eitaa logo
احسان تبریزیان
1هزار دنبال‌کننده
134 عکس
98 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
نقد و تحلیل یک شعر تبیینی(١).mp3
11.78M
نقد و تحلیل یک نمونه اثر سیدحمیدرضا برقعی (با موضوع مدح حضرت امام صادق علیه‌السلام) با طرح نکاتی چون: ١. فلسفه آفرینش شعر ٢. نقش مخاطب در تکوین شعر ٣. ضرورت غیرمستقیم بودن کلام و دلایل آن. ۴. روش‌های متفاوت غیرمستقیم‌سازی کلام.
تقسیم‌بندی مخاطبان هیئت.mp3
10.19M
فایل صوتی مبحث اجرای‌مخاطب‌محور و‌اهمیت ‌آن (نشست تبیینی با حضور مداحان جوان) ١۵شوال/١۶ اردی‌بهشت ١۴٠٢ نکات و سرفصل‌های مهم ١. شناخت انگیزه‌های مخاطب ٢. برنامه‌ریزی برای تغییر حال و باور مخاطب ٣. ارتقای سطح محبت و معرفت مخاطب ۴. اشباع و غنای حسی و فکری مخاطب
علیه‌السلام 🔹لا فتی الّا علی🔹 «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد 📝
🔹غافل شدیم...🔹 ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم... لب به حرف توبه نگشودیم با موی سفید در چنین صبحی ز غفلت از دعا غافل شدیم یاد شنبه، تلخ دارد جمعۀ اطفال را ما چرا زَاندیشۀ روز جزا غافل شدیم؟ گر چه پیری قامت ما را به صیقل ساخت خم با چنین روشن‌گری ما از جلا غافل شدیم عمر چون سیل بهاران رفت با چندین خروش ما ز خواب‌آلودگی‌ها زین صدا غافل شدیم 📝
سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند عرصه‌ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست شیر حق اینچنین که می‌غرّد آمده قلعه را خراب کند روح از این صحنه جان تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند می‌پری آن طرف سواره ولی، عمرو! آن سوی خندق است علی جنگجویی ندیده‌ام چون تو، سوی مرگش چنین شتاب کند تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور ضربه‌ی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند همه دیدند امیر می‌آید زودتر از غدیر می‌آید کی شود یک امینی دیگر شرح این ضربه را کتاب کند؟ در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک ست ولی رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر به دل کوزه‌گر می‌اندازد خاک ما را خم شراب کند قلب را در لحد که می‌بویند، به رقیب و عتید می‌گویند میهمان علی‌ست بگذارید او بیاید خودش حساب کند شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بی‌قرار رسید تا به ذره‌ نگاه یار رسید، می‌رود کار آفتاب کند
دَر حلقۀ دَرویش ندیدیم صفائی‏ ‏‏دَر صومعه از او نشنیدیم ندائی‏ ‏‏در مَدرسه اَز دوست نخواندیم کتابی‏ ‏دَر مأذنه از یار ندیدیم صدائی‏ ‏‏دَر جمع کتب هیچ حجابی ندریدیم‏ ‏ دَر درس صُحف، راه نبردیم بجٰائی‏ ‏‏دَر بُتکده عُمری به بطالت گذراندیم‏ ‏دَر جمع حَریفان نه دوائیّ و نه دائی‏ ‏‏دَر جرگۀ عُشّاق روم بلکه بیٰابم‏ ‏ از گُلشن دلدار، نسیمی رَد پائی‏ ‏‏این مٰا و منی جُمله ز عقل است و عقال است‏ ‏‏در خلوت مَستان نه منی هست و نه مائی‏ امام خمینی (ره)
از مسند اشراف بالاتر حصیری است که زیر پای مردم آزاده پهن است
پیامبر شدم و غافلم ز دعوت خویش برای من کسی از من مگر خبر ببرد چقدر گم شده ام در شلوغیِ منِ خود برای آینه ها یک نفر خبر ببرد
هر چه آرزوست را به باد می دهم چون که داده عمر را هم آرزو به باد رزق هر کسی مقدر است، داده اند اشک ناگهان به ابر و های و هو به باد شعرهای تازه را بخوان به گوش ابر کینه های کهنه را بگو! بگو به باد آمدی و خیره شد دلم به چشم تو رفت هر چه شعر و هر چه گفت و گو به باد
همین که شاعرتان در حرم قدم بگذارد خدا به روی لبش شعر، دم به دم بگذارد برای اینکه بگوید غزل برای تو، خوب است که پا به صحن و سرایت سپیده دم بگذارد بگیرد اذن دخول و زمان دیدن گنبد دو پلک را لحظاتی به روی هم بگذارد همین که خواست بجوشد دوباره طبع زلالش بریزد اشکی و بر دفترش قلم بگذارد به این امید که تضمین شود قبولی شعرش دو بیت روضه هم از شعر محتشم بگذارد خوشا به حال دل او اگر که وقف تو باشد بدا به حال دل او اگر که کم بگذارد رسید پای ضریح و نشست تا غزلش را بخواند آه! اگر خادم حرم بگذارد! سید محمد مهدی شفیعی
در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمی فهمد آیینه نیز قصد تماشا داشت وا کرد چشم و دید نمی فهمد از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری* هرکس که دل نداد نمی نوشد، هرکس که دل برید نمی فهمد عمری اگرچه غرق شد آنگونه در واژه های معجزه آمیزت دریای اشکهای تو را حتی ابن ابی الحدید نمی فهمد گفتی که تن به سجده نمی دادم معبود را اگر که نمی دیدم** گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بوسعید نمی فهمد شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند شهد شهود "فزت و رب" ات را بی شک به جز شهید نمی فهمد سید محمد مهدی شفیعی * قال امیرالمومنین(ع): يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ . (نهج البلاغه، خطبه ی شقشقیه) **قال امیرالمومنین(ع): ما كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّا لَمْ أَرَهُ. (اصول کافی، کتاب التوحید)
چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است خیالم از تو و از وعدۀ تو آسوده ست تو گفته ای که میایی و وقت آمدنت چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است همین که راه بیفتم در این مسیر بس است که پاک می شود آری هرآنچه در رود است همین که راه بیفتم رسیده ام بی شک که انتظار خودش مقصد است و مقصود است فقط نه هرکس هیزم بیاورد، هرکس نسوخت پای غمت، در سپاه نمرود است قمار کردن عمر است، انتظار ولی در این قمار فقط حرف سود یا سود است در امتحان بزرگی که وعده حق است کدامیک از ما در کنار موعود است هرآنکه منتظر قائم است برخیزد هرآنکه منتظر غائب است مردود است به گوش لشکر جالوت این خبر برسد که این صدا که می آید صدای داوود است سید محمد مهدی شفیعی
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم سرشار از محبت شیخ الائمه ایم ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم ما را ولاش سینه زن و بی قرار کرد بر کشتی نجات حسینی سوار کرد آقا اگر نبود که آدم نمی شدیم از دودمان بانوی عالم نمیشدیم این گونه بی قرار محرم نمی شدیم دیوانه علامت و پرچم نمی شدیم او عمر خود گذاشت که عاشق ترین شدیم خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم امشب دلم گرفته برای بقیع او خون گریه می کنم به هوای بقیع او جان مرا گرفته عزای بقیع او امشب به یاد حال و هوای بقیع او در مجلس مصیبت او گریه می کنیم با فاطمه به غربت او گریه می کنیم هم ماجرای آن در و دیوار زنده شد هم ماجرای آتش و مسمار زنده شد هم بی کسی حیدر کرار زنده شد هم کینه مغیره و اشرار زنده شد ابن ربیع مثل مغیره است ، بی حیاست کارش همیشه طعنه و آزار و ناسزاست ظالم ، شکست حرمت بیت الحرام را لج کرد و برد پای پیاده امام را آن مرد سالخورده ی والا مقام را شاه بزرگ زاده با احترام را او روی اسب و پای پیاده امام دین در کوچه ها دوباره علی می خورد زمین واویلتا به کوچه کشیده است ماجراش خاکی شبیه چادر زهراست جامه هاش این حلقه های اشک، گرفته ره نگاش افتاده است لرزه چرا بین دست و پاش پای پیاده ناله زند ، یاد عمه هاش این پیرمرد شهر مدینه است کربلاش شکر خدا که شهر مدینه سنان نداشت خولی و زجر و حرمله و ساربان نداشت سیلی برای دختر شیرین زبان نداشت بزم شراب داشت ولی خیزران نداشت شکر خدا که در جگرش نیزه ها نرفت بعد از شهادتش بدنش زیر پا نرفت ‌ محمد حسین رحیمیان
به منبر می‌ رود دریا ، به سویش گام بردارید هلا ! اسلام را از چشمه ی اسلام بردارید مبادا از قلم ‌ها جا بیفتد واژه ‌ای اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی ، جام بردارید ” سَلونی ” را هدر کردند روزی مردمان ، امروز بپرسیدش ! از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران ! چشمان او آرایه ی وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می ‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان ، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید غلام خسته ‌ام خفته ، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد ، نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید تیمم باطل است آنجا که دریایی چو او داری به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی ‌ست کفن باید به جای جامه ی احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می ‌خواند ، می‌ فرمود که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ ها آیات ابراهیم می ‌سوزد میان گریه ختم سوره ی انعام بردارید خدا را با نگاه حضرت صادق عبادت کن و در معراج اندیشه ضریحش را زیارت کن سید حمیدرضا برقعی
کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشم هایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لا هوت را مراد تویی آسمان ها مرید مذهب توست قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام ، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم ! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست
آسمان است و زمين دور سرش مي گردد آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد اين قد و قامت افتاده درخت طوبي است اين محاسن بخدا آبروي دين خداست اين حرمخانه ي زهراست مسوزانيدش اين حسينيه ي دنياست مسوزانيدش شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد پسر فاطمه را پاي پياده نبريد آي مردم بگذاريد عبا بردارد پيرمرد است و خميده است عصا بردارد ببريدش، ببريد از وسط مردم نه هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند وسط شعله كمي مادر مادر بكند از مسيري ببريدش كه تماشا نشود چشمي از اين در و همسايه به او وانشود اصلا اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟ پيرمردي كه خميده است كشيدن دارد؟ شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند
حکیم ابوالقاسم فردوسی حکيم ابوالقاسم فردوسی و حماسه نامه ملی و جاودانه اش، شاهنامه شناسنامه هويت و زبان ملی ما ايرانيان است. فردوسی نماينده سه عنصر مهم هويت ملی ماست: حافظ ميراث و روايات ملی تمدن کهن ايران است؛ حافظ زبان ملی ما ايرانيان، زبان فارسی است و سوم: حکيمی شيعی است؛ يعنی عناصر سه گانه هويت ملی ما که به ويژه از عصر صفوی حفظ ايران را تضمين کرده. می دانستيد که فردوسی را به دليل اينکه "رافضی" يعنی شيعی است "سلفی" گرايان روزگارش نگذاشتند در مقبره "مسلمانان" به خاک بسپارند؟ حکايتش را نظامی عروضی در چهار مقاله آورده. اگر به جهانبينی تمدنی شاهنامه دلبستگی داريم امروز نبايد به بوق های سعودی ها که به زبان فارسی 24 ساعته در حال نفرت پراکنی بر عليه ايران و ايرانی هستند و آرزوی تجزيه ايران را در سر دارند گوش سپاريم. جهان شاهنامه فردوسی با ايدئولوژی آل سعود تماما بيگانه است. دکتر حسن انصاری
پر از سکونیم و قطره ای شور دل به دریا زدن نداریم به جوششی تازه رودمان کن بیا بشوران اراده ها را نشسته ها را و خسته ها را چه کار با انتظارش آخر می آید از راه امیر لشکر خبر دهید ایستاده ها را
مهندسی اجرا و محتوا بر اساس نیاز مخاطب.mp3
6.48M
فایل صوتی مبحث اجرای‌مخاطب‌محور و‌اهمیت ‌آن بخش دوم (نشست تبیینی با حضور مداحان جوان) ١۵شوال/١۶ اردی‌بهشت ١۴٠٢ نکات و سرفصل‌های مهم ١. شناخت انگیزه‌های مخاطب ٢. برنامه‌ریزی برای تغییر حال و باور مخاطب ٣. ارتقای سطح محبت و معرفت مخاطب ۴. اشباع و غنای حسی و فکری مخاطب
علیه‌السلام 🔹عطر سلام و صلوات🔹 دنیای کلام تو جهان برکات است عمری‌ست جهان ریزه‌خور این کلمات است در ساحت عرفانِ غمت، فلسفه مات است نام تو پر از عطر سلام و صلوات است ای سورۀ شأن تو پر از سجدۀ واجب زانو زده در محضرت ادیان و مذاهب دارند نصیب از نفست حاضر و غایب راهی که تو ابلاغ کنی راه نجات است فیض ازلی چیست؟ مسلمانِ تو بودن لطف ابدی شیعۀ چشمان تو بودن در خوف و رجا دست به دامان تو بودن مهر تو و قهر تو حیات است و ممات است ای کاش که باشد نظر لطف تو با ما تا سوی تنور امر کنی باز اماما با عشق تو آتش شده برداً و سلاما آتش نه که این روشنی آب حیات است نام تو بلند است و مقام تو رفیع است لطف تو مدام است و عطای تو وسیع است هم در دل ما حسرت دیدار بقیع است هم در دل ما حسرت درک عتبات است 📝
گفتند که با ستمگران کار نداشت بر احقاق حق خود اصرار نداشت غربت یعنی بین هزاران شاگرد او پنج نفر یار وفادار نداشت
قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است هوای شعر برای بقیع دلگیر است نفس کشیدن بین غبارها سخت است سرودن از حرم بی مزارها سخت است چگونه شعر بگوید دلی که می گیرد الا بقیع! چرا شاعرت نمی میرد قرار نیست تو را بی سبب بهانه کنم ولی بگو که دلم را کجا روانه کنم کبوتری که در این خانه لانه داشته است در آستان رضا آشیانه داشته است چگونه باخبر از آن سرای درد و غم است دلش خوش است که نامش کبوتر حرم است بقیع، سامره و کربلا و مشهد نیست در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست بقیع مثل نجف نیست تا که مهمانش به راحتی بنشیند میان ایوانش ولی بقیع، بهشتی ست با چهار مزار بقیع مژده سالی ست با چهار بهار چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم چهار قبر غریب از چهارده معصوم فقط میان بقیع است این قرار و تمام به یک سلام شوی زائر چهار امام ولی نه، آه دلم ناتمام مانده هنوز به سینه حسرت عرض سلام مانده هنوز سلام از عمق دل دیده ای که پُر ابر است به مادری که بدون حرم نه بی قبر است اگر سلام تو آتش به سینه ات افروخت از آن دری ست که روزی میان آتش سوخت مرا ببخش! نمی خواهم آتشت بزنم چگونه گویم از آن روز، خاک بر دهنم ز هرُم شعله ی در یاس را که پژمردند در آن هجوم علی را به ریسمان بردند میان تلخی آن صحنه ی غبارآلود شکست قامت مرد و مدینه شاهد بود از آن غروب غم انگیر چند سال کذشت که باز خاطره ی کوچه از خیال گذشت مدینه همدم اندوه دودمان علی ست و باز شاهد مردی ز خاندان علی ست… …که باز آمده آتش در آستانه ی او هزار شکر که محسن نداشت خانه ی او رسیده اند که از باغ، لاله را ببرند امام صادق هفتاد ساله را ببرند تصورش چقدر سخت می شود ای وای بزرگ طایفه در کوچه می دود ای وای کسی نگفت مگر پیرمرد بردن داشت؟! تن نحیف مگر تازیانه خوردن داشت؟! میان گریه ی آرام او بلند نخند به دست بی رمقش لااقل طناب مبند میان سینه ی او روضه ی مدینه به پاست طنین روضه اش از وای مادرش پیداست عزیز فاطمه را بی اراده می بردند همه سواره و او را پیاده می بردند دوید و از نفس افتاد پشت آن مرکب دوید و از نفس افتاد گفت یا زینب اگرچه رفت ولی قامتش خمیده نبود به نی مقابل چشمش سر بریده نبود اگرچه رفت ولی سلسله به شانه نداشت به جای جای تنش رد تازیانه نداشت محمد علی بیابانی
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست مثل جدش شده در کنیه اباعبدالله در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست من اگر مورم اگر هیچ ولی می دانم (( او سلیمان جهان است که خاتم با اوست)) زندگی نامه ی او سطر به سطرش روضه است که مصیبات همه عالم و آدم با اوست در غمش اشک ، اگر ریخت اگر جاری شد بانی روضه ی سقاست و زمزم با اوست لفظی از کوچه در این مرثیه محزون تر نیست وارث محنت زهراست اگر غم با اوست
از قضا ما را خدا از اهل ایمان می نویسد ما أطیعوالله می دانیم ، قرآن می نویسد قُل تَعالَو نَدعُ می خوانیم ، ثابت می کند ما مومنِ عشقیم ، آری آلِ عمران می نویسد در مسلمانی قدم برداشتیم آنجا که حیدر ما مسلمانِ علی هستیم ، سلمان می نویسد سختی از دین نیست -لا اِکراهَ فِی الدّین- شیعه هستیم مذهبِ ما را امامِ صادق آسان می نویسد صادقُ الوَعدیم ، ما را عشق اینسان می پسندد صادقُ القَولیم اگر از راستگویان می نویسد حرف از ابراهیم از آتش می شود ، کو یارِ صادق؟ از تنورِ خانه می پرسم ، گلستان می نویسد سرّ تبیاناً لِکلِّ شیء یعنی او که حتی طفلِ مکتب خانه اش تفسیر تبیان می نویسد آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد خیل عشاقش فراوانند شاهد دارم از عشق عاقبت ما را هم از خیل شهیدان می نویسد