eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
479 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ 🕯 روز پنج‌شـــنبه روزدرگذشتگان روز خــــیرات روز خواندن قرآن و و صلوات برای اموات خــــدایا مسافــران بهشتی ما را ببخـــش و بیامــــرز ' آمــــــین ' شادی روح مطهر شهدا و امام شهدا روح هموطنان عزیزمون که متأسفانه با بیماری جان به جان آفرین تسلیم کردند و روح همه ی اسیران خاک فاتحه و صلوات 💟 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ 📜 مداد زندگی پسرک پدربزرگش را که نامه ای می نوشت تماشا می کرد . بالاخره پرسید : ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ یا درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .می خواهــم وقتی بزرگ شدی ماننداین مداد شوی . پسرک با تعجــب به مداد نــگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .- اما این هم مثل بقیه مدادهایــی اسـت که دیـده ام . پــدر بزرگ گفت: بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد 5 خاصیــت است که اگر به دستشان بیــاوری ، تا آخــر عمرت با آرامش زندگی می کنی . __ صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .اسم این دست خداست .او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد . صفت دوم : گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می‌شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود . پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسانی بهتر شوی. صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است. صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است صفت پنجم : مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد . بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی ✍ 👇 https://eitaa.com/eightparadise
4_5816736610552645299.mp3
28.8M
🍃🌷 ﷽ 🎤 مهدی رسولی 📥 حجم تقریبی : ۲۷ مگابایت ⏰ زمان تقریبی : ۲۹ دقیقه یا من اسمه دوا و ذکره شفاء🍃 لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ✍حسام بی خبر از حالم خواند. صدایش جادویی عجیب را به دوش می کشید. این نسیم خنک از آیات خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟ حالا دیگر در اوج ناله های خوابیده در شیمی درمانی و درد، جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌نمیتوانست یک جانی باشد! اما بود... همانطور که دانیال مهربان من شد😔 این دنیا انباری بود از دروغهای واقعی. در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد،سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی می داد و من بی توانتر از همیشه،نایی برای یافتن ‌جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام. مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌صدای قدمهای حسام را در اتاقم شنیدم. نشست روی صندلی همیشگی اش،درست در کنار تختم 💖بسم اللهی گفت و با باز شدن کتاب،خواندن را آغاز کرد. آرام آرام چشمهایم را گشودم. تار بود اما کمی بهتر از قبل، چند بار مژه بر مژه ساییدم،حالا خوب میدیدم. خودش بود. همان دوست،همان جوان پر انرژی و شوخ طبع دوست دانیال با صورتی گندمگون، ته ریشی مشکی و موهایی که آرایش مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود،‌شک نداشتم و دیزاین رنگها در فرم لباسهای شیک و جذاب تنش،‌شباهتی به مریدان و سربازان نداشت. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون می آمد انگار در این دنیا نبود. در بحبوحه ی خورشید،‌نم نم باران روی شیشه می نشست🌧 و درخت خرمالویِ پشت اش به همت نسیم،میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید. نوای بلند شد، حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم. عادتی که اگر نبود روح پوسیده ام،‌پودر میشد محض هدیه به مرگ. حالا ترین های زندگیم،‌مسکن می شدند برای رهاییم از درد و ترس... صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنار تختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد - سارا خانم😳 ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند اما حسام نیامد. چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس،چشم به در،انتظار آوازه دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم، اما باز هم نیامد. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مُسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود، بعد از مدتی حکم آزادیم از بیمارستان صادر شد و من با تنی نحیف،بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم. او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق، با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم. باید با یان یا عثمان حرف میزدم، تماس گرفتم اول با عثمان یک بار دو بار سه بار جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد. شماره ی یان را گرفتم بعد از چندین بار جواب داد: - سلام دختر ایرانی صدایم ضعیف بود. - بگو جریان چیه؟تو کی هستی؟ لحنش عجیب شد - من یانم،دوست سارا دوست داشتم فریاد بزنم و زدم، هرچند کوتاه - خفه شو من هیچ دوستی ندارم،من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم. - داری تو دانیالو داری نشسته روی تخت با پنجه ی پایم،گل قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم - داشتم دیگه ندارم. یه آشغال مث عثمان؛اونو ازم گرفت ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ 🍃آیت الله اراکی (ره) فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم ، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه . با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است! 🍃گفتم چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند ، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمودبه یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! 🍃همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ امام زمانمــ ❤️ــــــ ❥چقدر نبودنــٺ حال جـہــ🌎ــان را؛ پریشان کرده اسـٺ🥀 مولاۍ من… 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸💖🌷❤️ همین که تو هر صبح در خیالِ منی؛ حالِ هر روزِ من خـوب است... روزت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️ ✋سلام مهربانان همراه روزتون مهدوی در پناه خدا و نگاه خاص (عج) 🌹 🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
1_744005138.mp3
12.93M
🍃🌷 ﷽ قرآن کریم 🔊 قاری استاد 🕐 زمان: ۵٣ دقیقه 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني... 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی طلب کن آنچه می‌خواهی مهیا کردنش با من بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با من🌺 🔸 ژولیده نیشابوری 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
4_5958379937575470305.mp3
3.87M
🍃🌷 ﷽ 🎼 چشم‌هایت عطرے دارند گیج ڪننده از همان‌ها ڪہ پلڪ میےزنی و یڪ‌باره جهان بہ بوے مردمڪ‌هاے خوش رنگت عطرے دلچسب مے‌گیرد! ‎‌‌‌‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ 🍃🌸برای تعجیل در فرج 🍃🌸آقا امام زمان (عج) صلوات 🍃🌸اَللّهُمَ 🍃🌸صَلَّ 🍃🌸عَلی 🍃🌸مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَآلِ 🍃🌸 مُحَمَّد 🍃🌸وَعَجِّل 🍃🌸فَرَجَهُم 🍃🌸وَ اَهلِک 🍃🌸عَدُوَّهُم... 🍃🌸 اَللّهُــــمَّ 🍃🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ 🍃🌸الفَـرَج 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ 🦋راضی باش به هر چی اتفاق افتاد که اگه خوب بود‌، زندگیتو قشنگ کرد، و اگه بد بود تو رو ساخت. مدیون باش به همه آدمای زندگیت که خوباش بهترین حس‌هارو بهت میدن و بداش بهترین درس‌هارو همیشه در هر اتفاقی خیری هست و خدا بهترین خیر و صلاح رو برای ما میخواد خودت را در آغوش پرمهرش رها کن هر چه بیشتر به خدا اعتماد کنی او بیشتر تو را شگفت زده میکند 🦋 وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٢١٦﴾ 🌺🌿 و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، وبسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ وخدا [مصلحت شما را در همه امور] می داند و شما نمی دانید. (۲۱۶) سوره بقره🌿 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ [ 💛 ] مقام معظم رهبری می‌فرمایند: 💫مبارزه برای آزادی فلسطین، جهاد فی سبیل الله و فریضه و مطلوب اسلامی است.... 💫 اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید • 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ ✍ - تو هم یه عوضی هستی مث دوستت و همه ی هم کیشاش اصلا نکنه توام مسلمونی؟ جدی بود - سارا آروم باش هیچ چیز اونی که تو فکر میکنی نیست از وضعیت لحظه به لحظه ات باخبرم،میدونم چه شرایطی رو از سر گذروندی،پس فعلا یه کم استراحت کن از کوره در رفتم - با خبری؟چجوری؟یان بیشتر از این دیوونم نکن این دوستی که تو ایران داری کیه؟کسی که منو به اون آموزشگاه معرفی کرد کیه؟ کسی که پروینو آورد تو این خونه کیه؟ اسمش چیه؟ حسام؟ یان دارین باهام بازی میکنید اما چرا؟ گرمم بود،زیاد به سمت پنجره رفتم تا بازش کنم. چشمم که به تصویر خودم در شیشه افتاد،میخکوب زمین شدم. این من بودم! همان دختر مو بور با چشمان رنگی! این مرده ی متحرک،شباهتی به من نداشت صدای الو الو گفتنهای یان را میشنیدم اما زبانم نمیچرخید. گوشی از دستم افتاد،به سمت آینه رفتم دیگر چیزی از آن دختر چند ماه پیش باقی نمانده بود،جز چشمانی آبی رنگ وحشت کردم. سری بی مو چشمی بی مژه صورتی بی ابرو جیغ زدم،بلند دوست نداشتم خودم را ببینم، پس آینه محکوم شد به شکستن پروین هراسان به اتاقم آمد با فریاد این زن تپل و مهربان را به بیرون هل دادم تا جایی که از دستم برمی آمد شکستم و پاره کردم و در این بین در زدنهای گریان پروین پشت در اتاق،قصد قطع شدن نداشت. صدایش را میشنیدم - آقا حسام،مادر تو رو خدا خودتو زود برسون،این دختره دیوونه شده در اتاقم بسته میترسم یه بلایی سر خودش بیاره من که زبون این بچه رو نمیفهمم. مدتی گذشت تتمه توانم را صرف خانه خرابیم کرده بودم و حالی برای ادامه نبود روی زمین تکیه زده به کمد نشستم دیگر چه چیزی از همه ی نداشته هایم داشتم تا برایش زندگی کنم؟ با ضعیفی عجیب تکه ی خورد شده از آیینه را برداشتم تمام لحظه های نفس کشیدنم را مرور کردم معدود خنده هایم با دانیال، شوخی هایش، جوک های بی مزه اش، سر بسر گذاشتن های بچه گانه اش، کل عمرم خلاصه میشد در دانیال تکه ی تیز آینه را روی مچ دستم قرار دادم مردن هم جرات میخواست و من یکبار نخواسته،تجربه اش کرده بودم چشمانم را بستم که ناگهان ضربه ای آرام به در خورد - سارا خانم لطفا درو باز کنید خودش بود،قاتل خوشْ صدای تنها برادرم صدایش را شنیدم درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ اما من متنفر بودم،نه از صدا،که از صاحبش دوباره ضربه ای به در زد - سارا خانم خواهش میکنم درو باز کنید زیادی را خوب حرف میزد،به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگیم را گرفت دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن؟ زیبایی،آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را می شمردم صدایش در گوشم موج زد - ۳ثانیه صبر میکنم،در باز نشد میشکنمش پس۳ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دست این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم. باید داغ این رستگاری را به دلش میگذاشتم تکه ی آینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم مردن کار ساده ای نبود دستم سوخت، چند ضربه ی محکم به در خورد،من با تمام وجود وحشت کردم،و در شکست با موهایی پریشان، صورتی خوابیده در ریش و لباسی که عدم هماهنگی در رنگهایش عجله برای رسیدن به این خانه را نشان می داد با رنگی پریده، سری پایین و چشمانی چسبیده به دستم حیرت زده رو به رویم ایستاد - صبر کن داری چیکار میکنی؟ زخم دستم سطحی بود پروین با دیدنم جیغ زد عصبی فریاد زدم: - دهنتو ببند حسام با آرامشی هیستیریک از پروین خواست تا اتاق را ترک کند. دو قدم به سمتم برداشت،خودم را عقب کشیدم. آرزوی این تن را به دل میگذاشتم - نزدیک نیا عوضی ایستاد دستانش را تسلیم وار بالا برد. حس جوجه اردکی را داشتم که در حصاری از گربه های گرسنه دست و پا میزند. - باشه فقط اون شیشه رو بنداز کنار از دستت داره خون میاد روزی میخواستم زندگی را به کامش زهر کنم اما حالا داشتم جانم را برای خلاصی از دستش معامله میکردم ترس و خشم صدایم را میخراشید - بندازم کنار که بفرستیم واسه ؟ مگه تو خواب ببینی وقتی دانیالو ازم گرفتی،وقتی با اون خدا و اسلامت تنها خوشیمو آتیش زدی و کردیش یه قصاب عین خودتو اون دوستای لعنتیت،عهد کردم که پیدات کنمو خرخرتو بجوئم اما تو پیدام کردی اونم به لطف اون عثمان و یان عوضی و درست وقتی که حتی انرژی واسه نفس کشیدن ندارم،نمیدونم دنبال چی هستی؟ چی از جونم میخوای؟ اما آرزوی اینکه منو به رفقای داعشیت بدی رو به دلت میذارم گوشیم به صدا درآمد و حسام به سمتم دوید غافلگیر شدم به شیشه ی مشت شده در دستم چنگ زد و من با تمام نیرویی که ترس چند برابرش کرده بود در عین مقاومت حمله کردم نمیدانم چندثانیه گذشت اما شیشه در دستش بود و از پارگی به جا مانده روی سینه اش خون بیرون میزد ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ وقتی تنبل ها میخوان توی صف وایسن 😂 ☺️👉 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ ✉️ ٢١ 👈 نامه دیگری به زياد بن ابيه در سال ٣٦ هجری 🌸 سفارش به ميانه روی ای زياد، از اسراف بپرهيز، و ميانه روی را برگزين، از امروز به فكر فردا باش، و از اموال دنيا به اندازه كفاف خويش نگهدار، و زيادی را برای روز نيازمنديت در آخرت پيش فرست. آيا اميد داری خداوند پاداش فروتنان را به تو بدهد در حالی كه از متكبران باشی؟ و آيا طمع داری ثواب انفاق كنندگان را دريابی در حالی كه در ناز و نعمت قرار داری؟ و تهيدستان و بيوه زنان را از آن نعمتها محروم می كنی؟ همانا انسان به آنچه پيش فرستاده، و نزد خدا ذخيره ساخته، پاداش داده خواهد شد با درود. 📜🌿🌴🌿📜 ✉️ ٢٠ 👈 نامه به زياد بن ابيه 🌸 هشدار از خيانت به بيت المال همانا من، براستی به خدا سوگند می خورم، اگر به من گزارش كنند كه در بيت المال خيانت كردی، كم يا زياد، چنان بر تو سخت گيرم كه كم بهره شده، و در هزينه عيال، درمانی، و خوار و سرگردان شوی! با درود. 🌺فقط حیدر امیرالمؤمنین است 🌺 📚 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 🌸 سحر بیست و پنجم ... پروردگارا مهربانیت همانند امواج دریا پی‌در‌پی، ساحل وجودم را در بر می‌گیرد و به دستِ قدرت تو تمام تیرهای بلا شکسته می‌شود تو هر زمان با من و در کنار من بوده ایی و من در "گهوارهٔ" محبتت چه آسوده آرام گرفته ام شکر و سپاس 🕊ای "خدای" مهربانم به جلال و شکوه نام زیبایت و نیایش لحظه هایت، وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو می‌خواهی باشم و از آنچه من هستم "رها" شوم که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم 🕊 مهربانمـ درهای لطف تو باز است در این سحرهای معنوی دست هایم را به آسمان بلند می‌کنم تا میوه های اجابت بچینم و می دانم دست هایم خالی بر نخواهندگشت .... به یاد تو قدم در رویاهایم می گذارم و در سحری دیگر تنها به تو می اندیشم و تنها تو را می‌خوانم خدایا بهترین ها را برایمان مقدر بفرما آمیـن 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_744006372.mp3
12.63M
🍃🌷 ﷽ قرآن کریم 🔊 قاری استاد 🕐 زمان: ۵٢ دقیقه 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني... 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise