🍃🌷
﷽
#حدیث_روز
معنای #رمضان چیست؟
«رمضان» در لغت از «رمضاء»
به معنای شدت حرارت گرفته شده
و به معنای سوزانیدن میباشد.
چون در این ماه
#گناهان انسان بخشیده میشود،
به این ماه مبارک رمضان گفتهاند.
🔹پیامبر اکرم ﷺ میفرماید:
✨اِنَّما سمی الرَمضان لِاَنَّهُ یَرمَض الذّنوب
ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا #گناهان را میسوزاند.»
مفردات الفاظ القرآن، صفحه ۲۰۹
بحارالانوار، جلد۵۵، صفحه ۳۴۱
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#مشق_عشق
بـهار !'
میټــَۅاندنامِتۅباشَد . .
ۅقتۍ کھ درهَمهمہۍِسبزِدلَم ،
دوسټټدارَمهایټشڪۅفھمیـزَنند . . ♥️
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#تربیت_فرزند
"از زبان یک نوجوان"
پدر و مادر عزیزم!
من دیگر کودک نیستم، الان دیگر سال های نوجوانی و جوانی ایم را میگذرانم.
یک روز مرا شاد و مودب و خوش رفتار میبینید .
روز دیگر در خود فرو رفته و غمگین.
من دیگر به مسایل متفاوتی فکر میکنم .
از شما پدر و مادر عزیزم توقعات تازه تری دارم. مثلا
کمتر برام محدودیت بزارید.
کمتر منو بازجویی کنید.
اجازه بدید هر از چند گاهی تنها باشم.
توانایی های مرا دست کم نگیرید.
توجه کنید من در حال رشد و تغییر هستم .پس روش تربیتی من با کودکیم متفاوت میشود .
مرا لطفا درک کنید.
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#کلیپ_تصویری
♦️نگاه دین به مسئله #غیرت
🔹نه بیعفتی نه شکاکیت!
استاد عالی
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#نماز_اول_وقت
💍 چه فرق داره نماز رو اول وقت بخونم یا با تأخیر؟
❤️ یکی از سوالاتی که شما از ما میپرسید اینه که : «حاج آقا خدا گفته نماز بخون، چشم می خونم. حالا چه فرقی می کنه اول وقت باشه یا دو ساعت دیگه؟؟»
🧡 می خوام سه تا جواب بدم.
1⃣ خدا رو دوست داری ؟؟
می خوای خدا ازت راضی باشه؟
امام صادق فرمودند: «اَوّلُ الوَقتِ رِضوانُ الله ، نماز اول وقت سبب رضایت و خوشنودی خدا می شه»
💚 مجنون عاشق لیلی هست. اگر لیلی یه فرصت ملاقات بهش بده مجنون تو دقیقه اول اونجا حاضر میشه چون نمی خواد لیلی منتظرش بمونه.
چون رسم عاشقی تاخیر نیست.
2⃣ یه فرمانده به سربازش میگه: «از ساعت ۱۲ظهر تا ۶ عصر بهت وقت ملاقات میدم ولی شش بار تأکید می کنه که سر ساعت ۱۲ بیا اونجا !!»
معنای کارش چیه ؟؟؟
💚 خدا فرمانده ماست ما سربازش هستیم.
مثلاً فرموده نماز ظهر رو از ۱۲ ظهر تا ۶ عصر می تونی بخونی ولی ۶ بار گفته «حَیَّ عَلَی الصَّلاة ، حَیَّ عَلَی الفَلاح ، حَیَّ عَلی خَیرِ العَمَل»
یعنی بشتاب به سوی نماز، آب دستته بزار زمین بیا با من ملاقات کن.
💙 این یعنی نماز اول وقت برای من مهمه.
حالا اگر من بدون عذر نمازم رو تاخیر بندازم، نروم پیش خدا ، معنای کارم چیه ؟؟
یعنی اینکه خدایا برای تو مهم بوده برای من که مهم نیست!!!
آیا این بی ادبی محضر خدا نیست؟؟
💜 ابا هاشم میگه محضر امام حسن عسکری بودم. حضرت مشغول نوشتن نامه بودند.
به محض اینکه صدای اذان بلند شد آقا حتی چند تا کلمه بیشتر ننوشتند که نامه رو تمام کنند. قلمشون رو گذاشتن روی زمین و حرکت کردند برای نماز اول وقت.
3⃣ #نماز_اول_وقت مثل دارو می مونه که اگر اول وقتش خورده بشه آثار و فوایدش خیلی بیشتر میشه.
💗 سوره هود آیه ۱۱۴ خدا می فرماید : نماز سبب ریزش گناهان میشه.
💓 سوره رعد آیه ۲۸ خدا می فرماید : نماز برای انسان آرامش میاره.
اثر نماز اول وقت اینه که آرامش بیشتری به ما میده و بیشتر گناهان ما رو می ریزاند.
🍀 چون بشنوی صدای مؤذن شتاب کن
🍀 کز بارگاه قدس صدا می زند خدا
🆔
👇
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
ـــ کجایی تو؟
مهیا کنار سارا نشست.
ـــ رفتم وضو بگیرم.
مریم مُهری به طرفش گرفت
ـــ نباید تنها میرفتی اونجا خیلی خلوته.
ـــ تنها نرفتم با داداشت رفتم.
نرجس به طرفشان برگشت
ـــ با شهاب رفتی؟
ـــ بله مشکلی هست ؟
با صدای مکبر سر پا ایستادند.مهیا آشنایی با نماز جماعت نداشت و فکر می کرد که با نماز فُرادا فرقی می کند
دوست نداشت جلوی نرجس از مریم بپرسد.
زیر چشمی به مریم نگاه می کرد و حرکاتش را تکرار می کرد.
بعد از نماز سر سفره نشستد و در کنار بازیگوشی دخترا نهار را صرف کردند.
بعد از نهار کنار مزار شهدا رفتند.بعد از خواندن فاتحه به بیرون مسجد رفتند
و به طرف راوی رفتند که داشت صحبت مـیکرد.
همه روی خاک کنار هم نشستند مهیا سرش را روی شانه ی مریم گذاشت .
"آی شهدا دست ما رو بگیر ...
بی سیم هایی که شما میزدید و بی سیم هایی که ما الان میزنیم خیلی تفاوت داره.
شرمنده ایم بخدا ...
همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه .برادر
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده
همــــــــــــــــــــــــــت جان
فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه...
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
کو اونایی که گوش میدن.حتی میان و به این نوشته های ماهم میخندن چه برسه به عملش
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه ...
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمک برسونند
داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......
حکایت ما الان اینه، ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باهاش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا
ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم. ولی بازم امیدمون به خودشونه.
یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید.بخدا پشیمون میشید
شهدا شرمنده .دستمون رو بگیرید ."
مهیا قطره ی اشکی که بر روی گونه اش نشسته بود را پاک کرد باخود می گفت که این همت کیه که این همه اسمش رو میگن.
شانه های مریم می لرزیدن سرش را برداشت با بلند کردن سرش چشم هایش با چشم های شهاب گره خوردند .چشم های شهاب سرخ شده بودند شهاب زود چشم هایش را دزدید.
راوی صحبت هایش را تمام کرد .
شهاب فراخوان داد که همه جمع شوند و،او بالای یک بلندی رفت.
ـــ خواهرا لطفا گوش کنید زیارت همگی قبول باشه.الان تا ساعت ۴ وقتتون آزاده. ساعت چهار همه باید سوار اتوبوس ها بشن .التماس دعا
همه از هم متفرق شدند.
مهیا مشغول عکس گرفتن شد .
با دیدن چند قایق در آب که سیم خاردار اطرافش را محاصره کرده به سمتش رفت که با صدای شهاب سرجایش ایستاد.
ــــ خانم رضایی حواستونو جمع کنید نمیبینید زدن خطر انفجار مین.
ـــ خب من باید برم یکم جلوتر می خوام عکس بگیرم.
ــــ نمیشه اصلا.
مهیا اهمیتی نداد و به راهش ادامه داد شهاب هر چقدر صدایش کرد نایستاد شهاب ناچار بند کیفش را کشید.
ـــ خانم رضایی لطفا، اونجا خطرناکه.
ـــ ولی من این عکسارو لازم دارم.
شهاب استغفرا... زیر لب گفت.
ـــ باشه دوربینو بدید براتون میگیرم
ـــ مین برامن خطر داره براشما نداره
ـــ خانم رضایی لطفا دوربینو بدید
مهیا دوربین را به شهاب داد
شهاب آرام آرام جلو رفت
مهیا داد زد:
ـــ قشنگ عکس بگیرید سید.....
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت. سارا و نرجس با دیدن مریم که نگران
به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند.
مریم کنار مهیا ایستاد.
چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید.
به طرف مهیا برگشت.
ـــ مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا؟
نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست
کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد .
محسن به طرف دخترها آمد.
ــــ چیزی شده خانم مهدوی؟
___آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست.
محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد.
ــــ تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه.
مریم روی زمین نشست .
ــــ الان چیکار کنیم؟
مهیا از کارش پشیمان شده بود. خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده
باشه که وسط مین ها برود.
به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی ؟؟؟
مهیا از استرس و نگرانی ناخن هایش را می جوید.
شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد .تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد
ــــ این چه کاریه برا چی رفتی؟ میدونی چقدر خطرناکه ؟
ــــ حالا که چیزی نشده.
شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد
چشمانش را باریک کرد.مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید.
شهاب خنده اش را جمع کرد.
محسن به طرفش رفت .
ـــ مرد مومن تو دیگه چرا؟
اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی ؟
ـــ چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم بعد بیایم پاکسازی کنیم .
دوربین را به طرف مهیا گرفت.
ـــ خیلی ممنون خانم رضایی .
مریم به طرف مهیا برگشت
ــــ تو میدونستی می خواد بره اونور؟
تا مهیا می خواست جواب بدهد
شهاب گفت:
ــــ نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردند به من دادند.
شهاب در دلش گفت
ـــ بفرما دروغگو هم که شدی .
کم کم همه سوار اتوبوس شدند.
شهاب مکان بعدی را پادگان محالتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد.
که امشب آنجا مستقر می شوند مهیا نگاهی به اطرافش انداخت. محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بود.مریم هم خواب بود .
مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود. مهیا آرام صدایش کرد.
ــــ سید سید
شهاب چشمانش را باز کرد
و سرجایش نشست
ــــ بله بفرمایید
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#دانستنیها
تصادف های ساختگی
اطمینان از #ایمنی اتومبیل
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#شبی_با_امیر_بیان
خطبه ی بیست و سوم قسمت ٢
🌸 ضرورت تعاون با خویشاوندان
ای مردم، انسان هر مقدار كه ثروتمند باشد، باز از خویشاوندان خود بی نیاز نیست كه از او با زبان و دست دفاع كنند، خویشاوندان انسان، بزرگترین گروهی هستند كه از او حمایت می كنند، و اضطراب و ناراحتی او را می زدایند، و در هنگام مصیبتها نسبت به او، پرعاطفه ترین مردم می باشند، نام نیكی كه خدا از شخصی در میان مردم رواج دهد بهتر از میراثی است كه دیگری بردارد. (قسمت دیگری از همین خطبه): آگاه باشید، مبادا از بستگان تهیدست خود رو برگردانید، و از آنان چیزی را دریغ دارید، كه نگاه داشتن مال دنیا زیادی نیاورد و از بین رفتنش كمبودی ایجاد نكند، آن كس كه دست دهنده خود را از بستگانش بازدارد، تنها یك دست را از آنها گرفته اما دستهای فراوانی را از خویش دور كرده است، و كسی كه پر و بال محبت را بگستراند، دوستی خویشاوندانش تداوم خواهد داشت.
📚 نهج البلاغه #خطبه_بیست_و_سوم
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
🌷 👉 @eightparadise
1_512461918.mp3
2.68M
🍃🌷
﷽
#دعای_توسل❤️🕊
یا #امام_زمان ⛅️
عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه
سه شنبه ها دل من حالِ جمکران دارد....
مداح 🎤
فرهمند
#سه_شنبه_های_جمکرانی🕌
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
@eightparadise
🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر چهارم ...
✍زیباترین فصل زندگی ام،
با نام تو آغاز می شود؛
به نــام خــــدا
🕊اصلا راز هر زیبایی،
در تکرار عاشقانه نام توست...
تو که باشی؛زمین و زمان آرامند.
حتی اگر از آسمان سنگ ببارد!
🕊تو که باشی،همه پـُر از تواند ...
و مثل تو؛آرام و مهربااان .
🕊چهارمین بزم عاشقانه است.
و تو هستی ... و من با تو،آرامِ آرامم !
🕊آنقدر حضورت مستم کرده است؛
که هوای فریاد به سرم زده ...
🕊کاش مي شد بر بامِ زمین می ایستادم
و نام تو را،هزار بار عاشقانه،فریاد ميزدم.
تا همه اهل زمین بدانند؛
🕊دلبر من؛ همان"هوُ اللّهُ أَحَد"ی است،
که عالم را به یک کرشمهٔ نگاهش،اداره میکند.
🕊عاشـ❤️ـقی ...
بی نظیرترین میدانِ زمین است.
و هر که زمین خورده این میدان نباشد؛
پرواز را تجربه نخواهد کرد.
🕊خدا...
قنوت چهارمین بزم عاشقانه ما،
به نام نامی تو،زیباترین قنوت خواهد شد؛
🕊به نــام تــو...
یــاربِ، یــا ربِ، یــا رب ...
#ماه_رمضان
🌸بــفـرمــائــیـد هـــشـــتــ بــهــشـــتــ🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
1_939726927.mp3
4.12M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
در #ماه_رمضان
⏯ #تحدیر (تندخوانی)
#جزء_چهارم قرآن کریم
🔊 قاری معتز آقایی
🕐 زمان: ۳۴ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#تلاوت_نور
#چهار_شنبه_١٧_فروردین_١۴٠١
برنامه ی تلاوت قرآن 📖
صفحه ی ٢۶۵،
سوره ی مبارکه ی حجر
#هدیه_به_امام_زمان_علیه_السلام
🌸 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#دل_نوشته
❤️✍برای حاشیهنشینان کار میکرد، اما خدا او را به متن جامعه آورد. این سنت خداست. راه در رو ندارد. کجا فرار میکنی ای شیخ؟! بایست! خدا را با تو کاریست که خلق باید بدانند. چیزی بین تو و اوست که بین تو و او نمیماند.
اخلاص، شاید قایمباشکبازی نیتها با مردم باشد، اما کار خدای مردم افشاگری مخلصان است. اگر خدا برای عاصیان ستارالعیوب است، برای خالصان رازدار نیست. و برای انتخاب شهید، خدا گل یا پوچ بازی نمیکند. مرگ تصادفی در کار و بار او نیست و شهادت، پادشاه مرگهاست که از سلسلهی اولیای الهی به عزیز دردانههای خدا به ارث میرسد. و ماه صیام، اتوبان چهارباندهی بندگان زرنگ خداست که در آن میتازند و از روزه به روزی میرسند. و حرم امام معصوم، نسخهی اورجینالیست که بهشت را از روی آن کپی کردهاند. و زیارت، فرصت سر از آب برآوردن و نفسچاقکردن شناگریست که باید عرض دنیا را شنا کند و دامن به آب نیالاید.
بایست ای شیخ مخلصِ روزهدارِ زائرِ شهید! خدا را با تو کاری هست...
#شهید_اصلانی
شهید #ماه_مبارک_رمضان
✍#زهرا_محسنی_فر
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 👇🌸🌷
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#قطره_ای_از_دریای_قرآن
🍂 تحت هیچ شرایطی گناه نکنید تا به مقام مخلصین برسید. 🍂
🕋 وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَي بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
(یوسف/٢۴)
⚡️ترجمه:
و همانا همسر عزيز مصر قصد او يوسف را كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد بر اساس غريزه قصد او را مى كرد. اينگونه ما او را با برهان كمك كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور كنيم، چرا كه او از بندگان برگزيده ما است.
🍁 با این که حضرت یوسف، غلام بود و مجبور به اطاعت از خانم خانه،
و با این که درها قفل بود و راه فرار بسته،
ولی تن به گناه نداد و به خدا پناه برد.
🔴 همین دوری شدید از گناه، او را به درجه مخلَصین رساند و از بندگان خاص خدا شد.
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_پنجاه_و_نهم
___خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود .
ــــ خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید .
مهیا سرجایش برگشت
نگاهش را به بیرون دوخت
شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشتر در موردش بداند. احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت. از
اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت .
نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود . هوا تاریک شده بود. به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند با ایستادن ماشین، مهیا نگاهی به
اطرافش انداخت.
ـــ سید رسیدیم
ـــ بیدارید شما ؟؟
ـــ بله
ـــ بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید .
ـــ حتما
مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود.
همه دختر ها رو بیدار کرد
پیاده شدند. خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند .بعد از اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد.
دختر ها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتند. خوابگاه بزرگی بود و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن بودند .
نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند .مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند.
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند. چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند.
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت .با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت
شدند. رزمایش بسیار عالی بود. و توانست اشک همه را دربیاورد. بعد از رزمایش شهاب به دانش آموزان
تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد از همه به خوابگاه بروند .
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست .
ــــ چته؟
ـــ هیچی خسته ام
ـــ راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی .
ـــ خب بهت گفتم برا چی.
ـــ قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد .
ــــ انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
ــــ آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد 😊
ــــ خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین .
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
ــــ اِدرست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه .
ـــ ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_شصتم
ــــ وای... این چه وضعشه! آخه چرا آدم رو کله ی سحر بیدار می کنید؟؟
دانش آموزان هم مهیا را همراهی کردند و شروع کردن به غر زدن...
ــــ خواهرا! لطفا ساکت؛ خواهرا ساکت!
همه ساکت شدند و به شهاب خیره شدند.
یکی از دانش آموزان با صدای بلند گفت.
ــــ برادر!برای چی از اول صبح بیدارمون کردی؟!؟
ـــ این قوانین این پادگانه. شما وقتی می خواستید بیاید اردو؛ باید در مورد قوانینش هم سوال می پرسیدید!
دختره ایشی زیر لب گفت.
ــــ این مهیا جون گفت خیلی بد اخلاقه، باورش نکردم!!!
شهاب سرش را بلند کرد و با تعجب به مهیا نگاه کرد!
مهیا ضربه ی محکمی به پهلوی دختر زد.
ــــ عزیزم!هر چی که بهت میگم رو که نباید با صدای بلند بگی!
بقیه دخترها شروع به خندیدن کردند.
ــــ بسه دیگه... خواهرهایی که نماز خوندند؛ به سمت سلف حرکت کنند. صبحونشون رو میل کنند. بعد همه توی محوطه جمع بشند تا کلاس های آموزشی شروع بشه.
همه به سمت سلف رفتند.
مهیا با دیدن صبحانه با صدای بلند گفت: حلوا شکری؟!؟
دخترها سرهاشان را جلو آودرند و با دیدن حلوا شکری؛ شروع به غر زدن کردند.
مهیا به سمت میز آخر سالن رفت. مریم و سارا و نرجس آنجا نشسته بودند. نرجس با آمدن مهیا سرش را برگرداند و اخم هایش را در هم کشید. مهیا هم نشست و ادای نرجس را درآورد که سارا زد زیر خنده...خنده هایی که با چشم غره ی مریم ساڪت شدند.
بعد از صبحانه همه به طرف محوطه رفتند. دختر ها به پنج گروه تقسیم شدند. استاد ها که شهاب، محسن، نرجس، مریم و سارا بودند؛ گروه ها را به قسمت هایی از محوطه بردند؛ وآموزش های خاصی را به آن ها آموزش دادند.
مهیا کنار بقیه دخترها نشسته بود و جک تعریف می کردند؛ که شهاب با چند اسلحه به طرفشان آمد.
مهیا با لحن با مزه ای گفت:
ــــ یا حضرت عباس!!!
همه ی دخترها شروع به خندیدن کردند.
شهاب با تعجب نگاهی به آنها انداخت.
ـــ چیزی شده؟!
ــــ نه سید بفرمایید.
شهاب اسلحه را از هم جدا کرد و با توضیح دوباره آن را بست.
ـــ خب ۴نفر بیان اینجا اسلحه هایی که من باز کردم رو ببندند.
۴نفر که یکی از آنها مهیا بود؛
به طرف اسلحه ها رفتند. مهیا زودتر از همه اسلحه اش را بست. شهاب پشتش به مهیا بود. مهیا اسلحه را به سمت دانش آموزان گرفت و ادای تیراندازی را درآورد.
دختر ها هم خودشان را روی زمین می انداختند.
شهاب با تعجب به دختر ها که پس از دیگری خودرا روی زمین می انداختند، نگاه کرد. وقتی به پشت سرش نگاه کرد؛ با ژستی که مهیا گرفته بود، قضیه را فهمید. لب هایش را در دهان فرو برد تا لبخندی که اصرار بر نشستن بر لبانش می کرد دیده نشود!
ــــ تموم کردید خانم رضایی! ؟
مهیا بله ای گفت.
شهاب اسلحه ها را گرفت و بعد از ختم صلواتی به سمت گروه بعدی رفت...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#به_خاطر_بسپاریم_که
نگاﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ما ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!
یک نفر ما ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺏ؛
ﯾﮑﯽ ما ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ
و ﺩﯾﮕﺮی ما ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
یک نفر ما را دوست دارد
و دیگری از ما متنفر است!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ما ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘیم ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮد ﻗﺮﺍﺭ دهیم...
خــــدا
پـرونده ای را کـه مردم مینویـسند،نمی خوانـد
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#چراغ_راه
✅فواید گوش كردن به اذان
🌸شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار میدهد .
❤️پیامبر اكرم (ص) میفرماید :
همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمی شنوند مگر اذان
🌸شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو میکند .
❤️امام على (ع) میفرماید :
كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید.
🌸شنیدن اذان انسان را سعادتمند میكند .
❤️پیامبراكرم (ص) میفرماید :
كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد ، نزد خداوند از سعادتمندان است
🌸شنیدن اذان سبب دورى شیطان میشود .
❤️رسول اكرم (ص) میفرماید :
شیطان وقتى نداى اذان را میشنود فرار میکند
❤️امام باقر (ع) فرمود :
رسول خدا (ص) هنگامي که اذان موذّن را مي شنيد ، آنچه را موذّن ميگفت تکرار مي کرد
📚میزانالحكمهج۱،ص۸۲،وج۱ص۸۴
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
👉 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#کلیپ_تصویری
سخنان فرزند
#شهید_اصلانی
ما فدایی رهبریم🌷
ما فدایی نظامیم🇮🇷
🌷شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌷
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
@eightparadise
1_959781896.mp3
2.19M
🍃🌷
﷽
#دعای_افتتاح
#امام_زمان (عج)🌥
دعای افتتاح را در هر شب ماه رمضان بخوانید، زیرا ملائکه به آن گوش فرا میدهند و برای خواننده آن، طلب مغفرت میکنند.
🎤باسم کربلایی
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise