eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
409 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
261 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
تست هوش 👆 با جابجا کردن فقط یک ۱ چوب کبریت، معادله بالا را تصحیح کنید؟ 📩سلام توضیح لطف کنی ۶×۴+۷=۳۱
پاسخ تست هوش 👆 جواب در تصویر مشخص شده 📩۶+۲ این دو از کجه بمو؟ 📩9×8=72
کارنامه فردا - فرمانده یگان حفاظت میراث‌ فرهنگی لرستان گفت: ۲۵۲ قلم شی مربوط به هزاره اول قبل از میلاد و دوره اسلامی در شهر خرم‌آباد کشف و ضبط شد. 📄برای مطالعه خبر تکمیلی لینک زیر کلیک کنید https://karnameyefarda.ir/?p=25825 https://nedaymardom2ostan.ir/?p=24355 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
نفهمیدی از کجا خوردی:) 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📩اولاد، بادام است نوه، مغز بادام: نوه از فرزند برای پدر و مادر شیرین تر است. 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📩 با زبانش مار را از سوراخ بیرون می کشد: یعنی شخص بسیار زبان باز است و سخن ور خوبی است. 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 و خونش مازرونی در منطقه پرتاس 🎙با صدای رضا ♥️لله وا میثم آرایی 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙در کتاب که برای ۲۸۰۰ سال پیش است چه پیش‌بینی‌های دقیقی در مورد اسرائیل و آمده است ـــ ـ ـ ـــ ـ ۞ 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜نقل روایت های بادا بادا باداایشالا مبارک بادا ... 📌نقل روایت داستان از زنده یادعبدل صالح ملقب به عبدل عشور ... 📝نقل این که بگفته در دوره ای ازدوران قدیم در مناطق بالادست یا به روایتی پشت جوب یا به گویش محلی پشت وال دوتا از روستاهای حاشیه جنگل نشین کتول که به کوهپایه متصل یا نزدیک هستند یه جوانی به واسطه ای از روستای همجوار خودشون ازدواج میکنه... خلاصه ازدواج کردند و نامزد شدند بعداز مدتی خواستند عروسی بگیرند و بساط عروسی جور شد و عروسی گرفتند... موقعی که آمدند عروس رو از این روستا به روستای همجوار عروس کشان کنند به خونه بخت؛ بوده و هست که مراسماتی رو اجرا میکنند دیگه اینکه اینجاهم رسم هست که رقص و پایکوبی انجام دهند هم زمان با عروس کشان ابیاتی را بخونند و شواشی دادن یا شاد باش گفتن که در این مراسم هم همین کا رهای شادمانه رو داشتن انجام میدادند... 📌درحین شواش کشیدن رو میگن و دیگر اهالی تکرار میکنند شادی میکنن در کتول وقتی عروس از روستای دیگری باشد رسمی هست بنام جلوکشی که مانع بردن عروس میشوند تا پدر یا خانواده داماد به خانواده عروس مبلغی پرداخت میکنند. البته فرق نداره کلا در عروسی ها حالا از یه روستاباشند یا از دو تا روستا این مراسمات مرسوم هست... 👈خلاصه که این دو تا روستا حالا مراسمات های که داشتن انجام می‌شد سینه به سینه ای بود در حین شواش کشید ن دو طرف دوسته جمع بودن َشواش میکردن بین دوطرف بحثی شد در موقع شواش از جملاتی در شواش استفاده شد که باعث دل سردی شد از طرف داماد جمله ای در شواش کشی جمله ای گفتن که طرف عروس ناراحت شدند و کمی نزاع معمولی بوجود آمد، البته یه موقع های پیش میاد بیشتر موقع جلوگیری پیش میاد جلوگیری که نقل روایتش در روایتش بیان خواهیم کرد. 👈خلاصه طرف عروس جوان ها آمدن که جلوگیری کنند یه هدیه یا گوسفند هست یل پولی از طرف داماد بگیرند و دخترشون تحویل روستای داماد بدهند که تو این گیر داد و شواش نزاع شروع شد. دیگه بزرگترها آمدند بینشنو اصلاح ذات البین کردند هدیه رو دادند به طرف عروس دیگه تو همین رویدادها خوندن و شواش کشیدن و رقص و پایکوبی که بحثی شد یه نفرکه با هر دو روستا نسبت داشت درحین خوندن چند بند اشعاری را برای شاد کردن با ملودی فلبداعه خوندن البته ملودی‌ها شباهت هم هستند فقط هر کدام دارای سرگذشت و روایتی هست که متفاوت هست شروع کرد به خوندن.... 💞های بادا بادا شالام مبارک بادا...💞 💞های بادا بادا شادی مبارک بادا...💞 💞های بادا بادا عاروسی مبارک بادا...💞 💞های بادابادا عاروسی موارک بادا...💞 💞های بادا بادا گوشتی موارک بادا...💞 💞های بادا بادا جاهیلا موارک بادا...💞 💞های بادا بادا خانه نوع موارک بادا...💞 💞های بادابادا دعوا نیرین جاهیلا....💞 💞های بادا بادا خواندی موارک بادا....💞 💞های بادا بادا عاروسی موارک بادا...💞 💞های بادا بادا عاروسی موارک بادا...💞 💞های بادا بادا شالام موارک بادا...💞 💞های بادا بادا جوانا موارک بادا...💞 ✍خلاصه این هارو خوندن که درگیری پیش نیاد در شواش کشیدن از روستای یکدیگر برا دختری میگن بریم خواستگاری همین جمله بهانه ای شد برا درگیری بین دوتا روستا دیگه تو این گیروداد که بینشونو اصلاح دادن و خواستن گوسفندی هدیه بدن این آقای خواننده هم این اشعار در این موقعیت خوند. دیگه باز هم خوندن و دست زدن و رقص و پایکوبی کردن و جوان های روستای دختر موقع عروس کشون تا اول روستا شون طرف داماد را ‌ همراهی کردن و عروسی به خیرو خوشی پیش رفت وعروس رفت خونه بخت ....💞 ✍گرد آوری ... 🖊ویراشگر دکتر پاکزاد https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3453 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 گفت: من می رم، یه شرط داره! گفت: چه شرطی؟ گفت: مقداری عسل وردار و تو یه سفره نون برام بذار، آماده کن تا من برم جنگل هیمه جمع کنم. گفت: باشه! ✍او رفت جنگل هیمه ی زیادی جمع کرد و بعد سفره را باز کرد تا نون و عسل بخورد. کور مهاز [۴] (kur məhâz) زیادی جمع شدند. او یه جا سه تا کور مهاز را کشت. خوشحال شد و آره من عجب پهلوونی ام که سه تا جاندار را یه جا کشتم! اومد خونه، دید دو سه نفر تو خونه شون هستند، به زنش گفت: من آدم الکی ای نیستم، یه پهلوونم! گفت: چی! پهلوونی؟ گفت: من امروز با یه حمله سه تا جاندار را کشتم. این ها گفتند: اَهو [5] (ahu) با یه حمله سه تا جاندار را کشت، چه جور آدمیه ؟! عجب پهلوونیه!؟ 📌اسم را میگفتند: انتر پادشاه، او بایه کشور دیگه جنگ داشت. حمله می کرد و شکست می خورد، این ها رفتند به پادشاه گفتند: یه آدمی ما سرغ داریم که او یه حمله سه تا جاندار را کشت! تو انو بیار بلکه او این جنگ را فتح کنه. گفت: باشه! او کجا می شینه؟ گفت: مثلا پولاکلا [۶] (pulâkəlâ) می شینه. یا مثلا امیارده [۷] (?amiyârde) می شینه. او را آوردند و بردند پیش شاه. شاه اونو دید، بله!جوانه، قشنگه، خوبه! گفت: شنیدم تو خیلی پهلوونی که با یه حمله سه تا جاندار را کشتی؟! دیگه نگفت من سه تا کورمهاز را کشتم، گفت: آره! من کشتم، چه شد قبله عالم! گفت: فردا من حمله دارم، جنگ دارم، یه نفر می خواد به من حمله کنه، یا مثلا پس فردا. تو باید بیایی تو این جنگ کمکم کنی! هر چه هم می خواهی بهت می دم. گفت: این که کاری نیست، یه اسب به من بده؛ بهترین اسب، زین اونو قیر بزنین به پشتش بچسانید، بعد لباسم را قیر بزنید به زین بچسبانید، شمشیر رو بدین به دستم، ببینین من چه جوری می جنگم! یه اسب نر باشه که یک سال مادیون ندیده باشه، وقتی می آد بیرون هوش و حواس نداشته باشه. آدم ترسویی بود، پیش خودش می گفت: من که می دونم همین که رفتم جنک کشته می شم، به درک! از دست شاه نمی توونم خلاص شم! 📌پادشاه همین کاری که او گفته بود، انجام داد: یه اسب درجه یک را انتخاب کرد و زینش را قیر زد بعد به پشت اسب چسباند و بعد شلوارش را قیر زد به زین چسباند و کمرش را به زین بست و شمشیر را به دستش داد و بعد قمتر را به دستش داد و حمله کرد. اسب مست و سرحال بود و جلوتر اسب شیهه می کشیدند و این اسب تند و تیز حرکت کرد، قمتر از دست این مرد رها شد - آها استغفرالله من این جا اشتباه کردم، این پادشاه انتر پادشاه نبود اون پادشاهی که جنگ می کرد و حمله کرده بود انتر پادشاه بود.- او فریاد می کشید: قمتر رو بگیرین! یعنی قمتر اسبم رو به دستم بدین! اون ها فکر کردن که او می گه انتر رو بگیرین! اسب هم از خود بی خود بود و تند و تیز می رفت، اون ها ترسیدند خوب اسب بی اختیار به سمتشون می رفت دیگه!لشکر عقب نشینی کرد و او موفق شد، پادشاه اونو وزیر خودش کرد. او در جنگ پیروز شد.وزیر هم شد مردم جمع شدند اسبش را گرفتند و خلاصه اونو آوردند. این تمام شد. این بود انتر پادشاه. 🎙قربانعلی فلاح (بی سواد دامدار و کشاورز)، متولد ۱۳۱۳ ۱۳۸۸/۰۴/۲۷ 🌍گزناسرا + نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:7 توسط نادعلی فلاح https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3467 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 📜 ✍اقدامی گروهی که برای بند آمدن باران و افتابی شدن تو سط چند تن جوان اجرا می شود و آن بدین صورت انجام میگیرد که جوانهایی پا برهنه که لنگه های شلوار را تا زانو بالا زده و دست جمعی در باران حرکت میکنند و وارد حیاط خانه ها می شوند .  📌در حیاط پر گل و لای به اینطرف و انطرف رفته با خواندن ترانه ای بدین مضمون👇👇 مم مم شو کمه  تیل پشو کمه افتاب دکفه . ꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ تا صاحبخانه چیزی به انها بدهد و آنها ان محل را ترک نمایند.          + نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۸۶ ساعت 10:1 توسط قنبرزاده سماکوش https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/228 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 ، 👈دعا برای آفتابی شدن هوا 🗓آبان ۱۷, ۱۳۹۸  ✍امامی  در زمان های گذشته ، هنگامی که در روستاها و ییلاقات بندپی ، باران به صورت مداوم و طی چند روز با شدت می بارید، مردم برای بندآمدن باران آیین های آفتاب خواهی ، مَم مَمِ شو ، را برگزار می کردند. بعضی از بزرگان منطقه نقل می کنند که ما به یاد داریم زمانهایی که در فصل تابستان حدود یک ماه ، کمتر و بیشتر ، پشت سرهم باران می بارید و آفتاب را در آسمان نمی دیدیم. با این بارندگی تمام راه های روستا، پر از گل و لای می شد و عبور و مرور از کوچه های روستا حتی با چکمه هم بسیار مشکل بود و اهالی با پای برهنه مسیر را طی می کردند و در این مواقع چاره ای جز طلب آفتاب نداشتیم . لازم به ذکر است که در این منطقه آیین های باران خواهی هم وجود داشته است اما به علت کوهستانی بودن منطقه و اینکه در بسیاری از مواقع سال باران به طور مناسبی می بارید، از این آیین فقط شعرهای آن در اذهان مردم باقی مانده است. اما شاید در سال های اخیر به علت روند افزایشی دمای کره زمین و کمبود بارش سالیانه در این سال ها ، دوباره آیین های باران خواهی باید از نو اجرا شوند. از باورهای متداول میان مردم ، «مَم مَمِ شو» یا اقدام گروهی کودکان یا جوانان یک روستا برای بندآمدن باران بود. در زمان های گذشته هنگامی که در فصل تابستان و به هنگام درو برنج، در طی چند روز به طور مداوم باران شدیدی می بارید و ادامه یافتن این بارش موجب آسیب زدگی به محصولات برنج یا مزراع و دام های مردم می شد، اهالی منطقه برای اینکه باران بند بیاید و آفتاب شود تا بتوانند محصولات برنج خود را که حاصل چند ماه زحمت، خستگی ها و بی­ خوابی­ های شبانه روزی بوده برداشت کنند، مم مم شو انجام می دادند. این همچنین در زمان برگزاری عروسی ها هم متدوال بوده است. وقتی چند روز قبل از عروسی به طور مداوم باران می بارید و اینگونه تصور می شد که باران به این زودی ها بند نخواهد آمد، مَم مَمِ شو انجام می گرفت تا آفتاب دربیاید و زمین خشک شود تا بتوانند «بارِک» (یا چادر) بزنند و به خوبی و خوشی عروسی را برگزار کنند. نحوه ی انجام مم مم شو به این صورت بود که عده ای از جوانان روستا یا کودکان به اتفاق هم در یک مکان جمع می شدند. آنها لباس های کهنه به تن می کردند و با استفاده از ذغال، صورت همدیگر را سیاه می کردند. به دست یکی پارو می دادند. «دیزنون» یا سه پایه را به دست یکی دیگر می دادند یا روی سر او می گذاشتند، یکی دستش جارو و برخی ها هم در دستشان زنگوله بود یا آن را به پیراهن خود آویزان می کردند. آنها به صورت دسته جمعی و هماهنگ در کوچه های روستا زیر باران حرکت می کردند و به خانه های روستا وارد می شدند. در این موقع یکی از همراهان با پارو گل را می گرفت و در هوا پخش می کرد یا آن را پرتاب می کرد، دیگری جارو را به گل می زد و آن را به دیوار خانه­ ها می مالید. آنها در حیاط منازل در گل و لای بالا و پائین می پریدند و صاحبخانه را جهت دعا تحریک مینمودند. در برخی موارد هم زنگوله یا شئی دیگر را بر روی ظروفی مسی می کوبیدند. آنها در هنگام انجام این حرکات، شعرهایی را که از گذشته به یادگار مانده بود با یکدیگر می خواندند که عبارت بودند از : « مَم مَمِ شو کِممی ، تیل رِ پِشو کِممی ، اِفتاب دَربیه » 📌یا « گوگ به کِلوم بَمِرده، از دستِ این وارِشی / سی مَمِد نوم بَمِرده، از دستِ این وارِشی گِسفِن به لی بَمِرده، از دستِ این وارِشی / کِرک به کِلی بَمِرده، از دستِ این وارِشی » اهالی روستا از اینکه می دیدند کودکان و جوانان برای آفتابی شدن هوا مم مم شو انجام می دهند خوشحال می شدند و هر کسی هر آنچه که دوست داشت از میوه، برنج، پول، نان، تخم مرغ و… را به عنوان هدیه و برای قدردانی به آنها می داد. این آیین از اعتقادات مردم منطقه سرچشمه می گرفت و همه اهالی بر این عقیده بودند که مم مم شو بر آفتابی شدن هوا تأثیر دارد چرا که در مواردی هم باران بند می آمد و هوا آفتابی می شد. در مم مم شو، هدف شکستن دلها جهت دعا بود که خداوند به وسیله بنده ای مظلوم (نظیر کودکان معصوم)، نظر مرحمتی بفرماید و باران بند بیاید. مم مم شو علاوه بر اینکه نوعی آفتاب خواهی بود، یک نوع بازی و سرگرمی و تفریح سالم هم محسوب می شد و برای رفع کدورت ها و دور کردن ناراحتی ها انجام می گرفت. کودکان و جوانان در پایان کار، به قسمتی از روستا می رفتند و در زیر باران و در گل و لای، با یکدیگر کشتی می گرفتند و یا هدایایی که از خانه های مردم گرفته بودند می خوردند. این آیین متاسفانه امروزه از بین رفته است. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/228 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─