eitaa logo
احسان تبریزیان
1هزار دنبال‌کننده
134 عکس
98 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
از مسند اشراف بالاتر حصیری است که زیر پای مردم آزاده پهن است
پیامبر شدم و غافلم ز دعوت خویش برای من کسی از من مگر خبر ببرد چقدر گم شده ام در شلوغیِ منِ خود برای آینه ها یک نفر خبر ببرد
هر چه آرزوست را به باد می دهم چون که داده عمر را هم آرزو به باد رزق هر کسی مقدر است، داده اند اشک ناگهان به ابر و های و هو به باد شعرهای تازه را بخوان به گوش ابر کینه های کهنه را بگو! بگو به باد آمدی و خیره شد دلم به چشم تو رفت هر چه شعر و هر چه گفت و گو به باد
همین که شاعرتان در حرم قدم بگذارد خدا به روی لبش شعر، دم به دم بگذارد برای اینکه بگوید غزل برای تو، خوب است که پا به صحن و سرایت سپیده دم بگذارد بگیرد اذن دخول و زمان دیدن گنبد دو پلک را لحظاتی به روی هم بگذارد همین که خواست بجوشد دوباره طبع زلالش بریزد اشکی و بر دفترش قلم بگذارد به این امید که تضمین شود قبولی شعرش دو بیت روضه هم از شعر محتشم بگذارد خوشا به حال دل او اگر که وقف تو باشد بدا به حال دل او اگر که کم بگذارد رسید پای ضریح و نشست تا غزلش را بخواند آه! اگر خادم حرم بگذارد! سید محمد مهدی شفیعی
در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمی فهمد آیینه نیز قصد تماشا داشت وا کرد چشم و دید نمی فهمد از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری* هرکس که دل نداد نمی نوشد، هرکس که دل برید نمی فهمد عمری اگرچه غرق شد آنگونه در واژه های معجزه آمیزت دریای اشکهای تو را حتی ابن ابی الحدید نمی فهمد گفتی که تن به سجده نمی دادم معبود را اگر که نمی دیدم** گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بوسعید نمی فهمد شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند شهد شهود "فزت و رب" ات را بی شک به جز شهید نمی فهمد سید محمد مهدی شفیعی * قال امیرالمومنین(ع): يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ . (نهج البلاغه، خطبه ی شقشقیه) **قال امیرالمومنین(ع): ما كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّا لَمْ أَرَهُ. (اصول کافی، کتاب التوحید)
چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است خیالم از تو و از وعدۀ تو آسوده ست تو گفته ای که میایی و وقت آمدنت چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است همین که راه بیفتم در این مسیر بس است که پاک می شود آری هرآنچه در رود است همین که راه بیفتم رسیده ام بی شک که انتظار خودش مقصد است و مقصود است فقط نه هرکس هیزم بیاورد، هرکس نسوخت پای غمت، در سپاه نمرود است قمار کردن عمر است، انتظار ولی در این قمار فقط حرف سود یا سود است در امتحان بزرگی که وعده حق است کدامیک از ما در کنار موعود است هرآنکه منتظر قائم است برخیزد هرآنکه منتظر غائب است مردود است به گوش لشکر جالوت این خبر برسد که این صدا که می آید صدای داوود است سید محمد مهدی شفیعی
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم سرشار از محبت شیخ الائمه ایم ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم ما را ولاش سینه زن و بی قرار کرد بر کشتی نجات حسینی سوار کرد آقا اگر نبود که آدم نمی شدیم از دودمان بانوی عالم نمیشدیم این گونه بی قرار محرم نمی شدیم دیوانه علامت و پرچم نمی شدیم او عمر خود گذاشت که عاشق ترین شدیم خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم امشب دلم گرفته برای بقیع او خون گریه می کنم به هوای بقیع او جان مرا گرفته عزای بقیع او امشب به یاد حال و هوای بقیع او در مجلس مصیبت او گریه می کنیم با فاطمه به غربت او گریه می کنیم هم ماجرای آن در و دیوار زنده شد هم ماجرای آتش و مسمار زنده شد هم بی کسی حیدر کرار زنده شد هم کینه مغیره و اشرار زنده شد ابن ربیع مثل مغیره است ، بی حیاست کارش همیشه طعنه و آزار و ناسزاست ظالم ، شکست حرمت بیت الحرام را لج کرد و برد پای پیاده امام را آن مرد سالخورده ی والا مقام را شاه بزرگ زاده با احترام را او روی اسب و پای پیاده امام دین در کوچه ها دوباره علی می خورد زمین واویلتا به کوچه کشیده است ماجراش خاکی شبیه چادر زهراست جامه هاش این حلقه های اشک، گرفته ره نگاش افتاده است لرزه چرا بین دست و پاش پای پیاده ناله زند ، یاد عمه هاش این پیرمرد شهر مدینه است کربلاش شکر خدا که شهر مدینه سنان نداشت خولی و زجر و حرمله و ساربان نداشت سیلی برای دختر شیرین زبان نداشت بزم شراب داشت ولی خیزران نداشت شکر خدا که در جگرش نیزه ها نرفت بعد از شهادتش بدنش زیر پا نرفت ‌ محمد حسین رحیمیان
به منبر می‌ رود دریا ، به سویش گام بردارید هلا ! اسلام را از چشمه ی اسلام بردارید مبادا از قلم ‌ها جا بیفتد واژه ‌ای اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی ، جام بردارید ” سَلونی ” را هدر کردند روزی مردمان ، امروز بپرسیدش ! از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران ! چشمان او آرایه ی وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می ‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان ، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید غلام خسته ‌ام خفته ، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد ، نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید تیمم باطل است آنجا که دریایی چو او داری به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی ‌ست کفن باید به جای جامه ی احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می ‌خواند ، می‌ فرمود که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ ها آیات ابراهیم می ‌سوزد میان گریه ختم سوره ی انعام بردارید خدا را با نگاه حضرت صادق عبادت کن و در معراج اندیشه ضریحش را زیارت کن سید حمیدرضا برقعی
کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشم هایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لا هوت را مراد تویی آسمان ها مرید مذهب توست قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام ، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم ! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست
آسمان است و زمين دور سرش مي گردد آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد اين قد و قامت افتاده درخت طوبي است اين محاسن بخدا آبروي دين خداست اين حرمخانه ي زهراست مسوزانيدش اين حسينيه ي دنياست مسوزانيدش شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد پسر فاطمه را پاي پياده نبريد آي مردم بگذاريد عبا بردارد پيرمرد است و خميده است عصا بردارد ببريدش، ببريد از وسط مردم نه هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند وسط شعله كمي مادر مادر بكند از مسيري ببريدش كه تماشا نشود چشمي از اين در و همسايه به او وانشود اصلا اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟ پيرمردي كه خميده است كشيدن دارد؟ شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند
حکیم ابوالقاسم فردوسی حکيم ابوالقاسم فردوسی و حماسه نامه ملی و جاودانه اش، شاهنامه شناسنامه هويت و زبان ملی ما ايرانيان است. فردوسی نماينده سه عنصر مهم هويت ملی ماست: حافظ ميراث و روايات ملی تمدن کهن ايران است؛ حافظ زبان ملی ما ايرانيان، زبان فارسی است و سوم: حکيمی شيعی است؛ يعنی عناصر سه گانه هويت ملی ما که به ويژه از عصر صفوی حفظ ايران را تضمين کرده. می دانستيد که فردوسی را به دليل اينکه "رافضی" يعنی شيعی است "سلفی" گرايان روزگارش نگذاشتند در مقبره "مسلمانان" به خاک بسپارند؟ حکايتش را نظامی عروضی در چهار مقاله آورده. اگر به جهانبينی تمدنی شاهنامه دلبستگی داريم امروز نبايد به بوق های سعودی ها که به زبان فارسی 24 ساعته در حال نفرت پراکنی بر عليه ايران و ايرانی هستند و آرزوی تجزيه ايران را در سر دارند گوش سپاريم. جهان شاهنامه فردوسی با ايدئولوژی آل سعود تماما بيگانه است. دکتر حسن انصاری
پر از سکونیم و قطره ای شور دل به دریا زدن نداریم به جوششی تازه رودمان کن بیا بشوران اراده ها را نشسته ها را و خسته ها را چه کار با انتظارش آخر می آید از راه امیر لشکر خبر دهید ایستاده ها را
مهندسی اجرا و محتوا بر اساس نیاز مخاطب.mp3
6.48M
فایل صوتی مبحث اجرای‌مخاطب‌محور و‌اهمیت ‌آن بخش دوم (نشست تبیینی با حضور مداحان جوان) ١۵شوال/١۶ اردی‌بهشت ١۴٠٢ نکات و سرفصل‌های مهم ١. شناخت انگیزه‌های مخاطب ٢. برنامه‌ریزی برای تغییر حال و باور مخاطب ٣. ارتقای سطح محبت و معرفت مخاطب ۴. اشباع و غنای حسی و فکری مخاطب
علیه‌السلام 🔹عطر سلام و صلوات🔹 دنیای کلام تو جهان برکات است عمری‌ست جهان ریزه‌خور این کلمات است در ساحت عرفانِ غمت، فلسفه مات است نام تو پر از عطر سلام و صلوات است ای سورۀ شأن تو پر از سجدۀ واجب زانو زده در محضرت ادیان و مذاهب دارند نصیب از نفست حاضر و غایب راهی که تو ابلاغ کنی راه نجات است فیض ازلی چیست؟ مسلمانِ تو بودن لطف ابدی شیعۀ چشمان تو بودن در خوف و رجا دست به دامان تو بودن مهر تو و قهر تو حیات است و ممات است ای کاش که باشد نظر لطف تو با ما تا سوی تنور امر کنی باز اماما با عشق تو آتش شده برداً و سلاما آتش نه که این روشنی آب حیات است نام تو بلند است و مقام تو رفیع است لطف تو مدام است و عطای تو وسیع است هم در دل ما حسرت دیدار بقیع است هم در دل ما حسرت درک عتبات است 📝
گفتند که با ستمگران کار نداشت بر احقاق حق خود اصرار نداشت غربت یعنی بین هزاران شاگرد او پنج نفر یار وفادار نداشت
قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است هوای شعر برای بقیع دلگیر است نفس کشیدن بین غبارها سخت است سرودن از حرم بی مزارها سخت است چگونه شعر بگوید دلی که می گیرد الا بقیع! چرا شاعرت نمی میرد قرار نیست تو را بی سبب بهانه کنم ولی بگو که دلم را کجا روانه کنم کبوتری که در این خانه لانه داشته است در آستان رضا آشیانه داشته است چگونه باخبر از آن سرای درد و غم است دلش خوش است که نامش کبوتر حرم است بقیع، سامره و کربلا و مشهد نیست در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست بقیع مثل نجف نیست تا که مهمانش به راحتی بنشیند میان ایوانش ولی بقیع، بهشتی ست با چهار مزار بقیع مژده سالی ست با چهار بهار چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم چهار قبر غریب از چهارده معصوم فقط میان بقیع است این قرار و تمام به یک سلام شوی زائر چهار امام ولی نه، آه دلم ناتمام مانده هنوز به سینه حسرت عرض سلام مانده هنوز سلام از عمق دل دیده ای که پُر ابر است به مادری که بدون حرم نه بی قبر است اگر سلام تو آتش به سینه ات افروخت از آن دری ست که روزی میان آتش سوخت مرا ببخش! نمی خواهم آتشت بزنم چگونه گویم از آن روز، خاک بر دهنم ز هرُم شعله ی در یاس را که پژمردند در آن هجوم علی را به ریسمان بردند میان تلخی آن صحنه ی غبارآلود شکست قامت مرد و مدینه شاهد بود از آن غروب غم انگیر چند سال کذشت که باز خاطره ی کوچه از خیال گذشت مدینه همدم اندوه دودمان علی ست و باز شاهد مردی ز خاندان علی ست… …که باز آمده آتش در آستانه ی او هزار شکر که محسن نداشت خانه ی او رسیده اند که از باغ، لاله را ببرند امام صادق هفتاد ساله را ببرند تصورش چقدر سخت می شود ای وای بزرگ طایفه در کوچه می دود ای وای کسی نگفت مگر پیرمرد بردن داشت؟! تن نحیف مگر تازیانه خوردن داشت؟! میان گریه ی آرام او بلند نخند به دست بی رمقش لااقل طناب مبند میان سینه ی او روضه ی مدینه به پاست طنین روضه اش از وای مادرش پیداست عزیز فاطمه را بی اراده می بردند همه سواره و او را پیاده می بردند دوید و از نفس افتاد پشت آن مرکب دوید و از نفس افتاد گفت یا زینب اگرچه رفت ولی قامتش خمیده نبود به نی مقابل چشمش سر بریده نبود اگرچه رفت ولی سلسله به شانه نداشت به جای جای تنش رد تازیانه نداشت محمد علی بیابانی
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست مثل جدش شده در کنیه اباعبدالله در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست من اگر مورم اگر هیچ ولی می دانم (( او سلیمان جهان است که خاتم با اوست)) زندگی نامه ی او سطر به سطرش روضه است که مصیبات همه عالم و آدم با اوست در غمش اشک ، اگر ریخت اگر جاری شد بانی روضه ی سقاست و زمزم با اوست لفظی از کوچه در این مرثیه محزون تر نیست وارث محنت زهراست اگر غم با اوست
از قضا ما را خدا از اهل ایمان می نویسد ما أطیعوالله می دانیم ، قرآن می نویسد قُل تَعالَو نَدعُ می خوانیم ، ثابت می کند ما مومنِ عشقیم ، آری آلِ عمران می نویسد در مسلمانی قدم برداشتیم آنجا که حیدر ما مسلمانِ علی هستیم ، سلمان می نویسد سختی از دین نیست -لا اِکراهَ فِی الدّین- شیعه هستیم مذهبِ ما را امامِ صادق آسان می نویسد صادقُ الوَعدیم ، ما را عشق اینسان می پسندد صادقُ القَولیم اگر از راستگویان می نویسد حرف از ابراهیم از آتش می شود ، کو یارِ صادق؟ از تنورِ خانه می پرسم ، گلستان می نویسد سرّ تبیاناً لِکلِّ شیء یعنی او که حتی طفلِ مکتب خانه اش تفسیر تبیان می نویسد آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد خیل عشاقش فراوانند شاهد دارم از عشق عاقبت ما را هم از خیل شهیدان می نویسد
غرور یا عزت؟! یکی از مباحثی که در شعر آیینی باید مورد توجه قرار بگیرد معانی درست کلمات و تناسب و یا عدم تناسب آن کلمات با فردی که موضوع شعر است می باشد. بعضی از کلمات در شان یک مومن معمولی هم نیست چه برسد به اینکه برای اهل بیت علیهم السلام به کار برده شود! متاسفانه یکی از کلماتی که وارد شعر آیینی (خصوصا مرثیه) شده است و بعضی از شعرا برای اینکه مظلومیت اهل بیت را به تصویر بکشند آن کلمه را به اهل بیت انتساب می دهند ، کلمه “غرور” است. غرور در اصل یک واژه عربی است که به معنای فریب است ، و مغرور یعنی فریب خورده اگر در فارسی هم به فرد متکبر مغرور می گوییم به این دلیل است که فرد متکبر چون خودش را بیشتر از چیزی که در واقع هست میپندارد در حقیقت دارد خودش را فریب می دهد به دنیا هم دار الغرور می گویند یعنی دار فریب دهخدا برای غرور این معانی را آورده است : غرور. [ غ ُ ] (ع مص ) فریفتن بیهوده امیدوار کردن کسی را اطماع در آنچه صحیح نبود آراستن خطا، چنانکه گمان رود که صواب است فریفتگی ، فریب ، حیله ، زرق این کلمه در ادبیات همیشه منفی بوده است. گناه باده پرستان به توبه نزدیک است خدا پناه دهد از غرور هشیاران اما چند سالی است که مشاهده می شود که این واژه نامناسب ، وارد ادبیات آیینی شده است و بدون دقت به معنای منفی آن ، او را برای اهل بیت علیهم السلام به کار می برند. پر واضح است که شاعری که این واژه را به کار می برد قصد منفی ندارد ، اما معانی کلماتی که صدها سال در ادبیات منفور بوده اند با نیت ما درست نمی شوند . اگر هم‌مراد شاعر در استفاده از این کلمه این است که به مخاطب بگوید به اهل بیت اهانت شده ، خب مگر واژه مناسبی که هم این معنا را برساند و هم معنای غلطی نداشته باشد وجود ندارد که اینقدر راحت از این کلمه برای اهل بیت علیهم السلام استفاده می کنیم؟! آن صفتی که در اهل بیت علیهم السلام وجود دارد ، “عزّت” است نه “غرور” این روایت که از امام حسن علیه السلام نقل شده بسیار مهم است الإمامُ الحسنُ عليه السلام ـ و قَد قيلَ لَهُ عليه السلام : فيكَ عَظَمَةٌ ! ـ : لا بَل فِيَّ عِزَّةٌ ، قالَ اللّه ُ تَعالى : «و للّه ِِ العِزَّةُ و لِرَسولِهِ و لِلمُؤمِنينَ» امام حسن عليه السلام ـ وقتى به ايشان گفته شد: در تو نخوت است! ـ فرمود : نه، بلكه در من عزّت است. خداوند متعال فرموده است: «و عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است». فقط کافی است کلمه “غرور” را در کانال های شعر آیینی سرچ کنید تا ببینید چقدر این واژه منفی در اشعار مرثیه جا باز کرده است متاسفانه. چند نمونه را بخوانید: ببخش قلب صبورت شكست فاطمه جان ببخش كوه غرورت شكست فاطمه جان شکسته اند به داغت دل صبورم را شکسته اند شبیه پرت، غرورم را پیش چشمان ولی الله زهرا را زدند پیش همسایه غرور فاتح خیبر شکست من غرورِ شکسته ی خود را سرِ آن کوچه جا گذاشته ام من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم این روزگار حرمت او را نگه نداشت دنیا چه با غرورِ گلِ پا‌به‌ماه کرد تویی غریب ترین آیه ای که نازل شد غرور هیچ کسی چون تو قتل عام نشد نگران غرور زهرا بود نظرى بر على تنها کرد و …
بسم الله الرحمن الرحیم صبح صادق نشانده پای منبر هم مخالف، هم موافق را احادیثی که دارد روشنای صبح صادق را سزاوار است این مذهب به نام آن کسی باشد که عمری پرورش داد آن همه شاگرد واثق را به غیر از او که از ذریه‌ی اهل کرامت بود کسی اکرام می‌کرده مگر مزدور سارق را؟ نمک از سفره‌های علم او برداشته یک‌عمر ابوالشّری که می‌داند تفاسیر منافق را کلام نافذ او در مقام روز رستاخیز درآورده‌ست اشک حسرت منصور فاسق را همان ملعون که تا شمشیر بر اسلام بالا برد به چشم خود تماشا کرد برق خشم خالق را گدایی که خودش را خواند امیرالمومنین شهر! - معاذالله - از این دور خلایق هرچه لایق را سپاه ابرهه هرشب به سمت کعبه می‌رفتند به بزم خود می‌آوردند آن سلطان حاذق را میان کوچه مردی را پی مرکب دوان کردند که دارد اختیار هم مغارب هم مشارق را همین‌که خانه‌اش آتش‌گرفت و بسته‌شد دستش مجسّم می‌کند در ذهن ما بعضی دقایق را... همان روزی که با دستان شوم نامسلمان‌ها به مسجد برد شیطان عاقبت قرآن ناطق را # نوای روضه‌ی "نوحو علی العطشان" او‌ بوده‌ست که تا روز ابد آتش زده دل‌های عاشق را دعا می‌کرده و رحمت بر آن‌ها می‌فرستاده‌ست همین که می‌شنیده از زن و از مرد هق‌هق را امامی که نه تنها دوست، دشمن زیر دین اوست شفاعت می‌کند در محضر خالق خلایق را یکی از نسل او در جلوه‌ای از نور می‌آید که روشن می‌کند در چشم ما اصل حقایق را
علیه‌السلام 🔹امام راست‌گویان🔹 به کودکان و زنان احترام می‌فرمود به احترام فقیران قیام می‌فرمود سلام نام همه انبیاست؛ او می‌گفت سپس اشاره به دارالسلام می‌فرمود کسی که در پی خورشید نیست از ما نیست سحر می‌آمد و این را مدام می‌فرمود کجا حرام خدا را حلال می‌دانست؟ کجا حلال خدا را حرام می‌فرمود؟ اگر که دست به پهلو گرفته‌ای می‌دید به اشک و آه و دعا التیام می‌فرمود «خوشا به حال کسانی که راست‌گویان‌اند» امام صادق علیه‌السلام می‌فرمود 📝
🔻 زدن خانه صلوات‌الله علیه و سخنان آن حضرت در شعله‌های آتش 🔻 🔹 مفضل بن عمر می‌گويد: منصور دوانيقي لعنةالله علیه برای فرماندار مکه و مدينه، حسن بن زيد پیغام فرستاد که: 🔹 خانه‏ ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه‏السلام) را با اهلش به آتش بکش و بسوزان... 🔹 او اين دستور را اجرا کرد و خانه‏ امام صادق علیه‌السّلام به آتش کشید، تا آنجا که آتش تا به دهلیز خانه سرايت کرد... 🔹 امام صادق علیه‌السلام بيرون آمد و ميان آتش گام برمی‌داشت و می‌فرمود: ▫️انا بن اعراق الثري ▫️انا بن ابراهيم خليل الله 🔹 منم فرزند اسماعيل، که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده ‌اند، و منم فرزند ابراهيم، خليل‌خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد) 📕 اصول کافی، جلد اول، صفحه ۴۷۳
📌 دوست داری با علیه‌السّلام محشور شوی؟! 📌 🔹 تهذیب الأحکام عن علیّ بن مَعمَر عن بعض أصحابنا: قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام: إنَّ فُلانا أخبَرَنی أنَّهُ قالَ لَکَ: إنّی حَجَجتُ تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً وتِسعَ عَشرَةَ عُمرَةً، فَقُلتَ‏ لَهُ: حُجَّ حَجَّةً اخرى وَاعتَمِر عُمرَةً اخرى یُکتَب لَکَ زِیارَةُ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام. 🔹 فَقالَ: أیُّما أحَبُّ إلَیکَ أن تَحُجَّ عِشرینَ حَجَّةً وتَعتَمِرَ عِشرینَ عُمرَةً أو تُحشَرَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام؟ 🔹 فَقُلتُ: لا، بَل احشَرُ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام. 🔹 قالَ: فَزُر أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام ▫️تهذیب الأحکام به نقل از على بن مَعمَر، از یکى از راویان شیعه: به امام صادق علیه‌السلام گفتم: فلانى به من خبر داد که به شما گفته که من، نوزده حج و نوزده عمره‏ گزارده‏ام، و شما به او فرموده‏اى: «یک حج و یک عمره دیگر بگزار، تا ثواب زیارت قبر حسین علیه‌السلام برایت نوشته شود». ▫️امام علیه‌السلام فرمود: «کدام یک را بیشتر دوست مى‏دارى؟ این که بیست حج و بیست عمره بگزارى یا با حسین علیه‌السلام محشور شوى؟». ▫️گفتم: نه؛ با حسین علیه‌السلام محشور شوم. ▫️فرمود: «پس اباعبداللّه الحسین علیه‌السلام را زیارت کن». 📕 تهذیب الأحکام: جلد ۶ ص ۴۸ ح ۱۰۵ 📕 بحار الأنوار: جلد ۱۰۱ ص ۳۸ ح ۵۴
بر گرده ی خود مثل علی نان و رطب داشت صادق همه صبح است چه در خلوت شب داشت شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت می رفت که خاموش شود مشعل توحید اسلام ِ وَ أکملتُ لکُم رو به عقب داشت برخاست کسی مکّی و کوفی به فدایش آوازه چنان داشت که تا شام و حلب داشت در محضر او این همه شاگرد عجب نیست بر تیغ علی این همه زنگار عجب داشت! چون جابر حیّان کسی اسرار ندانست جز آن که به درگاه تو زانوی ادب داشت هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه می شد تیغ تو و پستوی نهان خانه سبب داشت از صبح بپرسید که صادق به چه معناست با عشق بگویید که یارم چه لقب داشت