eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
479 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 🔺من با کار دارم ! 📍ابراهیم 📱 نداشت ، اما بی سیم🎙 که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! 📍اگر صدای🗣 مرا میشنوی ، کمک ! 📍من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! 📎تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم.. 📎گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. 🖇گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم.. 📍اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! 📍اینجا میگیریم تا دیده شویم .. 📍لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! 📎اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. 🖇راه را گم کرده ایم 📍اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ 🏳تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.....👌 شادی روحشان 💐 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 پدرش حساسیت زیادی داشت به رزق حلال. دوستی عجیبی با پدر داشت. ولی این دوستی زیاد ادامه نداشت چون ابراهیم یتیم شد. زندگی را با تحصیل و ورزش و کار ادامه داد باستانی‌کار، کشتی‌گیر و والیبالیست و حتی پینگ‌پنگیست. همه را حرفه‌ای بلد بود. در باستانی میاندار گود بود و در کشتی حرف برای گفتن داشت. در والیبال در یک طرف زمین به تنهایی می‌ایستاد و در طرف دیگر تیمی را حریف بود. در پینگ‌پنگ دو راکت به دست می‌گرفت. یک‌بار برادرانش صبح زود جمعه تعقیبش کردند. به سالن ورزشی معروف شهر رسیدند. ابراهیم برادرانش را ندید تا لحظه‌ای که صدایی از بلندگوی ورزشگاه پخش شده بود: جهت فینال مسابقات به تشک شماره... ابراهیم با تشویق زیاد برادرانش متوجه حضور آن‌ها شد. از تشویق آن‌ها خوشحال نشده بود که هیچ، ناراحت هم شده بود قهرمان شد، در مسیر برگشتن به خانه برادران از ناراحتی‌اش پرسیده بودند: «حالا چرا ناراحت شدی؟» گفته بود: «ورزش برای قوی شدن خوب است نه برای قهرمانی...» یکی از برادرها گفت:«مگر قهرمانی و شهرت و این که همه ما را بشناسند بد است؟» مکث کرده و جواب داد: «هر کسی ظرفیت شهرت را ندارد و از مشهور شدن مهم‌تر، آدم شدن است.» فینال مسابقات کشوری بود. از سکوی تماشاگران ابراهیم را می‌دیدم. همه‌ بر این باور بودیم که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی ابراهیم باخت. حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی‌اش را می‌شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق‌نق کردم با آرامی گوش می‌داد و دست آخر هم گفت: «غصه نخور!» با مشت و لگد عقده‌هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، نیم‌ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود. ک حریف ابراهیم را دیدم که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره‌اش کرده بودند. حریف ابراهیم با دیدن من صدایم کرد: «ببخشید شما رفیق آقاابراهیم هستید؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش!» گفت: «آقا عجب رفیق با‌مرامی دارید، من قبل از مسابقه عرض کردم من شکی ندارم از شما می‌خورم ولی هوای ما را داشته باش. مادر و برادرم آن بالا نشسته‌اند. ما را جلوی مادرمان خیلی ضایع نکن.» حریف ابراهیم زد زیر گریه:«من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم.» سرم را پایین انداختم و رفتم‌. یاد تمرین‌های سختی که ابراهیم در این مدت انجام داده بود افتادم و به یاد لبخند آن پیرزن و آن جوان، خلاصه گریه‌ام گرفت. 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ آقا دزده شهید میشه‼️ با موتور اومده بود سری به خونه شون بزنه وبرگرده. جلو درخونه موتور و پارک کرد واومد تو. داشت با مادرش صحبت می‌کرد که دید تو کوچه سر وصدایی بلند شده. از خونه اومد بیرون دید پنجاه متر جلوتر یه عده ریختن سر یه نفر و دارند بد جوری میزننش. به سرعت خودشو رسوند ورفت جلو. بچه محله ها تا دیدنش گفتن بیا داش ابرام دزد موتور تو گرفتیم بی شرف موتورتو ورداشته بود وهمینطور خاموش داشت می‌برد. دو ریالیش افتاد. با صدای جدی فریاد زد دارید چکار می کنید من خودم موتور و بهش دادم دوستمه ولش کنید بیچاره رو. همه تعجب کردند!حتی دزده. زیربغل شو گرفت و آورد تو حیاط. لباس‌های خاکی شو تکوند وسر وصورت زخم و زیلی شو شست وتمیز کرد ومادرش هم یه لیوان آب قند آورد وبهش دادند. جوان دزد هنوز در شوک وتعجب قرار داشت که چرا داش ابرام اینطوری باهاش برخورد کرده؟! داش ابرام رو به جوان دزد کرد وگفت: چهره ات نشون نمیده اهل این حرفا باشی حتما کار شیطونه که فریبت داده. عیب نداره شیطون من هم خیلی وقتها وسوسه می کنه. بی خیال داداش. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. ابراهیم وضو گرفت ورو به جوان دزد کرد وگفت: ببخشید داداش میرم مسجد نماز. دوست داری تو هم بیا با هم بریم. مسجد با حالی داریم آ. جوان که هنوز حتی یه کلمه هم حرف نزده بود گفت:میام من هم میام. بعد از مسجد مقداری پول تو جیبیش گذاشت وگفت خونه رو که بلدی این هم آدرس پایگاه هر وقت دوست داشتی بیا سری به ما بزن. جوان شیفته داش ابرام با اون اخلاق مشَتی و لوتیش شده بود ومرتب میومد پایگاه. آن جوان دزد سخت متحول شده بود و حالا شده بود یک جوان با اخلاص ویکی از اعضای فعال پایگاه بسیج. تو عملیات ها باهم می رفتند جبهه ودر نهایت هردو جان شریف خود را فدای اسلام و وطن وناموس کردند.... روحشان شاد 💐💐💐💐💐💐💐💐 داستانی کوتاه از رفتار عملی شهید فرمانده گردان کمیل 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ سلام علیکم همراهان عزیز کانال هشت بهشت نائب الزیاره ی شما در کانال کمیل مقتل شهید هستم. جای همگی شما عزیزان سبز بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 👉 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ 🌸تفحص اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای شهدا از کانال ها پیدا شد، اما تقریبا اکثر آن ها گم نام بودند. در جریان همین جستجوها بود که علی محمودوند و مدتی بعد مجید پازوکی به خیل شهدا پیوستند. پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک منطقه از خاک ایران به خاک بسپارند. شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن. بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند می زد! فردای آن روز مردم قدرشناس، با شور و حال خاصی به استقبال شهدا رفتند. تشییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند. من فکر می کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند. برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم و ابراهیم های این ملت فاتحه ای می خوانم. 🌷راوی: خواهر شهید بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise