🍃🌷
﷽
#آفتاب_هشتم
صداى هاتفى از غيب مى رسد
أُدخل الي الحرم كه شده وقت گفتگو
بالا بزن به عزم تقرب تو آستين
با اشك ديده وقت سحر ساز يك وضو
صورت بمال بر حرم و خاكِ پاى يار
تا از غبار مقدم او يابى آبرو
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
1_870790365.mp3
4.07M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
⏯ #تحدیر (تندخوانی)
#جزء_هشتم قرآن کریم
🔊 قاری معتز آقایی
🕐 زمان: ۳٣ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_سوم
قدرت دستان مادر،هر دوی ما را به سمت زمین پرتاب کرد.
اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن،به گوشم رسید.
پدر نقش زمین بود و من نقشِ سینه اش
این اولین تجربه بود شنیدن ضربان قلب بی محبت مردی به نام بابا
آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم.
رو به رویم ایستاد و بی توجه به مرد بیهوش و نقش زمینش،بی صدا براندازم کرد.
سپس بدون گفتن حتی کلمه ای راهی اتاقش شد و در را بست.
گیج بودم از حرفهای پدر،
از زمین خوردن،از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان،
از برخورد مادر
بالای سرش ایستادم.
دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله،باز هم بینی ام را مچاله میکرد
سینه اش به سختی بالا و پایین میرفت،وسوسه شدم به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم.
کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد.
گوشهایم یخ زد،تپیدن هایش بی جان بود و بی خبر از ذره ای عشق همان حسی که اگر می دیدمش هم نمیشناختم روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم انگار جانهایش داشت ته میکشید.
نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم،نگرانی،شادی یا غمگینی؟
اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء،همان همزاد همیشگیم یک حس بودم.
چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم
گوشیم زنگ خورد یک بار،دوبار،سه بار
جواب دادم صدای عثمان بود.صدای عثمان بلند شد:
- چرا جواب نمیدی دختر؟
با بی تفاوت ترین لحن ممکن،زل زده به آخرین نفسهای زورکی پدر،عثمان را صدا زدم
- عثمان بیا خونمون همین الان
گوشی را روی زمین انداختم مدام و پشت سر هم زنگ میخورد
اما اهمیتی نداشت
عقب عقب رفتم تکیه زده به دیوار،چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم
یعنی این مرد در حال مرگ بود؟چرا ناراحت نبودم؟چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد؟
چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد
هیچ وقت زندگی نکرد همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد
حالا باید برایش دل میسوزاندم؟
دیگر دلی نداشتم که هیزم سوزاندنش کنم
صدای زنگ در بلند شد،در را باز کردم،عثمان بود
با همان قد بلند و صورت سبزه اش
نفس نفس زنان با چشمانی نگران به سمتم خم شد
- چی شده
طوریت شده؟
کلماتش بریده بریده بود و مانند همیشه نگران
- سارا با توام تموم راهو دوییدم حالت خوبه؟
به سمت پدرم رفتم
- بیا تو درم ببند
پشت سرم آمد در را بست
وقتی چشمش به پدرم افتاد خشکش زد
سارا اینجا چه خبره چه بلایی سرش اومده؟
سر جای قبلم نشستم
- مست بود داشت اذیتم میکرد مادرم هلش داد
فشاری که به دندانهایش می آورد چانه اش را سخت نشان میداد
بی صدا و حرف آرام به سمت پدر رفت،نبضش را گرفت،گوشی را برداشت و با اورژانس تماس گرفت
- سارا وقتی اورژانس اومد،هیچ حرفی نمیزنی مث الان ساکت میشینی سرجات
زبانی روی لبهای خشکیده ام کشیدم(مرده؟)
به سمت آشپزخانه رفت و با لیوانی آب برگشت
- نه اما وضعش خوب به نظر نمیاد
جلوی پایم زانو زد
- بخور رنگت پریده
لیوان را میان دو مشتم گرفتم سری از تاسف تکان داد و کنارم نشست
- مراقب مادرت باش یه وقت بیرون نیاد یا حرفی نزنه
به مرد جنازه نمای روبه رویم خیره شدم
- بیرون نمیاد فکر نکنم دیگه هیچ وقت هم حرف بزنه
سرش را به سمتم چرخاند،
دستش را به طرف موهایم برد که صدای زنگ در بلند شد
به سرعت به طرف در رفت:
- پس یادت نره چی گفتم
مامورین امداد در حین رفتن به طرف پدر،ماجرا را جویا شدند.
عثمان با آرامش خاصی برایشان تعریف کرد که پدر مست وارد خانه شد،تلو تلو خوران پایش به فرش گیر کرد و نقش زمین شد و من فقط نگاهش میکردم
بی حرف و بی احساس
امدادگران کارشان را شروع کردند،ماساژ قلبی،تنفس مصنوعی،احیا،هیچ کدام فایده ای نداشت.
نتیجه شد ایست قلبی به دلیل مصرف بیش ازحد الکل
مُرد
تمام شد لحظه ای که تمام عمر منتظرش بودم،رسید اما چرا خوشحالی در کار نبود.
یکی از امدادگران به سمتم آمد
- خانم شما حالتون خوبه؟
صدای عثمان بلند شد
- دخترشه،ترسیده
چرا دروغ میگفت؟
من که نترسیده بودم
امدادگر با لحنی مهربان رو به رویم زانو زد
- اجازه میدی معاینت کنم؟
عثمان کنارم نشست و اجازه را صادر کرد
کاش دنیا چند ثانیه می ایستاد،من با این جنازه خیلی کار داشتم
بوی متعفن الکل و آن چهره ی کبود و بی روح،داشت حالم را بهم میزد
بی توجه به عثمان و امدادگر از جایم بلند شدم
باید به اتاقم میرفتم
دلم هوای بی پدر میخواست
زانوهایم قدرت ایستادن نداشت دستم را به دیوار گرفتم و آرام آرام گام برداشتم.
صدای متعجب عثمان بلند شد
- سارا جان کجا میری صبر کن باید معاینه شی
چقدر فضا سنگین بود،انقدر سنگین که شانه هایم بی طاقت افتاد و زانوانم خم شد
چشمانم سیاهی رفت و بیحال تکیه زده به دیوار روی زمین لیز خوردم
عثمان به سمتم دویید و فریادش زنگ شد.
✍ زهرا اسعد بلند دوست
⏪ #ادامہ_دارد
📝 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#مناجات
... وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ وَ جَلِّلْنِی بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِی بِکَرَمِ وَجْهِکَ سَیِّدِی أَنَا الصَّغِیرُ الَّذِی رَبَّیْتَهُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَهُ وَ أَنَا الضَّالُّ الَّذِی هَدَیْتَهُ وَ أَنَا الْوَضِیعُ الَّذِی رَفَعْتَهُ وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِی آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِی أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِی أَرْوَیْتَهُ وَ الْعَارِی الَّذِی کَسَوْتَهُ وَ الْفَقِیرُ الَّذِی أَغْنَیْتَهُ وَ الضَّعِیفُ الَّذِی قَوَّیْتَهُ وَ الذَّلِیلُ الَّذِی أَعْزَزْتَهُ،
وَ السَّقِیمُ الَّذِی شَفَیْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِی أَعْطَیْتَهُ وَ الْمُذْنِبُ الَّذِی سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِی أَقَلْتَهُ وَ أَنَا الْقَلِیلُ الَّذِی کَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِی نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِیدُ الَّذِی آوَیْتَهُ أَنَا یَا رَبِّ الَّذِی لَمْ أَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ وَ لَمْ أُرَاقِبْکَ فِی الْمَلَإِ أَنَا صَاحِبُ الدَّوَاهِی الْعُظْمَى أَنَا الَّذِی عَلَى سَیِّدِهِ اجْتَرَى أَنَا الَّذِی عَصَیْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ أَنَا الَّذِی أَعْطَیْتُ عَلَى مَعَاصِی الْجَلِیلِ الرُّشَا أَنَا الَّذِی حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَیَّ فَمَا اسْتَحْیَیْتُ وَ عَمِلْتُ بِالْمَعَاصِی فَتَعَدَّیْتُ... 0⃣2⃣
🌸 ترجمه
و با گذشت بر من کرم فرما، و به پرده پوشى ات خطاهایم را بپوشان، و به کرم وجودت از توبیخم درگذر، آقاى من منم کودکى که پروریدى، منم نادانى که دانا نمودى، منم گمراهى که هدایت کردى، منم افتاده اى که بلندش نمودى، منم هراسانى که امانش دادى، و گرسنه اى که سیرش نمودى، و تشنه اى که سیرابش کردى، و برهنه اى که لباسش پوشاندى، و تهیدستى که توانگرش ساختى، و ناتوانى که نیرومندش نمودى، و خوارى که عزیزش فرمودى
و بیمارى که شفایش دادى، و خواهشمندى که عطایش کردى، و گنهکارى که گناهش را بر او پوشاندى، و خطاکارى که نادیده اش گرفتى، و اندکى که بسیارش فرمودى، و ناتوان شمرده اى که یارى اش دادى، و رانده شده اى که مأوایش بخشیدى،
من، پروردگارا کسى هستم که در خلوت از تو حیا نکردم، و در آشکار از تو ملاحظ ننمودم، منم صاحب مصیبتهاى بزرگ، منم آنکه بر آقایش گستاخى کرد، منم آنکه جبّار آسمان را نافرمانى کرد، منم آنکه بر معاصى بزرگ رشوه دادم، منم آنکه هرگاه به گناهى مژده داده مى شدم شتابان به سویش مى رفتم، منم آنکه مهلتم دادى باز نایستادم، و بر من پرده پوشاندى حیا نکردم، و مرتکب گناهان شدم و از اندازه گذراندم... 😔
#ابوحمزه_ثمالی
#قرار_شبانه_تلاوت_سوره_ی_واقعه
#با_وضو_بخوابیـ
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر نهم ...
✍دلبر که تو باشی؛
جرات بیراهه رفتن،چقدر آسان است.
آنقدر مهربان و دلواپس،به انتظار برگشتنم
می نشینی،که گویی جز من،بنده دیگری نداری.
🕊مهربانیـ💞ـت،چنان مرا فراگرفته است،
که دیگر،از زنگارِ بی انتهای دلم، نمی ترسم.
تـــو؛همان "جابر العظم الکثیری"،که تمام
شکستگی های روح مرا،به ناز یک اشاره ات،
جبران می کنی!
🕊مهمانی ات،سر و روی سپید،می خواهد.
و مــن ... سیه چرده ترین،مهمان،
خوان ضیافت توام!
🕊اما ...؛با همه سیه دلی ام،
پشتم چنان به آغوش مهربان تو گــرم است که،
از خودم،نمی هراسم.
🕊یقین دارم،که یک نگاه تو،
عالمی را زیر و رو می کند ...
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!
🕊نهمین بزم مستانه مان هم رسید؛
دلبرم و من چنان،از برق چشمانت،
به رقص آمده ام،که برای ادراک دوباره لذتش،
هزار تشنگی دیگر را،به جان می خرم.
🕊حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام؛
سجـــاده ام،منتظر قدوم توست،
قنوت می گیرم،در نهمین ملاقات
شاه و گدا ... به امید جرعه ای دیگر.
پیمانه ام را،بالا آورده ام ...
کمی ع ش ق ... برایم می ریزی،خدا ؟
#ماه_مبارک_رمضان
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
ashoora_farahmand.mp3
1.95M
🍃🌷
﷽
✨صبح علی الطلوع که بیدار می شویم
✨از واجبات ماست سلامٌ علی الحسین
💐یا اباعبدالله
من و شش گوشه تان صبح،قراری داریم
دلبری کردن از او،ناز کشیدن از من
💫أَلسلام على مَن افتخَرَ به جبرئیل
💫سلام بر آن کسى که جبرئیل به او مباهات مى نمود.
#زیارت_عاشورا
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#به_خاطر_بسپاریم_که
زندگی را زندگی کنیم
✍نکاتی کاربردی و مهم در زندگی:
✅هر روز برای خود ایجاد انگیزه کنیم، چراکه انگیزه همچون پاکیزگی ماندگار نیست. همانطور که برای نظافت خود نیاز به استحمام روزانه داریم، برای انجام کارهایمان نیز به شور، هیجان و انگیزه نیازمندیم.
به همین منظور این جمله را زیاد تکرار کنیم: من می دانم چه می خواهم و برای بدست آوردن آن مصمم و مطمئن هستم. خدایا شکر.
✅زندگی و مسایل کوچک آنرا جدی نگیریم. هر چند وقت یکبار با سر زندگی و سبک بالی با رخدادها برخورد کنیم.
✅از رنج نترسیم و شادی را جایگزین غم کنیم.
✅برای زندگی خود هدفی تعیین کنیم. به این دنیا آمده ایم فقط و فقط برای اینکه بهترین خودمان باشیم.
✅مسولیت تمام اعمال خود را بر عهده بگیریم و از بهانه آوردن و مقصر شمردن دیگران دست برداریم.
✅نگران تفکر و قضاوت دیگران در مورد خود نباشیم زیرا آنها به ما فکر نمی کنند.
✅زمانی آرامش و اعتماد به نفس را تجربه می کنیم که از درست انجام دادن کار خود مطمئن باشیم.
✅زندگیمان بازتاب افکار ماست. تغییر افکار موجب تحول در زندگی خواهد شد.
✅همه کسانی که موجب رنجش ما شدهاند را ببخشیم و با این کار خود را آزاد و رها کنیم.
✅کنترل پیام های ارسالی به ضمیر خودآگاهمان را در دست بگیریم و با این کار مانع ایجاد باورهای غلط در خود شویم.
✅وقایع تعیین کننده احساسات ما نیستند، بلکه واکنش ما نسبت به اتفاقات پدید آورنده احساسات هستند.
✅هر چه بیشتر خود را دوست داشته و به خود احترام بگذاریم، دیگران نیز بیشتر به ما احترام گذاشته و دوست مان خواهند داشت.
✅در زندگی شکرگزار همه چیزهای خوب باشیم و عادت قدرشناسی را در خود تقویت کنیم.
✅برای رشد شخصیت خود تلاش کنیم و زمان خود را صرف کار های کم اهمیت نکنیم. عمر کوتاه است.
✅ذهن خود را سرشار از آرامش، شجاعت، سلامتی و امید کنیم، زیرا زندگی همانی خواهد بود که ذهن آنرا می سازد.
از امروز زندگی را زندگی کنیم
💟
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#یاد_اموات
🌺هدیه ای ویژه به #والدین در شب جمعه/نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند.
#پدر و #مادر رو فراموش نکنیمـ🌸
💢کیفیت نماز هدیه به والدین:
♦️هر کس این نماز را بخواند چنان چه پدر, مادر و عزیزان او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار میگیرند .
♦️چنان چه والدین فوت کرده باشند مورد آمرزش خداوند کریم قرار می گیرند.
♦️این نماز چنان موجب شادی پدر و مادر می شود که آرزو میکنند زنده شوند و زانوی فرزند خوبشان را ببوسند.
♦️خواندن آن موجب گشایش درهای رحمت الهی می شود.
-به خاطر سوره نوح آیه ٢۴ هر مهمانی که وارد منزل می شود مورد لطف خدای منان قرار می گیرد.
♦️این نماز انسان را در #افسردگی های بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید #آرامش می بخشد.
🌹بهتر است که این نماز در شب جمعه ترک نشود
طریقه خواندن نماز هدیه به والدین
این نماز دو رکعت است:
در رکعت اول :
بعد از حمد به جای خواندن سوره، ١٠ مرتبه آیه ۴١ سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
" رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ "
پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى شود.
در رکعت دوم:
بعد از خواندن سوره حمد ١٠ مرتبه آیه ٢٨ سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
" رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ "
پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى.
پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز، ده مرتبه آیه ٢۴ سوره اسراء خوانده می شود:
" رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً "
پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما.
📚مفاتیح ص ٤٠٩
#نماز_شب_جمعه
#هدیه_به_والدین
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#تلاوت_نور
#پنج_شنبه_٢_اردیبهشت_١۴٠٠
برنامه ی تلاوت قرآن 📖
صفحه ی ١۶١،
سوره ی مبارکه ی اعراف
#هدیه_به_امام_زمان_علیه_السلام
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#چکامه
اگر چه هر سحرم کل یوم عاشوراست
همیشه روز نهم، روز شاه تاسوعاست
ببین برای تو یک شهر حاجت آوردم
ببین که ذکر همه شهر حضرت سقاست
#یاابالفضل....
#یا_کاشف_الکرب عن وجه الحسین (ع)
اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع)
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
1_870778266.mp3
4.11M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
⏯ #تحدیر (تندخوانی)
#جزء_نهم قرآن کریم
🔊 قاری معتز آقایی
🕐 زمان: ۳۴ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#همسرانه
🔰اگه موردی از این موارد تو زندگی مشترکمون وجود داره اون رو #شناسایی و #حذف کنیم .
💥خشونت فیزیکی :
- ضرب وشتم،
- سیلی زدن،
- پرت کردن چیزی به سمت همسر،
- هل دادن
➖➖➖🔸🔸🔷🔸🔸➖➖➖
🖤 خشونت عاطفی:
- #سرکوفت_زدن (توی همه خانوادهتون یه آدم حسابی پیدا نمیشه، تو یه دهاتی نادون بودی که من آوردمت شهر).
- #فحاشی (مرد به خود زن، پدر یا مادر یا وابستگانش ناسزا میگه).
- #مقایسه (کاشکی مثل خواهر من، شوهردوست بودی، رنگ پوست خواهرت خیلی بهتره).
- #تحقیر (زنها ناقص العقل هستن، تو هیچ ارزشی نداری، تو توی این کارا دخالت نکن).
- #در_خانه_نماندن (فقط برای خوابیدن وغذا خوردن به خونه مییاد).
- #قطع_کردن_ارتباط با دوستان و فامیل (حق نداری خونهی مادرت بری، حق نداری به دوستات زنگ بزنی).
- #مسخره_کردن_باورها و اعتقادات مذهبی (دعا کن خدا از آسمون پول برات میفرسته).
- #قهرهای_طولانی (شوهر برای مدت طولانی با همسر خود قهر میکنه و با او صحبت نمیکنه ).
- #نیش_و_کنایه (شوهر به همسرش که دیر از خواب بیدار میشه میگه، امروز سحرخیز شدی).
- #همیشه_مقصر_دانستن (هیچ موقع تقصیر رو گردن نمیگیره و همیشه مقصر خانومشه).
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیسـت_و_چهـارم
✍وقتی چشمانم را باز کردم همه جا به وسعت تک تک لحظات زندگیم تار بود و در این تاری،چهره ی آشنا و همیشه نگران عثمان،حکم چراغ چشمک زن را داشت برای اعلام زنده بودنم.
روی کاناپه کنار پایم نشسته بود و نگاهم میکرد:
- خوبی ساراجان؟
فقط دانیال؛جان صدایم میزد:
- از حال رفتی پدرتو بردن تا جاییکه میشد همه ی کار رو انجام دادم
سرش را پایین انداخت
صدایش حزن داشت:
- پدرم وقتی با اون همه بدبختی از دنیا رفت،حال خواهرم چیزی بدتر از تو بود
اما من تو اوج ناراحتی برای پدرم خوشحال بودم چون من حالشو میفهمیدم،عذابی که میکشید و شرمی که تو چشماش موج میزد،وقتی نون میاوردم تو خونه و خواهرام لقمه لقمه میذاشتن دهنش،مرگ واسه پدرم آرزو بود و من اینو نفس به نفس تو نگاهش میدیدم
اما پدر تو
مکث کرد بلند و کشدار
- فکر نمیکردم مرگش برات اهمیتی داشته باشه
مهم نبود،هیچ وقت مهم نبود،مرگش شاید نوعی کریسمس هم محسوب میشد
اما چرا انقدر دیرو ناخواسته صدای تپشهای قلبش را شنیدم؟
یعنی هیچ وقت سینه اش، هوایی سر گذاشتن های دخترانه ام نشد؟
سرم گیج رفت
چشمانم را بستم:
- اهمیتی نداشت،نه خودش نه مرگش
عثمان نفسی پر صدا کشید:
- با خواهرام تماس گرفتم،گفتم براتون غذا درست کنن،امیدوارم ناراحت نشی چون آدرس خونتونو دادم تا بیارن اینجا
با ابروهایی گره خورده نگاهش کردم
- اینجوری نگام نکن نمیتونستم تنهاتون بذارم باید تا چند وقت، دستپختشونو تحمل کنی
مادرت که فکر نکنم شرایط مناسبی واسه آشپزی داشته باشه توام که اصلا بهت نمیخوره اینکاره باشی
کاش محبتهایش حد داشت
کاش همه ی آدمهای زمین همینقدر ترسو بودند
تن صدایش را پایین آورد:
- میدونم الان وقتش نیست اما نمیخوای یه فکری به حال مادرت کنی؟
وضعیت روحیش اصلا خوب نیستا
وقتی از حال رفتی بدون یه کلمه حرف نشست بالا سرت تا وقتی معاینت تموم شد،از جاش جم نخورد
خیالش که از بابت سلامتیت راحت شد،رفت تو اتاقش و درو بست.
اگه بخوای من یه دوست روانشناس دارم میتونه کمکش کنه.
و زیر لب با صدایی که بشنوم ادامه داد:
- هر چند که حال خودتم تعریفی نداره
او از زندگی ما چه میدانست؟
چه خوش خیال بود این مسلمان مهربان
- سارا لجبازی نکن من کاری به تو ندارم
اما بذار این دوستمو بیارم تا مادرتو ببینه
پیرزن بیچاره از دست میره ها!
اونوقت تنهاتر از اینی که هستی میشی
دوستم،پسر خوبیه بذار زندگیتون یه رنگی به خودش بگیره
از کدام رنگ حرف میزند؟
در جعبه مداد رنگی های زندگیم فقط رنگ مشکی بود
یه عمر،خورشید و ماه و دریا و درخت را با مداد مشکی نقاشی کردم
روزگارم سیاه بود دیگر به زندگیم چیزی نمیرسید
صدای زنگ در بلند شد:
-غذا رسید
نترس،نمیذارم بیان داخل
با لحنی با مزه و آرام به سمتم خم شد:
- اما یه مدت باید دستپختشونو تحمل کنی
شاید سیرت نکنه،اما خیالت راحت، نمیکشه
مدتی از آن روز گذشت
عثمان هر روز با ظرفی پر از غذا به سراغمان می آمد
خانه را کمی مرتب میکرد،به زور مقداری غذا به خوردم میداد
هوای مادر را داشت
محبت میکرد،نصحیت میکرد،پرستاری میکرد،و به قول خودش رسم مسلمانی به جا می آورد.
اما روزها بی نمکتر از گذشته برایم میگذشت و من فقط در این فکر غوطه ور بودم که چرا در لیست مرگ از قلم افتاده ام و ثانیه به ثانیه بذر کینه از خدای مسلمانان در دل میکاشتم و انتقام درو میکردم
و مدام در بین حرفهای هر روزه ی عثمان جملاتی تکراری از احوال بد مادر و کمکهای احتمالی آن دوست روانشناس گوشم را نیشگون میگرفت
اگر میتوانستم سند مادر را شش دانگ به نام عثمان میزدم تا هر چه دلش میخواهد،پسرانه خرجش کند.
چون من اهل ولخرجی نبودم.
مدتی گذشت و حال مادر روز به روز بدتر میشد
سکوت،خیره شدن،چسبیدن به اتاق و سجاده،نخوردن غذا،
همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد و من را بی تفاوتتر از سابق.
عثمان مدام در گوشم از دوست روانشناسش میگفت و وضعیت بد مادر و من فقط نگاهش میکردم.
نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمیشدیم.
تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم
هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ای شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامن جهنم خاموش زندگیمان گذاشته بود
افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال میکشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم
حوالی عصر به خانه برگشتم برقهای خانه روشن بود و این نشان از حضور عثمان میداد آرام وارد خانه شدم
✍ زهرا اسعد بلند دوست
⏪ #ادامہ_دارد
📝 @eightparadise
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
4_5816736610552645299.mp3
28.8M
🍃🌷
﷽
#دعای_کمیل
🎤 مهدی رسولی
📥 حجم تقریبی : ۲۷ مگابایت
⏰ زمان تقریبی : ۲۹ دقیقه
یا من اسمه دوا و ذکره شفاء🍃
لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
#شب_زیارتی_اباعبدا...الحسین(ع)
تقدیم نگاه مهربونتون
🔅التماس دعا🔅
@nardeban_ta_khoda
🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر دهم ...
✍این بار،تو قلم را در دستان من،بچرخان ...
ناتوان ترین سرانگشتان،همان هايي اند که
بی اذن تو می نگارند و بی نام تو،
تکرار می شوند!
دستان خالی من کجا،
و تکرار مکرر نام تو،کجا!
🕊دلبر رعناقد من؛
نیمه شب،بدون تو،یعنی سکــوت ...
نیمه شب،بدون تو،یعنی هیــــچ ...
نیمه شب،بدون تو،یعنی تمـــام ...
من ...هر سحـــر،با تـــو"آغاز"می شوم.
🕊قلم را در دستان من بچرخان،
همان قدر که ده سحر است،
کام سرانگشتان مرا،
به لذت عاشقی ات،
سیراب کرده ای!
🕊قلم را در دستان من بچرخان.
تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز،
برای همه کاغذهای زمین،ملموس کند.
🕊می دانی دلبرم ...؟
سجاده ام،بال در می آورد،
وقتی که سحرهای رمضان،
عطر تو،در خانه مان،می پیچد!
آنقدر که حتی قلمم،جان می گيرد،
و نجواهای بی جان مرا،به گوش تو می رساند!
🕊سجاده ام،بال در می آورد،
وقتی تو،سفرهدار ضیافتش هستی ...
چرا که هیـچ نقطه کوچکی را،
از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری ...
👈قلم را در دستان من بچرخان ...
میخواهم؛تو را با قلمم فریاد کنم!
یا اللــهُ ... یا اللــهُ ... یا اللــهُ ...
#ماه_مبارک_رمضان
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
مثل خديجه پيدا نخواهد شد.
خديجه در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب كردند، مرا تصديق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود ...
#سالروز وفات #حضرت_خدیجه(س) تسلیت باد😔
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise