🍃🌷
﷽
#چکامه
یا #امام_زمان
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت:
عالم پُر است از تو و خالی است جای تو ...
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#روانشناسی
به آرامش میرسی ، اگر هیچکس را برای چیزی که هست و کاری که میکند سرزنش نکنی...
به آرامش میرسی اگر آستانه تحملت را بالا ببری و بپذیری که آدمها متفاوتند، و قرار نیست همه باب سلیقهی تو باشند...
به آرامش میرسی اگر بپذیری رفتار دیگران تا وقتی به روان و آرامش تو آسیبی نمیزند، به خودشان مربوط است.
آدمهای امروز آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصلهای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند.
آدمها خودشان مسئول رفتار و انتخابهای خودشان هستند.
اگر رفتاری آزارت داد، و برخوردی با تفکراتت متفاوت بود، یا کنار بیا، یا فاصله بگیر. فقط همین…
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#دعای_روز_شنبه
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ، وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ، وَ أَعُوذُ بِاللّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ، وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ، وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ، وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ، اَللّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ، وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ، لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ، وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ، وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ، وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ، وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي [وَ صُدَّنِي ] عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي، وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي، وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي، وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِي، وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي، وَ لا تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي، وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي، كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
📿💠ترجمه💠📿
به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهرباني اش هميشگى است.
به نام خدا كه كلمه پناه جويان و گفتار پرهيزكاران است، و پناه مي برم به خداي بلندمرتبه از ستم ستمگران، و نيرنگ حسودان، و سركشي ظالمان، و او را مي ستايم ستايشي برتر از ستايش ستايشگران، خدايا! تويي يگانه بي انباز، و پادشاه علي الاطلاق، در فرمانروايي ات مخالفت نشوي، و در پادشاهي ات هماوردي نداري، از تو مي خواهم كه بر بنده و فرستاده ات محمد درود فرستي، و سپاس نعمت هايت را چنان قسمت من كن كه مرا به كمال خشنودي ات نائل گرداند،
و به بركت عنايت خويش بر طاعت و مداومت عبادت خود و شايستگي پاداشت ياري نمايي، و تا زنده ام به بازداشتن از گناهانت بر من مهر ورزي، و تا پايان عمر بر انجام آنچه بهره ام رساند توفيقم دهي، و به كتاب خود (قرآن) براي پذيرش حق، سينه ام را فراخ گرداني، و بار گناهانم را با تلاوتش از نامه اعمالم فرو ريزي، و #در_دين_و_جانم_به_من_سلامت_بخشي، و كساني كه به آن ها انس گرفته ام از من وحشت زده نكني، و در باقيمانده عمر، احسانت را بر من تمام نمايي چنان كه در گذشته عمرم بر من احسان نمودي، اي مهربان ترين مهربانان.
✅ الهی آمین
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
📺 #دیرین_دیرین
🔻این قسمت: #طبیعت
📝 مردم میرین طبیعت، آشغالهای قابل ذکر و غیرقابل ذکرتون رو از طبیعت جمع کنین و با خودتون ببرین...
البته اگه طبیعتی برای رفتن پیدا کردین!
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#تلنگر_تفکر
سلام
ببخشید این تبلت من صفحش یهویی تاریک شد.
-بله حتما یه نگاهی بهش میندازم ممکنه ال سی دیش سوخته باشه اگر سوخته بود عوضش کنم؟
بله لطفا
-فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین.
روز بعدش رفتم و تبلت را سالم بهم تحویل داد.هزینش را پرسیدم گفت: هیچ چی فقط کابل فلتش شل شده بود همین.
تشکر کردم و اومدم بیرون.....
نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد ..میتونست هر هزینه ای را به من اعلام کنه.... من خودم را آماده کرده بودم...
کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود.یک بسته شکلات گرفتم و رفتم پیشش ، گذاشتم رو پیشخون و بهش گفتم: دنیا به آدم هایی مثل شما نیاز داره..
هیچوقت عوض نشو.
از بالای عینکش یه نگاهی بهم کرد و متوجه موضوع شد.
لبخندی بهم زد و گفت:
عین جمله پدرم را تکرار کردین..حیف که ماه پیش بخاطر کرونا از دنیا رفت... 😔
تسلیت گفتم و ازش خداحافظی کردم... در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدم ها به تدریج اتفاق میفته تنها چیزی که میتونه ما را در مسیر درستکاری و امانت داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه...
«هیچوقت عوض نشو...»
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
🍃🌷
﷽
#دردانه_ی_شعر
بمناسبت #سیزده_بدر و عشق و خاطره 🌸☘
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ ۴٧ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ز ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
#شهریار
👇
💖 https://eitaa.com/eightparadise
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷
﷽
#مناسبتی
#سیزده_بدر
میزنم سبزه گره تا گره ای واگردد
سالمان سال ظهور گل زهرا گردد
میزنم سبزه گره نیّتم اینست خدا
یوسف گمشدۂ ارض و سما برگردد
یا #امام_زمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_یکم
مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت.
ــــ سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات .
زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید
ــ واقعا چی؟؟
ـــ فردا میریم راهیان نور با مریم گفت تو هم میتونی بیای
ــــ زهرا با تو جایی نمیره .
هردو به طرف صدا برگشتن.
نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا راگرفت .
ـــ هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرا رو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری.
و بعد به مغنعه مهیا اشاره کرد .
اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید و به طرف کافی شاپ رفت .
مهیا سری به علامت تاسف تکان داد.
با صدای موبایلش به خودش آمد
ــــ جانم مری
ـــ کوفت اسممو درست بگو
ــــ باشه بابا
ـــ عصر بیکاری ؟با هم بریم خرید.
ــ باشه عصر میبینمت
ـــ باشه گلم خداحافظ
ـــ بابای عجقم .
ـــ ببخشید خانم رضایی
مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران، ای بابایی گفت
ـــ بله بفرمایید
ـــ میخواستم بدونم میتونم جزوهاتونو ببرم؟
ـــ چرا خودتون ننوشتید؟
ـــ سرم درد می کرد تمرکز نداشتم.
مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت.
ـــ خب چطور به دستتون برسونم ؟
ـــ هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه.
ـــ بسلامت خانم رضایی.
رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت.
مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت.
مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد.
ــــ مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت .
مهیا آجیل را از دست مادرش گرفت و تشکری کرد .
مهال خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد. مهیا مهیای قبلی نبود. احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر
نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خدا رو شڪری گفت .
ــــ مامان مامان
مهال خانم به خودش آمد .
ـــ جانم
ـــ عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا .
ـــ خب
ـــ گفتم که بدونید .
ـــ باشه عزیزم من برم نهار رو آماده کنم .
قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت .
از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی 😊زد و در را بست...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_دوم
ــــ یعنی نمیاد ؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد.
ـــ نه زهرا ماجرای رفتن به راهیان نور را برا نازی تعریف کرده است .
هرچی نازی میگه انجام میده. هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختره ی خره خر
مریم به مغازه ی اشاره کرد
ـــ بیا بریم اینجا باید برای دخترای مدارس چفیه بخرم .
ــــ برا همشون ؟؟خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم.
ــــ عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن. شهاب با حاج آقا مرادی میاد.
مهیا لبخند مرموزی زد
ــــ آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید ،مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد.
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند.
سلامی کردند.
محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت.
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد.
ــــ سلام حاج آقا ،خوب هستید ؟
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد.
شهاب و محسن کیسه ها را بلند کردند و به سمت ماشین بردند .مهیا به مریم نزدیک شد.
ـــــ میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید .
ــــ نه نه من سرخ نشدم .
ـــ بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن.
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد و به سمت دخترا آمد.
ــــ مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون .
مهیا دست مریم را کشید .
ــ نه سید ما کار داریم.
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
ـــ بریم دیگه مریم جان .ما دیگه رفتیم .
مریم دستش را کشید
ــــ وای آرومتر مهیا .چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه .
ـــ مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرم.
و روی روسری مهیا محکم زد
ـــ از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
ـــ دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
ـــ همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چندتا روسری و طلق و گیره روسری خریدند
ــــ خب بریم دیگه
ــــ نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
ــــ خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
ــــ نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی .
ـــ کارد بخوره اون شکمت بریم
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
🌹 یک قدم مانده
🌹 تا مهمانی یار
🌸 خدایا
خیلی ها امروز به پیشواز
مهمانیت آمده اند
به حرمت تمام روزه داران،
#ماه_رمضان را پر از
خیر و برکت و سعادت
و لبریز از پاکی و نور
برای تک تکمان قرار بده
#الهی_آمین
🌸 دوستان خوبم
امیدوارم بهترینها در
ماه رمضان قسمتتون بشه
🌹شبتون پراز استجابت دعا
🌹پر از عطر خوش ظهور مولا
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
«اى مردم! همانا ماه خدا ، همراه با برکت و رحمت و آمرزش ، به شما روى آورده است ؛ ماهى که نزد خدا برترینِ ماه هاست و روزهایش برترینِ روزها ،
شب هایش برترینِ شب ها و ساعاتش برترینِ ساعات است .
ماهى است که در آن به میهمانى خدا دعوت شده اید و از شایستگانِ کرامت الهى قرار داده شده اید .
نَفَسهایتان در آن ، تسبیح است ، خوابتان در آن ، عبادت ، عملتان در آن ، پذیرفته و دعایتان در آن ، مورد اجابت است .
پس با نیّتهاى راست و دلهاى پاک ، از پروردگارتان بخواهید تا براى روزه دارىِ آن و تلاوت کتاب خویش ، توفیقتان دهد ؛
چرا که بدبخت ، کسى است که در این ماه بزرگ ، از آمرزش الهى محروم بماند .
🌷پیامبر مهربانی ها
#ماه_رمضان
🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
سلام تنها دلیل بودنم امام زمانم ❤️
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
آقای من 😢
مثلِ بارانِ بهاری که نمیگوید کِی
بیخبر در بزن و سرزده از راه برس
🌷🍃💖
#یا_صاحب_الزمان
همین که تو
هر روز در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من
خـوب است...
حلول #ماه_رمضان مبارک آقایِ خوبی ها ❤️
✋سلام
مهربانان همراه
اولین روز ماه مبارک بخیر
در پناه خدا و نگاه امام زمان(عج)
✍خدایا بده توفیق باشم روزه دارت
شبیه دلبر ابرو کمانم😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👇
💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#تلنگر_تفکر
👈 این روزها زیاد میشنویم :
⭕️ دیگر ما به همدیگر رحم نمیکنیم،
⭕️ خودخواه شدهایم،
⭕️ براحتی حق دیگران را پایمال میکنیم،
⭕️ احتکار گرانفروشی میکنیم،
⭕️ چشم و گوشمان را به روی صدای حقطلبی مردم میبندیم ،
❌ پس نباید در آخرت منتظر رحم خداوند باشیم!
✅ کسانی که در این دنیا به انسانهای دیگر رحم میکنند، مورد رحمت خداوند خواهند بود.
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#همسرانه
👌 یادتون باشه برای دوام زندگیتون همیشه به همسرتون
❣ «حال و احساس خوب»❣
بدید!!!
✍ حال و احساس خوب یعنی چی؟!
یعنی احساس کنه که مهمه، ارزشمنده و بهش نیاز دارید.
❤️یعنی در کنار شما آرامش داشته باشه
و همش نگران نباشه که نکنه الان بهش یه گیری میدید.
👈 حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه. احساس امنیت داشته باشه.
بدونه که در هر شرایطی چه خوشی و چه ناراحتی یک تکیه گاه داره..
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#حکایات_شیرین
📜 در باب قناعت
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت.
عاقبة الاَمر این یکی علاّمه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد.
باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همان گونه در مسکنت بمانده است.
گفت اي برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه مرا بیش میباید کرد که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی مُلک مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت ..
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی...
از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن.
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
1_1542209319.mp3
5.02M
🍃🌷
﷽
#فایل_صوتی
#سخنرانی
🎙واعظ: حاج آقا #رفیعی
🔖 #ماه_رمضان اول سال 🔖
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_سوم
ــــ آخ چقدر خوردیم .
ــــ چی چی رو خوردیم هنوز یه بستنی🍦 باید به من بدی.
مریم از زیر میز لگدی به پاهای مهیا زد.
ــــ برو بچه پرو .به شهاب پیام دادم بیاد دنبالمون الان میرسه بریم.
ــــ چرا گفتی خو خودمون میرفتیم.
ــــ نه این وقت شب لازم نکرده تنها بریم .
به محض خارج شدن از پاساژ شهاب را کنار پژو مشکیش دیدن به طرفش رفتن و سوار ماشین شدند .
مهیا بار اولش بود که سوار ماشین شهاب می شد با کنجکاوی همه ماشین را نگاه می کرد که با صدای مریم به خودش آمد .
ــــ شهاب بایست.
شهاب ماشین را نگه داشت
ــــ شهاب بی زحمت برامون بستنی بگیر قولشو به مهیا دادم ولی نگرفتم .
شهاب "باشه" ای، گفت و از ماشین پیاده شد .
بعد چند دقیقه شهاب سینی به دست به سمت ماشین آمد .
دخترا بستنی هایشان را برداشتند
شهاب پشت فرمون نشست.
ــــ داداش چرا برا خودت نگرفتی
ــــ پشت فرمون که نمیشه مریم جان .
مهیا دهانش را با دستمال پاک کرد
ــــ خب سید میخوردید، فوقش جریمه شدید دُنگی میدادیم جریمه رو مگه نه مریم؟
ــــ خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه.
مهیا سرش را تکان داد.
ـــ میگم سید شما خیلی خوب قوانینو رعایت می کنید میشه تو این مورد الگو ی خودم قرارتون بدم فقط تو همین مورد ها .
شهاب خیلی تلاش کرد تا خنده اش را جمع کند ولی زیاد موفق نبود چون لبخندی روی لبش شکل گرفت 😊
ــــ هر جور راحتید خانم رضایی.
تا رسیدن دیگر صحبتی نکردند .
دم در مهیا از هردو تشکر کرد .
ـــ مری جون فردا میبینمت به عشقم سلام برسون .
ــــ کوفت و مری جون. فردا ساعت 7آدرسی که برات فرستادم.
ــــ7صبح مگه می خوایم بریم کله پزی ؟😃
ــــ بله می خوایم بریم کله ی تورو بپزیم ☺️
ــــ نمک 😅
مهیا وارد خانه شد. مهال خانم با دیدن دخترش ذوق زده به طرفش رفت .
ــــ اومدی مادر؟
ــــ نه هنو تو راهم .😄
ـــ دختر گنده منو مسخره میکنی
ــــ مسخره چیه شما تاج سری
حالا این چیه دستت؟
مهال خانم با یادآوری قضیه اخم هایش را باز کرد
ــــ بیا ببین شال گردنتو آماده کردم
مهیا از دستش گرفت و دور گردنش انداخت .
گونه ی مادرش را بوسید 😘وای مامان خیلی قشنگه مرسی.☺️
ـــ بابایی کجاست؟
ــــ رفته مسجد.
ـــ پس من برم بخوابم شب بخیر
شب بخیر.
مهال خانم اشک گوشه ی چشمش را پاک کرد.
ـــ خدایا شکرت دخترمو بهم برگردوندی.☺️
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
شهاب نمی دانست کی اینقدر روی این قضیه حساس شده بود نمی دانست از مریم بپرسد یا نه ولی دیدکه اصلا نمی تواند تحمل کند.
ـــ میگم مریم تو نامزد خانم رضایی رو میشناسی؟
ـــ خانم رضایی؟مهیارو میگی؟
ـــ آره
ـــ مهیا اصلا نامزد نداره .
ـــ پس چرا بهت گفت به عشقش سلام برسونی.
مریم خندید😃و گفت
ــــ آها،مهیا به مامان میگه شهین جونم یا عشقم. مامانی حرص میخوره. اینم نقطه ضعف پیدا کرده از مامان. به من هم میگه مری اسم به این قشنگیو خراب میکنه .
ـــ برو پایین می خوام برم کار دارم
مریم پیاده شد آیفون را زد با صدای شهاب برگشت .
ــــ به مامان بگو رفتم مسجد دیر میکنم نگران نشه .
ـــ چشم
ــــ چشمت بی بلا مری
ــــ شهاب خیلی ....
شهاب خندید و ماشین را حرکت داد
ماشین را کنار پایگاه پارک کرد به سمت مسجد رفت با وارد شدن شهاب کلی چیز به سمتش پرت شد.
ــــ اِ چتونه
محسن اخمی بهش کرد
ــــ مرد حسابی گفتی میرم خواهرمو و دوستشو میرسونم دو دقیقه ای اینجام. الان یه ساعتی میشه رفتی.
شهاب کنارشان نشست
ــــ شرمنده بخدا دیگه دیر شد.
همه کارا تموم شد دیگه کاری نداریم ؟محسن با حاجی هماهنگ کردی ؟
محسن لیست هایی را به سمت شهاب گرفت.
ــــ خیالت تخت همه چی هماهنگ شده است اینم اسامی دانش آموزا و همراه ها هستن پیشت بمونن .
ـــ شهاب پسرم
شهاب با دیدن احمد آقا بلند شد
ــــ سلام حاج آقا خوب هستید ؟
ـــ سلام پسرم خوبیم شکر. تو خوبی؟ چطورید با زحمتای ما ؟
ــــ این چه حرفیه رحمته .
پسرم شهاب،دخترمو حواشو داشته باش یکم فضوله سپردمش به تو
ــــ چشم حتما نگران نباشید
ـــ خب من مزاحمت نمیشم خداحافظ
ــــ بسلامت حاج آقا .
به محض اینکه شهاب نشست علی شروع کرد به خندیدن
ـــ چته ؟؟
ــــ خجالت نمیکشی میگی رحمته.
شهاب گنگ نگاهی به آن ها انداخت با چیدن قضایا کنار هم پوشه را به سمت علی پرت کرد .
ــــ خجالت بکش مومن من از کجا بدونم از زحمت منظورش دخترشه .
محسن به هردویشان اخمی کرد.
ـــ علی خوبیت نداره این بحثو تموم کن برید استراحت کنید فردا کلی کار داریم.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
🌸در این شب زیبـا
🦋آرزو می کنم
🌸همه خوبی های دنیا
🦋مـال شمـا باشـه
🌸دلتون شـاد باشـه
🦋غمی توی دلتـون نشینه
🌸خنده از لب قشنگتون پاک نشه
🦋و دنیـا بـه کامتون باشـه
🌸شبتون خـوش وسراسر آرامش
#با_وضو_بخوابیـ
#قرار_شبانه_تلاوت_سوره_ی_واقعه
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise