eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
480 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ✍ اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌که پسرم خورده... 🌷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: کتاب احمد ، صفحه ۱۳۷ 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ 📜همنشين حضرت داود در حضرت داود عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! همنشين ام را در بهشت به من معرفي كن و نشان بده كسي را كه مانند من از زندگي بهشتي بهره مند خواهد شد؟ خداوند فرمود: همنشين تو در بهشت متّي پدر حضرت يونس است. داود اجازه خواست به ديدار متي برود خداوند هم اجازه داد. داود با فرزندش سليمان به محل زندگي او آمدند. خانه اي را ديدند كه از برگ خرما ساخته شده. پرسيدند: متي كجاست؟ در پاسخ گفتند: در بازار است. هر دو به بازار آمدند و از محل متي پرسيدند. در جواب گفتند: او در بازار هيزم فروشان است. در بازار هيزم فروشان نيز سراغ او را گرفتند. عده اي گفتند. ما هم در انتظار او هستيم. داود و سليمان به انتظار ديدار او نشستند. ناگاه متي، در حالي كه پشته اي از هيزم بر سر گذاشته بود آمد. مردم به احترام او برخواستند و پشته را از سر او گرفته، بر زمين نهادند. متي پس از حمد خدا هيزم را در معرض فروش گذاشت و گفت: چه كسي جنس حلالي را با پول حلال مي خرد؟ يكي از حاضران هيزم را خريد. در اين وقت داود و سليمان به او سلام دادند. متي آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هيزم مقداري گندم خريد و به منزل آورد و آن را با آسياب آرد كرد و خمير نمود و آتش افروخت، مشغول پختن نان شد. در آن حال با داود و سليمان به گفتگو پرداخت تا نان پخته شد. مقداري نان در ظرف چوبي گذاشت و بر آن كمي نمك پاشيد و ظرفي پر از آب هم در كنارش نهاد، آورد و به دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند. متي لقمه اي برداشت، خواست در دهان بگذارد، گفت: بسم الله و خواست ببلعد گفت: الحمدلله و اين عمل را در لقمه دوم و سوم و... نيز انجام داد. آنگاه كمي از آب با نام خدا ميل كرد. هنگامي كه خواست آب را بر زمين بگذارد خدا را ستود، سپس چنين گفت: الهي! چه كسي را مانند من نعمت بخشيدي و درباره اش احسان نمودي؟ چشم بينا و گوش شنوا و تن سالم به من عنايت كردي و نيرو دادي تا توانستم به نزد درختي كه آن را نه، كاشته ام و نه، در حفظ آن كوشش نموده ام، بروم و آن را وسيله روزي من قرار دادي و كسي را فرستادي كه آن را از من خريد و با پول آن گندمي خريدم كه آن نان پخته و با ميل و رغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نيرومند باشم، خدايا تو را سپاسگزارم. پس از آن متي گريست. در اين موقع داود به فرزندش سليمان فرمود: فرزندم! بلند شو برويم، من هرگز بنده اي را مانند اين شخص نديده بودم كه به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد. 📚بحارالانوار،ج١۴،ص۴٠٢ 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ رفته رو مین تخریب چی بوده آیا نشونه ی دردی یا زجری در چهره ش می بینید؟ و در چشمانش غروریست به عظمت نام ایران 🔷🔸اینان فرزندان این سرزمین اند که با بزرگ شده اند 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 پ. ن ✍😞 ولی امروز دلمون به درد میاد که اون به اصطلاح آقای مسئول هنگام افتتاح جائی کلنگ یا بیل روبان🎗خورده رو که دست می گیره، پاش رو میگذاره رو یه تیکه کارتون تا کفش مارک ش خاکی نشه😔😔 من میگم تو بگو بیش باد 👇 💖 @eightparadise