چیز ممکن است.» 💌 بخـــــــــــند که خنده ات زیباترین هدیه ی خدا برایم است. ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم💕 🖊 ۱۴۰۳/۰۷/۱۲ 💌چاپ و نشر مطالب بردن از منبع مجاز نبوده و درج منبع الزامی است. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3462 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─