🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#ادامه_قسمت_سی_و_پنجم
ـــ آروم باشد آقا محمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه.
محمود که خمار بود با لحن خماری گفت :
ـــ ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه
مهیا بهش توپید:
ـــ خفه شو بو گندت کشتمون اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست
شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت
ـــ خانم رضایی آروم باشید لطفا
مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع شده بودند انداخت. مریم و مادرش وسط جمعیت بودند
شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش به زمین برخورد کرد شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد
ــــ داری چیکار میکنی
مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود
ـــ بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصلا باید بری تو آشغالدونی زندگی کنی کثافت
.
شهاب صدایش را بالا برد
ـــ مهیا خانم لطفا شما چیزی نگید...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_سی_و_ششم
بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید ناکارش کردید. دختره ی خراب .
شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند
ــــ ببند دهنتو ببند
رو به مریم گفت ببریدشون داخل
مریم و شهین خانم مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند .
محمد آقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد .
شهاب یا الله گفت و وارد خانه شد.
مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود. با اومدن محمد آقا و شهاب عطیه سراسیمه از جایش بلند شد.
محمد آقا: ــ سلام دخترم خوبی؟
عطیه ـــ خوبم شکر شرمندم حاج آقا. دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت .
ـــ نه دخترم این چه حرفیه
ـــ مریم آروم تر خو .سلام حاج آقا منم خوبم
محمد آقا و شهین خان خندیدند
ـــ سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که...
مهیا محکم زد رو دست مریم
ـــ ای بابا آرومتر
مریم باشه ای گفت و ریز خندید
ـــ حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است
رو به عطیه گفت:
ـــ عطیه قحطی شوهر بود
با این ازدواج ڪردی؟
مریم چسب را روی زخم زد
ـــ اینقدر حرف نزن بزار کارمو تموم کنم
محمد آقا لبخندی زد
ـــ مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن
مریم اخم بامزه ای کرد
ـــ داشتیم بابا
مهیا دستش را به علامت تشکر بالا آورد
ـــ ایول حمایت
شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا آروم می خندید.
مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد
ـــ میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه؟
مهیا دستی به زخمش کشید
ـــ تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم
مهیا بلند شد مانتوش را تکوند
ـــ عطیه پاشو امشب بیا پیشم
ــــ نه ممنون میرم خونمون
ـــ تعارف نکن بیا دیگه
شهین خانم دست عطیه رو گرفت
ــــ راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما
عطیه لبخندی زد
ــ چشم میرم پیش مهیا
همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند
عطیه: ـــ شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز
مهیا :ـــ شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه
شهین خانم با خنده گفت
ـــ ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم .برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم
ـــ واقعا ؟؟میشه دوستمم بیارم؟
___آره چرا ڪه نه
ـــ خب پس شب بخیر
مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرو و در را باز کرد...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#حکایات_شیرین
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
📚 گلستان سعدی
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
دوستانِ جان سلامـ
صبحتون بهشتی
☀️ صبح خود را با سلام به ١۴ معصوم (ع) شروع کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💖ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
🌸ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
💖السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_می_چسبد
روزمون را با نام اختران الهی بخیر کنیمـ😊
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره
👇
🌸https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#دعای_روز_شنبه
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ، وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ، وَ أَعُوذُ بِاللّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ، وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ، وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ، وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ، اَللّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ، وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ، لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ، وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ، وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ، وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ، وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي [وَ صُدَّنِي ] عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي، وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي، وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي، وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِي، وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي، وَ لا تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي، وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي، كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
📿💠ترجمه💠📿
به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهرباني اش هميشگى است.
به نام خدا كه كلمه پناه جويان و گفتار پرهيزكاران است، و پناه مي برم به خداي بلندمرتبه از ستم ستمگران، و نيرنگ حسودان، و سركشي ظالمان، و او را مي ستايم ستايشي برتر از ستايش ستايشگران، خدايا! تويي يگانه بي انباز، و پادشاه علي الاطلاق، در فرمانروايي ات مخالفت نشوي، و در پادشاهي ات هماوردي نداري، از تو مي خواهم كه بر بنده و فرستاده ات محمد درود فرستي، و سپاس نعمت هايت را چنان قسمت من كن كه مرا به كمال خشنودي ات نائل گرداند،
و به بركت عنايت خويش بر طاعت و مداومت عبادت خود و شايستگي پاداشت ياري نمايي، و تا زنده ام به بازداشتن از گناهانت بر من مهر ورزي، و تا پايان عمر بر انجام آنچه بهره ام رساند توفيقم دهي، و به كتاب خود (قرآن) براي پذيرش حق، سينه ام را فراخ گرداني، و بار گناهانم را با تلاوتش از نامه اعمالم فرو ريزي، و #در_دين_و_جانم_به_من_سلامت_بخشي، و كساني كه به آن ها انس گرفته ام از من وحشت زده نكني، و در باقيمانده عمر، احسانت را بر من تمام نمايي چنان كه در گذشته عمرم بر من احسان نمودي، اي مهربان ترين مهربانان.
✅ الهی آمین
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#چراغ_راه
🔆هشت توصیه امام رضا علیه السلام برای روزهای آخر ماه مبارک شعبان
🔆اباصلت میگوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیهالسلام رسیدم. فرمود:
🔆ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهیهای روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی:
1⃣ زیاد دعا کن
2⃣ زیاد استغفار کن
3⃣ زیاد قرآن تلاوت کن
4⃣ از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی
5⃣ هر امانتی که گردنت هست ادا کن
6⃣ تمام کینههایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن
7⃣ هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن...
8⃣ و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو:
🔆اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ
🔆خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱
📚 بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
حضرت امام صادق (علیه السلام) :
مَن صامَ ثَلاثَةَ أيّامٍ مِن آخِرِ شَعبانَ ووَصَلَها بِشَهرِ رَمَضانَ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ صَومَ شَهرَينِ مُتَتابِعَينِ.
هر كس سه روزِ آخر شعبان را روزه بدارد و آنها را به ماه رمضان متّصل كند ، خداوند براى او پاداش روزه دو ماه پياپى را مى نويسد.
كتاب من لا يحضره الفقيه
🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_سی_و_هفتم
ــــ بیا تو عزیزم
باهم وارد خانه شدند
ـــ برو تو اتاقم الان میام
مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کرد یاداشتی روی در پیدا کرد:
ـــ مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن .
مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و درلیوانی لیوان ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد
عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد
ـــ شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم الان مزاحمت شدم.
مهیا لگدی به پاهای عطیه زد
ـــ جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی ؟😄بیا این شربتو بخور
ــــ اصلا خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند
مهیا خندید😄
ــــ بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون
مهیا دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت
ـــ بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪ نکن بزارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات
رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور
مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد
ـــ بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا الان کلاس بودم
عطیه از روی تخت بلند شد
هر دو سر جایشان دراز کشیدن
برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست;
ـــ عطیه
ـــ جانم
ـــ دعوات با محمود سر چی بود؟
عطیه آه غمناکی کشید
ـــ مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برو از کسی پول بگیر برام بیار .
لبخند تلخی روی لبانش نشست
ـــ منم مثل همیشه شروع کردم داد و بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه
ـــ ای بابا
دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست
ـــ عطیه
ـــ ای بابا بزار بخوابم
ـــ فقط همین
ـــ بگو
ـــ شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا می دونست ؟
ـــ همه میدونن ولی اون شبی که شهاب چاقو خورد تو هم بالا سرش بودی محمود اونجا بود ولی چون تازه مواد کشیده بود قضیه رو چیز دیگه ای برداشت کرده بود
ــــ اها بخواب دیگه
ـــ اگه بزاری
مهیا نگاهش را به سقف اتاقش دوخت
چقدر امروز برایش عجیب بود اصلا فڪرش را نمی کرد امروزش اینطور رقم بخوره با صدای باز شدن در ورودی خانه زود از سرجایش بلند شد نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب بود از اتاق بیرون رفت
مهلا خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد
ـــ وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه ؟
احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد
ــــ آروم مامان عطیه خوابیده
ـــ عطیه ؟؟
ـــ بیاید بشینید براتون تعریف می کنم
روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف ڪرد
ـــ وای دختر تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه الانم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی
ـــ اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگا کنم عطیه کتک بخوره
ــــ کار درستی کردی بابا جان. خوب شد آوردیش پیشمون، برو تنهاش نزار
مهیا لبخندی زد ☺️
ــــ من برم بخوابم
به طرف اتاقش رفت پتو را رو ی عطیه مرتب ڪرد
و روی تخت دراز کشید...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_سی_و_هشتم
گوشیش را برداشت و به زهرا پیام داد که فردا بیاد تا با هم به خانه مریم بروند
زهرا برعکس نازی این مراسم را دوست داشت و مهیا می دانست که زهرا از این دعوت استقبال می کند
ـــ شهاب
ـــ جانم بابا
ـــ پوستراتون خیلی قشنگه
ـــ زدنشون؟؟
مریم سینی چایی را روی میز گذاشت
ــــ آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون
شهاب سری تکون داد
مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت
ـــ دستت درد نکنه دخترم
ـــ نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده
ـــ واقعا؟احسنت خیلی زیبا شدن
شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت
ـــ ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم، چند سالشه ؟دانشجوه؟؟
با این حرف شهین خانم
مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن
ـــ واه چرا میخندید
مریم خنده اش رو جمع کرد
ـــ مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا.
محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد
ـــ خب کار مادرتون خیره
شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد
شهاب از جایش بلند شد
ــــ من دیگه برم بخوابم شبتون بخیر
به طرف اتاقش رفت روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت .
امشب برایش شب ِعجیبی بود
شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی او را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید
یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت
خنده اش گرفت.
قیافه اش دیدنی بود اون لحظه
تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمی کرد
استغفرا... زیر لب گفت
ــــ ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم
با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود :
ـــ سید فک کنم طلبیده شدی ها
شهاب لبخندی زد😊 و ان شاء الله برایش فرستاد...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#تربیت_فرزند
⭕️ لزوم عادت دادن فرزندان بزرگتر از هفت سال، به سختی و کارهای سخت ⭕️
وقتی زندگی دکتر حسابی رو نگاه می کنید، میبینید بیشتر از اینکه درس خوانده باشد،کار سخت انجام داده.
گاهی اوقات مجبور بودند غذای خودشون رو از باقی مانده غذای دیگران که دم در می گذارند، بردارند.
در اثر شدت فقر، مادرش مجبور میشود بچه هایش را یک مدرسه مسیحی بگذارد ، بعد نگران میشود که مبادا بچه هایش دین و معنویت خودشان را از دست بدهند، مجبور میشود این مادر خودش شبها بهشان قرآن و متون دینی را آموزش بدهد تا اینها دینشان را از دست ندهند، درحالیکه دارند تعلیمات مسیحی می بینند.
بعنوان یک مهندس در کشورهای غریب جهادگرانه کار میکند و بعد در کنار کارش، فیزیک میخواند.
این طور نیست که شما بچه ای را فقط بگذاری درس بخواند، به جایی برسد..
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#زیارت_روز_یکشنبه
💞روز یکشنبه به نام حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام است.
✨در زیارت حضرت علی علیه السلام بگوئیم
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ، الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ، وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ، وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ، وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ، فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ، وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ، وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ ] أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر شجره نبوت، و درخت تنومند هاشمي، درخت تابان و بارور به بركت نبوّت، و خرّم و سرسبز به حرمت امامت، و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح (درود بر آن ها باد) ، سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزه ات، سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه زننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اي مولاي من اي امير مؤمنان، امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست، و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توأم، اي مولاي من از من پذيرايي كن و مرا پناه ده، چه همانا تو كريمي و مهمان نوازي را دوست مي داري، و از سوي خدا مأمور به پناه دادني، پس برآور خواهشي را كه براي آن در اين روز بسوي تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم، به حق مقام والاي خود و جايگاه بلند اهل بيتت نزد خدا، و مقام خدا نزد شما، و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨و در زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها بگوئیم
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ [طَاهِرٌ] بِوِلايَتِكِ وَ وِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر تو اي آزموده شده، آن كه تو را آفريد آزمودت، پس تو را به آنچه آزمود شكيبا يافت، من از صميم قلب به تو ايمان دارم، و بر آنچه پدر بزرگوارت و جانشينش (درود خدا بر آن دو باد) آوردند بردبارم، و از تو مي خواهم از آنجا كه مؤمن به تو هستم مرا به گروندگان آن دو ملحق سازي تا دلشاد گردم، پس گواه باش كه همانا من تنها به ولايت تو و ولايت اهل بيتت (كه درود خدا بر همه آنان باد) پاك گشته و دلگرمم.
✅ زیارت قبول
لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
آموزش #تجوید
قسمت 5⃣3⃣
🌸 هاء ضمیر
با هاء ضمير و موارد اشباع و عدم اشباع آن در جزوه روخوانى قرآن آشنا شديد. در اينجا به چند نكته توجّه فرماييد.
1 ـ هاء ضمير در (يَرْضَهُ لَكُمْ) (زمر، آيه 7) اشباع نمى گردد.
2 ـ هاء ضمير در (فيهِ مُهاناً) (فرقان ، آيه 69) اشباع مى شود.
3 ـ حرف هاء در (ما نَفْقَهُ كَثيراً) (هود، آيه 90) ذاتى است و اشباع نمى شود.
4 ـ حرف هاء در آخر كلمه (هذِهِ) با وجود اينكه ذاتى است ، اشباع مى گردد.
5 ـ هاء ضمير در كلمات (وَ ما اَنْسنيهُ) (كهف ـ آيه 63) و (عَلَيْهُ اللّهِ) (فتح ، آيه 10)مضموم است .
6 ـ هـاء ضـمـيـر در كـلمـات (اَرْجـِهْ) (اعـراف ، آيـه 111، شـعـراء، آيـه 36)، (فـَاَلْقـِهْ) (نمل ، آيه 28) ساكن مى باشد.
#ادامہ_دارد
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#قضاوت های حضرت علی علیه السلام
9⃣0⃣1⃣ 🤔 خطبه ی بدون نقطه
و نیز خطبه اي دیگر بدون نقطه بالبداهه انشاء کرد که اول آن این است:
الحمدالله اهل الحمد و ماواه، وله اوکد الحمد واحلاه، و اسرع الحمد و اسراه...
مؤلّف: انشاء چنین خطبه هایی بطور ارتجال و بدون سابقه با ویژگی هاي خاصی که در الفاظ و مضامین آنها بکار رفته می توان گفت که در
زمره معجزات آن امام همام علیه السلام بشمار می آید، و بعضی از ادبا اگر چه ابیات و یا فقراتی بدون الف و یا بدون نقطه آورده اند ولیکن باید
توجه داشت که آنان کسانی هستند که سالیانی دراز از عمر خود را صرف تحصیل ادبیات و قسمتی از اوقات خود را صرف ترکیب و تلفیق
آن جملات نموده اند، و از محالات عادي است که کسی بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هایی را با آن همه درخشندگی و
خصوصیاتی که دارند انشاء نماید.
و نیز خطبه دیگري از آن حضرت علیه السلام بدون نقطه نقل شده که اول آن چنین است:
(الحمدلله الملک المحمود، المالک الودود، مصور کل مولود، و موئل کل مطرود...).
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#چکامه
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
✍ وحشی بافقی
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
❣به جاى آنكه بگردى و ببينى
چه چيز افسرده ات مى كند،
بدنبال موهبتهاى زندگىات،
جهت شكرگزارى باش...
خدايا شكرت كه يك روز ديگر
فرصت زندگى، لبخند،
نگاه كردن و صحبت كردن دارم...🍃🍃
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
مؤمن، گناه خود را چونان تخته سنگ بزرگى بر بالاى سرش مى بيند كه مى ترسد به روى او بيفتد، و كافر گناه خويش را مانند مگسى مى بيند كه از جلوى بينى اش رد مى شود.
📙بحارالنوار ج۷۷ ص۷۷
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#نماز_اول_وقت 📿
🎀بهـترین فـیلتر شکن
انسان با انجام #گناہ فیلترهـایی بین
خود و خدا ایجاد میڪند !😞
گناهـانے ڪہ مانع #استجابت_دعا هـستن و
راہ انسان بہ #خدا ♡رو ناهـموار میڪنن😔
و اما " #نــماز " بهـترین فیلتر شڪن دنیاست!🥰
خـــــدا این فیلتر شڪن را امضا و مهـر ڪردہ است💌
خصوصیت مهـم این فیلتر شڪن این است ڪہ مانع انجام گناہ مے شود و رشد و ڪمال انسان را سرعت مے بخشد.
اگر باور ندارید این آیہ را بخوانید:
💕" اِنَ الصَلاة تَنهـےٰ عَنِ الفَحشا وَ المُنڪَر "
💞"بدرستے ڪہ نماز انسان را از
فساد و فحشاء باز مے دارد "
📗 سوره عنکبوت_آيه۴۴
👇
💖 @eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_سی_و_نهم
ـــ اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن.
تماس را قطع کرد و مغنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره
تنش کرد و آرایش زیادی نکرد
کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
ـــ کجا داری میری مهیا ؟
نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد
ــــ دارم با زهرا میرم خونه مریم، می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم، شهین خانم گفت بیام کمک.
مهال خانم با تعجب گفت
ـــ همسایمون مهدوی رو میگی ؟
ـــ آره دیگه .من رفتم.
مهال خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود.
مهیا با زهرا دست داد
ـــ خوبی ؟
ـــ خوبم ممنون .
ـــ میگم مهیا نازی نمیاد؟
ـــ نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزا رو میرن شمال.
ـــ مهیا کاشکی چادر سر می کردیم. الان اینا نمی زارن بریم تو که .
مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد.
ـــ خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی.
آیفون را زدند
ــــ کیه ؟
ــــ باز کن مریم
ــــ مهیا خودتی بیا تو
در باز شد وارد خانه شدن چند تا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد
شهین خانم به طرفش آمد
ــــ اومدی مهیا؟
ـــ بله اومدم آب قند بخورم برم.
ــــ تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست.
بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند.
مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت.
مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد.
سارا : ـــ آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه ؟
زهرا : ـــ پس من چرا ندیدم ؟
سارا : ـــ کوری خواهرم .
دخترا خندیدند که صدای یا الله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد.
شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن.
ــــ اِ این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم ؟؟چرا عمامه اشو برداشته.
مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود
ـــ شاید چون دارن کار می کنن در آوردن.
مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت
محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت .
مهیا صدایش را بالا برد.
ــــ شهین جوونم
شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد😳
ــــ شهین جونم چیه دختر از مادرتم بزرگترم
مهیا گونه ی شهین خانم را کشید
ـــ چی میگی شهین جون توبا این خوشگلیت دل منو بردی .
با این حرف مهیا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن.
ـــ وای شهاب مادر چی شد آب بخور .
شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد.
ــــ میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد
آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود.
ـــ مهیا میکشمت پسرمو کشتی .
ـــ واه شهین جون من چیزی نگفتم .
شهاب زود خداحافظی کرد و رفت .
سارا: ـــ پسرخالمو فراری دادی.
ــــ ای بابا برم صداش کنم بشینه با ما سبزی پاک کنه.
مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید.
ــــ بشین سرجات دیوونه...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_چهلم
بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مراسم و نهار به مسجد رفته بودند اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند و عصر دوباره به بقیه ڪارها رسیدگی کنند.
وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند.
ـــ تختمو شکوندید.
ـــ ساکت شو مریم.
شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد ببرند ، مریم را صدا زد.
مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد
ــــ اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی
شهین خانم خندید 😄
ـــ آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب نهارتونو آورده بیاید ببرید.
ـــ چشم خوشکلم .
ـــ خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم .
تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد.
ـــ من می رم غذاها رو میارم .
نرجس که از اتاق خارج شد
مهیا روبه مریم و سارا گفت
ـــ یه چیز میگم ناراحت شدید هم سرتونو بکوبید به دیوار من از این عفریته اصلا خوشم نمیاد.
ـــ عفریته؟؟
سارا : ـــ نرجس دیگه. فدات مهیا حسمون مشترکه.
ـــ دخترا زشته.
ـــ جم کن بابا مریم مقدس.
نرجس غذاها را آورد.
نهار قیمه بود مهیا می توانست بدون شک بگوید این خوش مزه ترین و خوش بوترین قیمه ای بود که تا الان خورده بود .
دخترها تا عصر استراحت کردند و دوباره تا شب بکوب ڪار کردند شب هم مهال خانم و مادر زهرا هم به آن ها اضافه شده بودند.
ساعت ۱۱بود که همه کم کم در حال رفتن بودند
مریم : ــــ میگم دخترا پایه هستید امشب پیشم بمونید ظرفای نهار فردا رو هم باهم بشوریم؟
همه دخترا از این حرف مریم استقبال کردند .
مادر زهرا بدون اعتراض قبول کرد.
مهال خانم هم که از خدایش بود که مهیا کنار مریم بماند.و به شهین خانم گفت که اگر می توانست خودش هم برای کمک می ماند ولی باید همراه احمد آقا به خانه ی آقا احسان بروند و برای مراسم فردا به او کمک کند .
همه رفته بودن وفقط دخترا وشهین خانم در حیاط نشسته بودند واقعا حیاط بزرگ و با صفایی داشتند
محمدآقا و شهاب هم آمدندو روی تختی که تو حیاط بود نشستند.
محمد آقا : ـــ خسته نباشید دخترای گلم اجرتون با امام حسین خیلی زحمت کشیدید.
شهین خانم : ـــقراره هم امشب بمونن و همه ی ظرفای فردا رو بشورن.
محمد آقا: ــــ پس تا میتونی ازشون کار بکش حاج خانوم.
ــــ شهین جونم بالاخره یه آب قندبده حالم جا بیاد بعد ازم کار بکش.
ـــ تا وقتی بگی شهین جون آب قند که نمیبینی هیچ کلی ازت کار میکشم.
مریم سینی چایی را به سمت همه گرفت به مهیا که رسید مهیا آروم گفت :
ــــ خوشکل خانم از حاج آقا مرادی چه خبر؟
و چشمکی زد 😉
مریم که هول کرد سینی را که دوتا استکان چایی داشت از دستش سر خورد و روی مهیا افتاد.
مهیا از جایش بلند شد.
شهین خانم به طرفش دوید
ــــ وای چی شد ؟
مریم تند تند مانتوی مهیا را می تکاند
ــــوای سوختی مهیا؟
محمد آقا نگران به آن ها نزدیک شد
ـــ دخترم حالت خوبه؟
مهیا مانتویش را به زور از دست های مریم کشید
ــــ ول کن مانتومو پارش کردی .
ـــ بده به فکرتم .
ـــ نمی خواد به فکرم باشی .
رو به بقیه گفت
ـــ چیزی نیست نگران نباشید چاییا زیاد داغ نبودند...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#چکامه
یا #امام_زمان
یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را
یکبار بنام من محتاج بینداز
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise