فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینین انگشت حاج آقا اصلا به گوشی نخورد که عکس بگیره
هدایت شده از ناشناس اف زد کمیل
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
یعنی اگه واقعا منم بیام از شما توی فضای عمومی عکس فیلم بگیرم و بزارم تو شبکه ها
شما چیزی نمیگی ؟
نباید هم بگی به قول خودت فضا عمومی بوده
من دوست داشتم عکس بگیرم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مگه شما دیدین حاج آقا تو فضای عمومی پخش کنه؟
از کجا میدونید قصدشون این بوده اکه عکس هم گرفته باشن!!!!
شمایی که الان داری جبهه میگیری چرا اون موقع که اون خانمه را کتک زدن جلو دخترش ساکت بودین؟
هدایت شده از ناشناس اف زد کمیل
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
کی خانومی رو کتک زده جلو دخترش🤨
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
الان کلیپش را خدمتتون ارسال میکنم
بنابر گزارش دیده بان ایران؛ کانال الفرقان در ایتا نزدیک به جریان تندرو مذهبی مدعی شد، مادر قمی، مدیر و کارکنان درمانگاه بازداشت شده اند.
کانال الفرقان در ایتا نوشته است: «اخیرا فیلمی از عربده کشی هنجارشکن گستاخ در درمانگاهی در قم و اهانت به روحانیت و همکاری مسئولان درمانگاه با شبکه معاند مرتبط با سرویس جاسوسی بیگانه و ارسال تصاویر دوربین مداربسته به آن منتشر شده است.
این رسانه مدعی شد: فرد هتاک به همراه مدیر درمانگاه و کارکنان درمانگاه توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت و به دلیل همکاری با رسانه های معاند و ارسال فیلم دوربین مدار بسته برای رسانه های معاند مجوز درمانگاه باطل و مدیران درمانگاه به دستگاه قضایی معرفی شدند.»
Rahiane_Noor_230795.mp3
4.1M
🕊امروز یادمان باشد،
برای خندیدن ما چشم های زیادی گریسته اند؛
و هنوز چه بسیارند مادران چشم به راه برای رسیدن نوایی آشنا...
💠کـمـیـتـهخـادمالـشـهـداناحیهمقاومتبسیج
سـپاهحضرتمحمدرسـولالله"ص"
📲⃟🇮🇷 @Meraj_Shahadat
خبرازآمدنتمن کهندارم،توولی
جانمنتانفسیمانده
خودترابرسان:)
#السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ
#امام_زمان❤️
دونه دونه گناه ِمن ؛ لحظه لحظه ظهورِ
امام زمان رو عقب میندازه !
فلذا مراقب ِاعمالمون باشیم . .
- اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🔴مســـــلح شـــــویــد
🔷امروز نیاز مهم کشور ما این است
که جوان های ما مجهز بشوند به انواع
تسليحات نرم، سـلاح های جنگ نرم،
یعنی قدرت روحــی و قدرت فکری
١٣٨٩/١١/٢۶
#امام_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم تازه منتشر شده از درگیری یک زن بیحجاب با یک طلبه در قم که بصورت گسترده در شبکه های ماهوارهای روی آن مانور داده میشود.
سوال اینجاست که چطور فیلم مداربسته این درمانگاه به شبکه های معاند ارسال شده است؟!
🔴 پشت پردهی ماجرای ماجرای درگیری یک زن هتاک با یک طلبه در قم
🔹در چند روز اخیر انتشار فیلم دوربین مداربسته یک درمانگاه در شهر مقدس قم از درگیری یک زن مکشفهی هتاک با یک روحانی، به موضوع داغ فضای مجازی تبدیل شده و زمینه حملات زامبیهای مجازی به روحانیت و به مسئله نهی از منکر را سبب شده است.. در این زمینه ذکر چند نکته قابل توجه است:
🔹آنگونه که مشخص شده، قائممقام بیمارستان که در یکی از کشورهای خارجی نیز اقامت دارد، دو روز بعد از وقوع این درگیری(در روز چهارشنبه)، از کشور خارج شده و به نظر میرسد فیلم دوربین مداربسته توسط وی در خارج از کشور برای شبکه اینترنشنال ارسال شده است!
🔹انتشار فیلم برای بار اول در شبکه اینترنشنال(تحت راهبری صهیونیستها) صورت گرفته و بلافاصله پس از آن نیز اکانت توییتری اسراییل به فارسی اقدام به ضریبدهی به آن کرده است که این فرآیند نشاندهنده احتمال وجود یک پروژه سازمانیافته برای ایجاد التهاب مجدد در موضوعات مربوط به حجاب میباشد!
🔹بر خلاف ادعای رسانههای معارض، زن هتاک، مادر کودک حاضر در فیلم نبوده و خالهی اوست و تا کنون دستگیر نشده است..
🔹به احتمال قریب به یقین، این پروژه که همزمان با ایام موسوم به روز جهانی زن(۸مارس) و از طریق شبکه رسانهای صهیونیستها اجرایی شده، اولا با هدف هزینهسازی برای پیگیریهای قانونی اخیر در موضوع عفاف و حجاب طراحی شده و ثانیا با هدف زمینهسازی افزایش خشم و نفرت در جامعه و ایجاد تقابل مردم با مردم و بروز آشوبهای مجدد است..
🔴 یاوران فتنه کشف حجاب
در قضیه دریدگی زن کشف حجاب کرده علیه یک طلبه ، نکته تلخ ماجرا افرادی هستند که همه مذهبی هستند و در صحنه حضور دارند و تماشاگر هتاکی یک زن کشف حجاب کرده علیه یک طلبه مظلوم هستند....
هیچکدام متعرض آن زن بی حیای دریده نشدند و تماشا کردند. برای این جامعه که در مقابل فساد سکوت میکند و از مظلوم دفاع نمیکنند باید زنگ خطر را بصدا در آورد.
چرا وضع حجاب باید به اینجا برسه که ملت شهید پرور اینطور خوار وخفیف بشند
مسئولان حواسشان هست دارند کاری میکنند که مومنین گوشه گیر و منزوی بشوند و بی حیایی و هنجار شکنی در جامعه فراگیر شود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اینجا غرب وحشی است ...
- اینجا جشنِ آزادیِ سقط جنین کنار برج ایفل است ...
- جشن برای قتل موجود زندهای که توان دفاع از خود را ندارد ...
- باورتان میشود غربی که بچههای خود چنین میکند، دغدغه بچههای ما را داشته باشد؟!ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا چقدر اینجوری هستیم؟:)✨
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لحاظ روحی،
به اذان نجف نیازم دارم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابامیشهپیدامکنی؟
منگمشدم:)))
شمارو نمیدونم ولی وقتی فاسقی برامن خبری بیاره میگم کاسه ای زیر نیم کاسس
اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَا فَتَبَیَّنُوا... ﴾. حجرات/سوره۴۹، آیه۶.
🗣 بانوکاشانی 🇮🇷
#حجاب
افـ زِد ڪُمیـلღ
شمارو نمیدونم ولی وقتی فاسقی برامن خبری بیاره میگم کاسه ای زیر نیم کاسس اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَ
خیلی حق بود!
قضاوت با خودتون! 🙂
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت نهم
🚥 ناگهان لبهای مادرم تکان خورد
🚥 آرام با خود ، چیزی را زمزمه می کرد .
🚥 انگار شعر می خواند .
🚥 ته دلم خوشحال شدم
🚥 یعنی مادرم زنده است ؟!!
🚥 به طرف او دویدم و پدر و مادرم را صدا زدم
🚥 هر چه صدایشان زدم
🚥 هر چه گریه کردم ، هر چه ضجه زدم
🚥 آخر نه پدر بلند شد نه مادر .
🚥 گوشهایم را ، کنار لب های مادر گذاشتم .
🚥 سخنی را آرام با خود تکرار می کرد :
🌹 بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
🌹 اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟
🌹 بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
🌹 عمریست در هوای تو از آشیان جداست .
🚥 باز هم مادرم را صدا زدم
🚥 شانه هایش را تکان دادم
🚥 اما بیدار نشد که نشد و جوابم را نداد
🚥 مادر ساکت شد و ناگهان پدر بیدار گشت
🚥 او را بغل کردم
🚥 و در مورد حرف زدن مادر ، به او گفتم .
🚥 پدر با تعجب به مادر نگاه کرد .
🚥 نبض او را گرفت ولی مرده بود .
🚥 پدر گفت : مادرت چی گفت ؟!
🚥 شعری که مادرم می خواند را ،
🚥 برای پدرم خواندم
🚥 او نیز گریه کرد و گفت :
🌹 مادرت بعد از مرگش نیز ،
🌹 میخواهد به من دلداری بدهد .
🌹 این همان شعری بود که قبل از ازدواج ،
🌹 برای مادرت نوشتم .
🌹 ولی آن زمان ، حکومت آل سعود ،
🌹 به جرم یک انتقاد کوچک ،
🌹 مادرت را به مدت چهار سال ، زندانی کردند
🚥 یک روز جنازه مامان روی زمین بود
🚥 پدر می خواست مادرم را دفن کند
🚥 ولی کسی حاضر نبود به او کمک کند
🚥 نه می گذاشتند به محله شیعیان برود
🚥 و از آنها کمک بگیرد
🚥 و نه خودشان در غسل و کفن و دفن ،
🚥 به او کمک می کردند
🚥 به ناچار من و او ، مادر را غسل دادیم
🚥 پدر از زیر لباس ، مامان را غسل می داد .
🚥 به هر جا از بدنش که دست می زد
🚥 گریه می کرد و مثل زنان ضجه می زد
🚥 بدن مادر ، پر از کبودی و ورم هایی بود
🚥 که در حادثه کوچه ،
🚥 زیر پا و لگد آن نامردها ، افتاده بود
🚥 پدرم آرام و گریان ، به مادر گفت :
🌹 این مدت چه دردی می کشیدی
🌹 و به روی ما نمی آوردی .
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دهم
🚥 بعد از غسل مادر ، پدر دوباره بیرون رفت
🚥 تا چند نفر را ، برای دفن خبر کند
🚥 ولی باز هم تنها برگشت .
🚥 مادر را ، درون گاری گذاشتیم
🚥 و از خانه خارج شدیم
🚥 تا به طرف قبرستان برویم
🚥 اما یک عده مانع ما شدند
🚥 و از همه جا به طرف جنازه مامان ،
🚥 سنگ و شیشه و چوب ، پرتاب کردند
🚥 عده ای از جلو پرت می کردند
🚥 عده ای از بالای پشت بام
🚥 و عده ای از سمت راست و چپ ...
🚥 آنقدر سنگ به مادرم زدند ،
🚥 که کفنش پاره پاره شد
🚥 پدر ، معصومانه و مظلومانه ،
🚥 به آنها التماس می کرد تا دشمنی را تمام کنند
🚥 اما آنها همچنان ، به کار خود ادامه می دادند
🚥 پدر ، روی جنازه مامان خوابید
🚥 تا سنگ به جنازه او نخورد
🚥 ولی سنگها و شیشه ها ،
🚥 به خودش بر می خوردند
🚥 و او را ، غرق در خون کردند .
🚥 چندتا از سنگها نیز ، به من خوردند
🚥 ولی سنگی که به پیشانی من خورد
🚥 از همه بدتر بود
🚥 خون از پیشانی من ، به چشمم افتاد
🚥 و دید چشمانم را کور کرد
🚥 دیگر نمی توانستم جایی را ببینم
🚥 گریه کردم و پدرم را صدا زدم
🚥 او نیز با عجله مرا بغل کرد
🚥 و با جنازه مامان ، به خانه برگشتیم
🚥 پدر با دست و صورت خونی ،
🚥 مرا مدوا کرد تا کمی حالم بهتر شد
🚥 ولی در آن شب ،
🚥 ترس ، تمام وجودم را گرفته بود .
🚥 دو روز جنازه مامان روی زمین بود
🚥 تا مجبور شدیم
🚥 او را در خانه خودمان دفن کنیم .
🚥 نیمه های شب ،
🚥 بابا مرا بیدار کرد و خواهرم را در بغل گرفت
🚥 در کوچه های تاریک و وحشتناک ،
🚥 آروم و بی سر و صدا ، می رفتیم
🚥 از خونه خودمان ، خیلی دور شدیم
🚥 تا اینکه داخل یک خانه رفتیم .
🚥 چند نفر غریبه ،
🚥 از دیدن ما ، خیلی خوشحال شدند .
🚥 من و خواهرم را ، در یک اتاق گذاشتند
🚥 من از بس خسته بودم ، زود خوابم برد
🚥 خوابی زیبا و پر از آرامش
🚥 خوابی که بوی امنیت می دهد
🚥 خوابی که سرشار از عطر عشق بود .
🚥 تا ظهر خواب بودم
🚥 با صدای اذان ظهر ، از خواب بیدار شدم
🚥 تعجب کردم که خود را در خانه مردم دیدم .
🚥 با خودم گفت من کجا هستم
🚥 اینجا کجاست ؟!
🚥 پس خانه ما کجاست ؟!
🚥 سپس یادم آمد
🚥 که شب قبل از خانه خودمان فرار کردیم
🚥 و به این خانه ، پناه آوردیم .
🚥 پا شدم و از اتاق بیرون رفتم
🚥 دیدم چندتا دختر جوان ،
🚥 با خواهر کوچکم ، بازی می کردند .
🚥 خیلی وقت بود که بازی ندیده بودم
🚥 وقتی مرا دیدند ، خانم ها و آقایان ،
🚥 با خوشحالی به طرف من آمدند .
🚥 با استقبال بسیار گرمی روبرو شدم
🚥 یکی از زنها ، با مهربانی مرا بغل کرد
🚥 در آغوش او ، به یاد مادرم افتادم
🚥 ناخودآگاه ، اشکم ریخت .
🚥 آن زن ، با مهربانی گفت :
💎 چی شده پسرم ؟!!
🚥 با گریه گفتم :
🔮 دلم برای مادرم تنگ شده
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت یازدهم
🚥 با گریه به زن مهربان گفتم :
🔮 دلم برای مادرم تنگ شده
🚥 او دوباره مرا بغل کرد و گفت :
💎 عزیزم مادرت از اینکه پیش ما هستی
💎 خیلی خوشحاله
🚥 سپس دست و صورت مرا شست
🚥 من را پای سفره نشاند
🚥 و با عشق و محبت ،
🚥 غذا را ، درون دهانم می گذاشت .
🚥 بعد از غذا ، چند تا پسر آمدند
🚥 و مرا برای بازی کردن ،
🚥 با خود ، به حیاط خانه بردند
🚥 ولی با آن همه اتفاقات ،
🚥 و بعد از مرگ مادرم ،
🚥 دیگر حال هیچ کاری را نداشتم
🚥 همیشه غرق در خودم بودم
🚥 منزوی و افسرده و تنها شده بودم
🚥 گاهی مرا به پارک می بردند
🚥 و برایم بستنی می خریدند ،
🚥 لباسهای قشنگ و زیبا ، برایم گرفتند
🚥 و تا چند روز ، پذیرایی خوبی از ما کردند
🚥 خیلی تلاش کردند تا مرا شاد کنند
🚥 ولی گریه های مادرم ، هنوز درون گوشم بود
🚥 به خاطر همین ،
🚥 با اینکه خوشحال بودم
🚥 ولی نمی توانستم از ته دل بخندم .
🚥 یک شب ، وقتی با پدرم تنها شدم
🚥 از او پرسیدم :
🔮 این مردم کی هستند
🔮 که حتی از فامیل ما هم ، مهربان ترند
🚥 پدرم لبخندی زد و گفت :
🌷 پسرم این آدمها ، دوستان ما هستند
🌷 آنها شیعه هستند
🌷 آنها پیروان و عاشقان امام علی هستند
🌷 انشاءالله ما در پناه خدا و اینها ،
🌷 شاد و خوش و خرم و راحتیم
🚥 با ناراحتی گفتم :
🔮 خب بابا ! چرا زودتر به اینجا نیامدیم ؟!
🔮 چرا بعد از مردن مادرم ، به اینجا آمدیم ؟
🔮 بابا ، خیلی دلم برای مادرم تنگ شده
🔮 هر شب خواب او را می بینم .
🚥 بعد از حرفهای من ،
🚥 انگار داغ پدرم تازه شد .
🚥 پتو را ، روی خود کشاند و گریه کرد .
🚥 ناگهان نصف شب ،
🚥 یکی با عجله ، پیش ما آمد
🚥 و به صاحب خانه و پدرم گفت :
🌼 جاسوسان شهر ، جای ما را پیدا کردند
💥 ادامه دارد ...