eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
480 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 🌺هدیه ای ویژه به در شب جمعه/نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند. و رو فراموش نکنیمـ🌸 💢کیفیت نماز هدیه به والدین: ♦️هر کس این نماز را بخواند چنان چه پدر, مادر و عزیزان او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار می‌گیرند . ♦️چنان چه والدین فوت کرده باشند مورد آمرزش خداوند کریم قرار می گیرند. ♦️این نماز چنان موجب شادی پدر و مادر می شود که آرزو می‌کنند زنده شوند و زانوی فرزند خوبشان را ببوسند. ♦️خواندن آن موجب گشایش درهای رحمت الهی می شود. -به خاطر سوره نوح آیه ٢۴ هر مهمانی که وارد منزل می شود مورد لطف خدای منان قرار می گیرد. ♦️این نماز انسان را در های بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید می بخشد. 🌹بهتر است که این نماز در شب جمعه ترک نشود طریقه خواندن نماز هدیه به والدین این نماز دو رکعت است: در رکعت اول : بعد از حمد به جای خواندن سوره، ١٠ مرتبه آیه ۴١ سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ " پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى‏ شود. در رکعت دوم: بعد از خواندن سوره حمد ١٠ مرتبه آیه ٢٨ سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ " پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى. پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز، ده مرتبه آیه ٢۴ سوره اسراء خوانده می شود: " رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً " پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما. 📚مفاتیح ص ٤٠٩ 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ٢_اردیبهشت_١۴٠٠ برنامه ی تلاوت قرآن 📖 صفحه ی ١۶١، سوره ی مبارکه ی اعراف 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ اگر چه هر سحرم کل یوم عاشوراست همیشه روز نهم، روز شاه تاسوعاست ببین برای تو یک شهر حاجت آوردم ببین که ذکر همه شهر حضرت سقاست .... عن وجه الحسین (ع) اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع) 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
1_870778266.mp3
4.11M
🍃🌷 ﷽ (تندخوانی) قرآن کریم 🔊 قاری معتز آقایی 🕐 زمان: ۳۴ دقیقه 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني... 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 🔰اگه موردی از این موارد تو زندگی مشترک‌مون وجود داره اون رو و کنیم . 💥خشونت فیزیکی : - ضرب وشتم، - سیلی زدن، - پرت کردن چیزی به سمت همسر، - هل دادن ➖➖➖🔸🔸🔷🔸🔸➖➖➖ 🖤 خشونت عاطفی: - (توی همه‌ خانواده‌تون یه آدم حسابی پیدا نمیشه، تو یه دهاتی نادون بودی که من آوردمت شهر). - (مرد به خود زن، پدر یا مادر یا وابستگانش ناسزا میگه). - (کاشکی مثل خواهر من، شوهردوست بودی، رنگ پوست خواهرت خیلی بهتره). - (زنها ناقص العقل هستن، تو هیچ ارزشی نداری، تو توی این کارا دخالت نکن). - (فقط برای خوابیدن وغذا خوردن به خونه می‌یاد). - با دوستان و فامیل (حق نداری خونه‌ی مادرت بری، حق نداری به دوستات زنگ بزنی). - و اعتقادات مذهبی (دعا کن خدا از آسمون پول برات می‌فرسته). - (شوهر برای مدت طولانی با همسر خود قهر می‌کنه و با او صحبت نمی‌کنه ). - (شوهر به همسرش که دیر از خواب بیدار میشه میگه، امروز سحرخیز شدی). - (هیچ موقع تقصیر رو گردن نمی‌گیره و همیشه مقصر خانومشه). 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ ✍وقتی چشمانم را باز کردم همه جا به وسعت تک تک لحظات زندگیم تار بود و در این تاری،چهره ی آشنا و همیشه نگران عثمان،حکم چراغ چشمک زن را داشت برای اعلام زنده بودنم. روی کاناپه کنار پایم نشسته بود و نگاهم میکرد: - خوبی ساراجان؟ فقط دانیال؛جان صدایم میزد: - از حال رفتی پدرتو بردن تا جاییکه میشد همه ی کار رو انجام دادم سرش را پایین انداخت صدایش حزن داشت: - پدرم وقتی با اون همه بدبختی از دنیا رفت،حال خواهرم چیزی بدتر از تو بود اما من تو اوج ناراحتی برای پدرم خوشحال بودم چون من حالشو میفهمیدم،عذابی که میکشید و شرمی که تو چشماش موج میزد،وقتی نون میاوردم تو خونه و خواهرام لقمه لقمه میذاشتن دهنش،مرگ واسه پدرم آرزو بود و من اینو نفس به نفس تو نگاهش میدیدم اما پدر تو مکث کرد بلند و کشدار - فکر نمیکردم مرگش برات اهمیتی داشته باشه مهم نبود،هیچ وقت مهم نبود،مرگش شاید نوعی کریسمس هم محسوب میشد اما چرا انقدر دیرو ناخواسته صدای تپشهای قلبش را شنیدم؟ یعنی هیچ وقت سینه اش، هوایی سر گذاشتن های دخترانه ام نشد؟ سرم گیج رفت چشمانم را بستم: - اهمیتی نداشت،نه خودش نه مرگش عثمان نفسی پر صدا کشید: - با خواهرام تماس گرفتم،گفتم براتون غذا درست کنن،امیدوارم ناراحت نشی چون آدرس خونتونو دادم تا بیارن اینجا با ابروهایی گره خورده نگاهش کردم - اینجوری نگام نکن نمیتونستم تنهاتون بذارم باید تا چند وقت، دستپختشونو تحمل کنی مادرت که فکر نکنم شرایط مناسبی واسه آشپزی داشته باشه توام که اصلا بهت نمیخوره اینکاره باشی کاش محبتهایش حد داشت کاش همه ی آدمهای زمین همینقدر ترسو بودند تن صدایش را پایین آورد: - میدونم الان وقتش نیست اما نمیخوای یه فکری به حال مادرت کنی؟ وضعیت روحیش اصلا خوب نیستا وقتی از حال رفتی بدون یه کلمه حرف نشست بالا سرت تا وقتی معاینت تموم شد،از جاش جم نخورد خیالش که از بابت سلامتیت راحت شد،رفت تو اتاقش و درو بست. اگه بخوای من یه دوست روانشناس دارم میتونه کمکش کنه. و زیر لب با صدایی که بشنوم ادامه داد: - هر چند که حال خودتم تعریفی نداره او از زندگی ما چه میدانست؟ چه خوش خیال بود این مسلمان مهربان - سارا لجبازی نکن من کاری به تو ندارم اما بذار این دوستمو بیارم تا مادرتو ببینه پیرزن بیچاره از دست میره ها! اونوقت تنهاتر از اینی که هستی میشی دوستم،پسر خوبیه بذار زندگیتون یه رنگی به خودش بگیره از کدام رنگ حرف میزند؟ در جعبه مداد رنگی های زندگیم فقط رنگ مشکی بود یه عمر،خورشید و ماه و دریا و درخت را با مداد مشکی نقاشی کردم روزگارم سیاه بود دیگر به زندگیم چیزی نمیرسید صدای زنگ در بلند شد: -غذا رسید نترس،نمیذارم بیان داخل با لحنی با مزه و آرام به سمتم خم شد: - اما یه مدت باید دستپختشونو تحمل کنی شاید سیرت نکنه،اما خیالت راحت، نمیکشه مدتی از آن روز گذشت عثمان هر روز با ظرفی پر از غذا به سراغمان می آمد خانه را کمی مرتب میکرد،به زور مقداری غذا به خوردم میداد هوای مادر را داشت محبت میکرد،نصحیت میکرد،پرستاری میکرد،و به قول خودش رسم مسلمانی به جا می آورد. اما روزها بی نمکتر از گذشته برایم میگذشت و من فقط در این فکر غوطه ور بودم که چرا در لیست مرگ از قلم افتاده ام و ثانیه به ثانیه بذر کینه از خدای مسلمانان در دل میکاشتم و انتقام درو میکردم و مدام در بین حرفهای هر روزه ی عثمان جملاتی تکراری از احوال بد مادر و کمکهای احتمالی آن دوست روانشناس گوشم را نیشگون میگرفت اگر میتوانستم سند مادر را شش دانگ به نام عثمان میزدم تا هر چه دلش میخواهد،پسرانه خرجش کند. چون من اهل ولخرجی نبودم. مدتی گذشت و حال مادر روز به روز بدتر میشد سکوت،خیره شدن،چسبیدن به اتاق و سجاده،نخوردن غذا، همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد و من را بی تفاوتتر از سابق. عثمان مدام در گوشم از دوست روانشناسش میگفت و وضعیت بد مادر و من فقط نگاهش میکردم. نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمیشدیم. تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ای شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامن جهنم خاموش زندگیمان گذاشته بود افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال میکشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم حوالی عصر به خانه برگشتم برقهای خانه روشن بود و این نشان از حضور عثمان میداد آرام وارد خانه شدم ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
4_5816736610552645299.mp3
28.8M
🍃🌷 ﷽ 🎤 مهدی رسولی 📥 حجم تقریبی : ۲۷ مگابایت ⏰ زمان تقریبی : ۲۹ دقیقه یا من اسمه دوا و ذکره شفاء🍃 لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
...الحسین(ع) تقدیم نگاه مهربونتون 🔅التماس دعا🔅 @nardeban_ta_khoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 🌸 سحر دهم ... ✍این بار،تو قلم را در دستان من،بچرخان ... ناتوان ترین سرانگشتان،همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند و بی نام تو، تکرار می شوند! دستان خالی من کجا، و تکرار مکرر نام تو،کجا! 🕊دلبر رعناقد من؛ نیمه شب،بدون تو،یعنی سکــوت ... نیمه شب،بدون تو،یعنی هیــــچ ... نیمه شب،بدون تو،یعنی تمـــام ... من ...هر سحـــر،با تـــو"آغاز"می شوم. 🕊قلم را در دستان من بچرخان، همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای! 🕊قلم را در دستان من بچرخان. تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین،ملموس کند. 🕊می دانی دلبرم ...؟ سجاده ام،بال در می آورد، وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو،در خانه مان،می پیچد! آنقدر که حتی قلمم،جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا،به گوش تو می رساند! 🕊سجاده ام،بال در می آورد، وقتی تو،سفره‌دار ضیافتش هستی ... چرا که هیـچ نقطه کوچکی را، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری ... 👈قلم را در دستان من بچرخان ... میخواهم؛تو را با قلمم فریاد کنم! یا اللــهُ ... یا اللــهُ ... یا اللــهُ ... 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: مثل خديجه پيدا نخواهد شد. خديجه در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب كردند، مرا تصديق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود ... وفات (س) تسلیت باد😔 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ما‌موشك‌هامون ‌اینقدر‌آتش‌به‌اختیار‌هستن‌که‌وقتی‌سرگردون میشن؛ سرازاسرائیل‌درمیارن ... سالروز شهادت https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ (س) وصیت حضرت خدیجه (س): 💔 حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد. چون بیماری خدیجه شدت یافت،به پیامبر عرض کرد: یا رسول الله! چند دارم: 1⃣- من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن. پیامبر (ص) فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و تو نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی. عرض کرد: 2⃣- یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این باشید؛ و به (س) اشاره کرد. - چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر اوفریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده ای داشته باشد.😞 اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم. آن را به فاطمه عرض می کنم تا او برایت بازگو کند. 3⃣ سپس فاطمه را فراخواند و به ایشان فرمود: نور چشمم! ❤️ به پدرت رسول الله بگو: مادرم می گوید: من از «قبر در هراسم؛ از تو می خواهم مرا درلباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی.😞 فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر (ص) عرض کرد. پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد. ایشان بسیار خوشحال شدند. هنگام وفات حضرت خدیجه، پیامبر اکرم (ص) غسل و کفن وی را به عهده گرفت. که جبرئیل در حالیکه کفن از همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: - یا رسول الله، خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: ❤️- ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم. حضرت خدیجه (س): 😔 حضرت خدیجه (س) در سن ۶۵ سالگی در ماه رمضان سال ۱۰ بعثت در خارج از جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیغمبر خدا (ص) شخصا خدیجه را غسل داد، حنوط کرد و با همان پارچه  ای که   از طرف خداوند برای خدیجه آورده بود، کفن کرد. رسول خدا (ص) شخصا درون قبر رفت، سپس خدیجه را در خاک نهاد و آنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت. او بر خدیجه اشک می ریخت، دعا می کرد و برایش آمرزش می طلبید. آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون » واقع است... وفات امّ المؤمنین، حضرت خدیجه(س) تسلیت باد.🏴 🏴 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🏴 🌸بــفـرمــائــیـد هـــشـــتــ بــهــشـــتــ🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ ام المومنین خدیجة الکبری مثل فدک نام تو را هم غصب کردند تو بهترین مصداق « اُم‌ّ المؤمنینی » 🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ دیگر آن دیوانه ے بے تاب سابق نیستم توبه ڪردم از گناه عشق،! عاشق نیستم . شیشه بودم، سنگ ها اما نفهمیدند من فرق دارم با همه، آیینه ے دق نیستم . صاف و ساده بودنم را هیچ ڪس باور نڪرد خالیم از هر سیاست ،من "مصدق" نیستم! . دور باید شد از این "خاڪِ غریبِ" لعنتے صبر ڪن "سهراب"جان، من توے قایق نیستم! . آه دنیا خسته ام از زندگے آنقدر ڪه با ادامه دادانش دیگر موافق نیستم . بغض دارم، بغض یعنے مرگ! اما گریه نه... شاعری مغرور هستم، اهل هق هق نیستم مے شود فهمید از حال خرابم، ذره ای دیگر آن دیوانه ے بے تاب سابق نیستم 🔸 #؟؟؟؟؟ 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
1_870776094.mp3
3.65M
🍃🌷 ﷽ (تندخوانی) قرآن کریم 🔊 قاری معتز آقایی 🕐 زمان: ۳٠ دقیقه 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني... 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ✍صدایی نا آشنا و مردانه به گوشم رسید. تعجب کردم،آنجا چه خبر بود؟ بی سرو صدا به سمت منبع صدا رفتم، از جایی داخل آشپزخانه کنار دیوار ایستادم و گوش کردم. عثمان با مردی حرف میزد. مرد مدام از شرایط بد روحی مادر میگفت و با اصطلاحاتی که هیچ از آنها سر در نمی آوردم برای عثمان توضیح میداد که مادر باید به برود و عثمان با لحنی عصبی از او میخواست تا راه حل دیگری پیدا کند. راهی که آخرش به رفتن از این شهر منتهی نشود،اما مرد پافشارانه تاکید میکرد که درمان فقط برگشتن به سرزمین مادریست و بس و این عثمان را دیوانه میکرد ناراحت بودم از اعتمادی که به عثمان پیدا کردم،از غریبه ای که در خانه بود و از تجویزی که برای مادر داشت. ایران ترسناکترین نقطه ی زمین بود،پر از مسلمان غوطه ور در کلمه ی خدا آنجا ته ته دنیا بود تصور سفر به آن خاک بعد از سالیان،با توجه به شرایط تبلیغاتی دولتهای غربی علیه این کشور و تصویری که پدر برایم ساخته بود،غیر قابل باور می نمود،حتی اگر میمردم هم پا به آنجا نمیگذاشتم. هر چند که در آخرین سفر،جز زنانِ چادر به سر و مردان ریش دار،تجربه ی بدی در ذهنم نماند اما از آن سفر سالها میگذشت و شرایط بسیار تغییر کرده بود. حالا منشا اصلی خونریزی و مرگ و زن کشی در دنیا،ایران بود. تا زمانی که پدر زنده بود جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلویزیون و بروشورهای سازمان در خانه دنبال میشد. هر چند که هیچ وقت برایم مهم نبود اما خواسته و ناخواسته به گوشم میرسید صدای عثمان کمی بالا رفت - تو نمیفهمی دارم چی میگم،انگار یادت رفته که قبل از اینکه اینجوری دربه در بشم،منم رشته ی تو رو خوندم پس یه چیزایی حالیمه انقدر جریانو پیچیده نکن سارا نباید از اینجا بره،اینو بکن تو کلَت هر درمانی،هر تجویزی،هر چی که فکر میکنی درسته باید همینجا انجام بشه،تو همین شهر مرد با لحنی پر آرامش جواب داد - آروم باش پسر،تو انگار بیشتر از اینکه نگران این خونواده باشی،نگران خودتی. اگه درسایی که خوندی یادت مونده باشه،الان باید بدونی که اون زن بیشتر از هر چیزی به دوری از اینجا و رفتن به خاک خودش احتیاج داره تو منو آوردی اینجا که مشکل اون زنو حل کنم یا به فکر علاقه ی تو باشم؟ روی زمین چمپادمه زدم پس حرفهای صوفی در مورد عثمان کاملا درست بود. کاش دنیا چند لحظه ساکت میشد. صدای گام های تند و سپس ایست عثمان را شنیدم: - سارا! سارا تو اینجایی؟ پیشانی به زانوام چسباندم،دوست نداشتم چشمان تیره رنگش را ببینم. مسلمانها همه شبیه به هم بودند. در هر چیزی به دنبال منفعت خود میگشتند،محبتهای این مرد هم به خاطر خودش بود نه مهربانی های یک انسان یا مسلمان ترسو عثمان رو به رویم زانو زد،صدای قدمهای آن مرد روانشناس را شنیدم در جایی در کنار عثمان ایستاد،بی حرف،بی کلام، حرکت محتاطانه و آرام دستان عثمان را روی انگشتانم حس کردم - سارا جان از کِ کی اینجایی؟ منظورم اینه کی اومدی؟ چقدر صدایش ترسیده و دستپاچه به نظر میرسید نفسهایش تند بود و عمیق سکوت کرد احساس کردم مرد روانشناس بازوی عثمان را گرفت و از جا بلندش کرد: - میشه یه لیوان آب برامون بیاری؟ عثمان اعتراض کرد - آخه مرد ایست داد: - هییس ممنون میشم رفت با بی میلی و این و آن پا کردنی کوتاه مرد درست رو به رویم،تکیه زده به دیوار نشست: - ببخشید که بی اجازه وارد خونت شدیم. تو الان میتونی با پلیس تماس بگیری و یا حتی از هر دومون شکایت کنی.یا اینکه مکث کرد طولانی... - یا اینکه به چشم یه دوست که اومدیم اینجا تا کمکت کنیم نگاهمون کنی باز هم میل خودته راست میگفت میتوانستم شکایت کنم اما عثمان مهربانی هایش هرچند هدفدار،اما زیاد بود ولی من کمک نمیخواستم وقتی با سکوتم مواجه شد از نفسش کمک گرفت،نفسی عمیق و پر صدا - من همه چیز رو میدونم و اینجام تا کمکت کنم اما من تقاضایی برای کمک نداشتم پس ایستادم و آماده رفتن - من احتیاجی به کمکتون ندارم در سکوت نگاهم کرد،سری تکان داد و لبانش را جمع کرد - شک دارم،البته راجع به شما اما در مورد اون زن نه مطمئنم که نیاز به کمک داره جسارتش عصبیم میکرد - بلند شو و از خونه ی من برو بیرون ایستاد و دستی به کت و شلوار سرمه ای رنگش کشید: - در مورد مهمون نوازی ایرانی ها افسانه های عجیب غریبی شنیده بودم،اما انگار فقط در حد همون افسانست عثمان لیوان به دست رسید. - چیزی شده؟ این مرد قبل از یک روانشناس،دیوانه ای عصبی کننده بود دندانهایم روی هم دیگر ساییده میشد. به سمتم آمد درست رو به رویم ایستاد و در چشمانم خیره شد: - عثمان من که میگم فکر ازدواجو از سرت بیرون کن ایشون بیشتر از مادرشون احتیاج به کمک دارن صدای اعتراض عثمان بلند شد: - یان،ساکت شو ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ (ع) در نامه‌ای به شیخ مفید نوشتند: ⚡️ إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ، وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْلَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاءُ، فَاتَّقُوا اللهَ جَلَّ جَلَالُهُ، وَ ظَاهِرُونَا عَلَی انْتِیَاشِکُمْ مِنْ فِتْنَةٍ قَدْ أَنَافَتْ عَلَیْکُمْ... 💢 ما در رعایتِ حالِ شما کوتاهی نمی‌کنیم، و شما را از یاد نبرده‌ایم... 💢 اگر جز این بود، گرفتاری‌ها از همه طرف به شما رو می‌آورند، و دشمنان شما را از بین می‌بردند. 💢 پس پیشه کنید، و به ما اعتماد کنید، و چاره این و را که به شما رو آورده است از ما بخواهید... 📚 بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۶. به نقل از احتجاج طبرسی. ➖➖🚥🚥➖➖ دقّت کنیم❗️ داستان دو طرفه است.🔁 یعنی یه کاری ما باید انجام بدیم، و یه کاری هم (ع) انجام میده.😐 👈 از طرفِ ما باید رعایت بشه.. ما که ادّعای و محبّ اهلبیت بودن داریم، و خودمون رو به می‌چسبونیم،🙂 باید از این بزرگواران و پیروی داشته باشیم. 👈 از اون طرف هم، مراعاتِ حالِ ما رو انجام میده، و ما رو یاد می‌کنه..😊 و در گرفتاریها از ما دستگیری میکنه..❤️ ✔ امّا توجّه داشته باشیم که: این دو تا با هم نسبتِ مستقیم دارند..🤔 یعنی هرچقدر که و ما بیشتر باشه، عنایتِ حضرت هم بیشتر میشه.. و بیشتر هوامون رو داره..👌 📣 هرچقدر که ما از اطاعتِ بیشتری داشته باشیم، بیشتر مراقبِ ماست. ☝️ این مطلب تا جایی پیش میره که امام، تمامِ انتخابهای مأمومِ خودش رو زیر نظر می‌گیره.. و اجازه نمیده پای مأموم تو هیچ چاله‌ای بره...🚶‍♂🕳 و امام در همه حال مواظبِ فرد میشه..❣ ❌ پس از طرفِ هیچ کوتاهی و قصوری نیست.. ✅️ هر چی کوتاهی و کمبود هست، از طرفِ خودِ ماست.. اگر انتخاب نادرستی در زندگی داشتیم،😔 اگر جایی پامون لغزید،😢 اگر مشکلی برامون پیش اومد😩 و خلاصه هر مشکلی که بود... مطمئن باشیم که خودمون کوتاهی کردیم. ⛔️ کوتاهی‌ها از ماست، نه ... آقاجان! عزیزم 🙏 ما رو بخاطرِ همه کوتاهی‌‌ها و ضعفهامون ببخش.. برامون دعا کن🤲 و اجازه نده که بیشتر از این، از شما دور بشیم...😔 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ ✉️ ٢۵ 👈نامه به مأمور جمع آوری ماليات در سال٣٦ هجری 1⃣ اخلاق اجتماعی كارگزاران اقتصادی با ترس از خدایی كه يكتاست و همتایی ندارد، حركت كن، در سر راه هيچ مسلمانی را نترسان، يا با زور از زمين او نگذر، و افزون تر از حقوق الهی از او مگير، هرگاه به آبادی رسيدی، در كنار آب فرود آی ، و وارد خانه كسی مشو، سپس با آرامش و وقار به سوی آنان حركت كن، تا در ميانشان قرارگيری، به آنها سلام كن، و در سلام و تعارف و مهربانی كوتاهی نكن. سپس می گویی: 《ای بندگان خدا، مرا ولی خدا و جانشين او به سوی شما فرستاده، تا حق خدا را كه در اموال شماست تحويل گيرم، آيا در اموال شما حقی است كه به نماينده او بپردازيد؟》 اگر كسی گفت: نه، ديگر به او مراجعه نكن، و اگر كسی پاسخ داد: آری ، همراهش برو، بدون آنكه او را بترسانی، يا تهديد كنی، يا به كار مشكلی وادار سازی، هر چه از طلا و نقره به تو رساند بردار، و اگر دارای گوسفند يا شتر بود، بدون اجازه اش داخل مشو، كه اكثر اموال از آن اوست. آنگاه كه داخل شدی مانند اشخاص سلطه گر، و سختگير رفتار نكن، حيوانی را رم مده، و هراسان مكن، و دامدار را مرنجان، حيوانات را به دو دسته تقسيم كن و صاحبش را اجازه ده كه خود انتخاب كند، پس از انتخاب اعتراض نكن، سپس باقيمانده را به دو دسته تقسيم كن و صاحبش را اجازه ده كه خود انتخاب كند و بر انتخاب او خرده مگير، به همين گونه رفتار كن تا باقيمانده، حق خداوند باشد. اگر دامدار از اين تقسيم و انتخاب پشيمان است، و از تو درخواست گزينش دوباره دارد همراهی كن، پس حيوانات را درهم كن، و به دو دسته تقسيم نما همانند آغاز كار، تا حق خدا را از آن برگيری و در تحويل گرفتن حيوانات، حيوان پير و دست و پا شكسته، بيمار و معيوب را به عنوان زكات نپذير، و به فردی كه اطمينان نداری، و نسبت به اموال مسلمين دلسوز نيست، مسپار. تا آن را به پيشوای مسلمين رسانده، در ميان آنها تقسيم گردد. 2⃣ حمايت از حقوق حيوانات در رساندن حيوانات آن را به دست چوپانی كه خيرخواه و مهربان، امين و حافظ، كه نه سختگير باشد و نه ستمكار، نه تند براند و نه حيوانات را خسته كند، بسپار، سپس آنچه از بيت المال جمع آوری شد برای ما بفرست، تا در نيازهایی كه خدا اجازه فرمود مصرف كنيم، هرگاه حيوانات را به دست فردی امين سپردی، به او سفارش كن تا: (بين شتر و نوزادش جدایی نيفكند، و شير آن را ندوشد تا به بچه اش زيانی وارد نشود، در سوار شدن بر شتران عدالت را رعايت كند، و مراعات حال شتر خسته يا زخمی را كه سواری دادن برای او سخت است بنمايد، آنها را در سر راه به درون آب ببريد، و از جاده هایی كه دو طرف آن علفزار است به جاده بی علف نكشاند و هر چندگاه شتران را مهلت دهد تا استراحت كنند و هرگاه به آب و علفزار رسيد، فرصت دهد تا علف بخورند و آب بنوشند.) تا آنگاه كه به اذن خدا بر ما وارد شوند، فربه و سرحال، نه خسته و كوفته، كه آنها را بر اساس رهنمود قرآن، و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) تقسيم نماييم، عمل به دستورات يادشده مايه بزرگی پاداش و هدايت تو خواهد شد. ان شاءالله. 🌺فقط حیدر امیرالمؤمنین است 🌺 📚 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise