🔰 واسطه ها
◼️ من در كودكى خيلى نحس و نق نقو بودم.
به هيچ صورت آرام نمىگرفتم.
برايم چيزهايى مىخريدند،
همهاش را مىخواستم، همهاش را مىگرفتم و با خود مىكشيدم.
خسته مىشدم و مىناليدم.
ازم مىگرفتند و مىدزديدند،
گريه مىكردم.
برايم نگه مىداشتند، بهانه مىگرفتم.
◽️ خلاصه هيچ راهى براى ساكت شدنم نبود.
تا اينكه آخر سر به فكر افتادند تا آنچه برايم مىگرفتند غير مستقيم به من بدهند.
◾️در منزل ما زيرزمينى بود با سوراخهايى بزرگ و كوچك.
همين كه گريه سر مىدادم
مىگفتند: فلانى برو ببين موشها برايت چيزى نياوردهاند و من را راهى مىكردند...
◽️اين خوب به يادم مانده كه در كنار سوراخها يك دانه فندق و يا گردو خودنمايى مىكرد
و من همين كه اينها را مىديدم ذوق مىكردم و كلى دلشاد مىشدم و هميشه از سوراخ موش روزى دريافت مىكردم و نقنق هم نمىزدم.
◾️ شايد تا وقتى كه بزرگ شده بودم، هنوز خيال مىكردم كه موشها برايم فندق مىآوردهاند
و از شما چه پنهان كه از موشها خوشم مىآمد و اگر آنها را مىكشتند ناراحت مىشدم،
◽️ ولى بعدها فهميدم كه نه بابا موشها فندق نمىآورند، كه فندقها را هم مىدزدند.
◾️من را به خاطر نحسى و بهانه گيرى ام اين گونه مىچرخاندند و غير مستقيم غذايم مىدادند.
◾️◽️ آنچه كه ما را در خود گرفته، همين واسطههايى است كه به خاطر بىظرفيتى ما، پيش ما گذاشتهاند و به خاطر بهانهگيرىها برايمان تنظيم كردهاند.
◽️◾️ و اين ماييم كه بايد با تفكر كشف كنيم كه اينها فقيرند و چيزى ندارند. موشها نه اينكه چيزى نمىدهند، كه چيزها را هم مىدزدند و از ما كم مىكنند.
🔻 داستان ما چنين داستانى است.
به كارمان، به شغلمان، به ماشين و دستگاهمان دل بستهايم و آن را حاكم گرفتهايم و مدار زندگى ما و محور تمام كارهاى ما شدهاند.
◼️ ما معبودهايى داريم كه حركتها و حالتهاى ما را كم و زياد مىكنند و در ما اثر مىگذارند.
به ما اميد مىدهند و يا ما را مىترسانند. شاد مىكنند و يا اندوهگين مىسازند. خسته مىكنند و يا به شور و شوق مىكشانند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط،صفحه ۴۵
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
▶️https://instagram.com/ali.safaeihaeri
🔰 کفر و ایمان
🔶🔸 در اين سوره گذشته از سنجش معبودها و توضيح عامل هاى شرك، به اين نكته پى مى بريم كه ايمان و كفر به معاد و ايمان و كفر به الله، از ايمان و كفر به خود انسان مايه مى گيرد.
🔸 كفر به انسان، كفر به ادامه انسان و كفر به الله را همره مىآورد.
🔸 انسانى كه خودش را باور نكرد و از خودش جز دهانى نديد، هيچ احتياجى به خدا نخواهد داشت و براى خود ادامه اى نخواهد ديد...
🔸 كفر و ايمان از انسان شروع مى شود و به ادامه او و به الله مى رسند؛
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه ».
🔸 ما در اين سوره از پيوند ايمان به معاد و ايمان به الله، نشان مى بينيم همانطور كه در تمام قرآن
«يؤمنون بالله و اليوم الآخر » با هم همراهند؛
🔸 چون اين هر دو ايمان از يك پستان شير مى نوشند و از يك جام سيراب مى شوند و آن هم ايمان به خويشتن است.
🔹جوانى مى پرسيد كه چه شده كه خدا با اينكه مى گويند حتى ميان ما و خود ما واسطه است و ما را به خودآگاهى و خودخواهى رسانده، اين همه مورد انكار و شك و كفر قرار مى گيرد.
🔹 گفتم: كفر به خدا، از كفر به انسان مايه گرفته. تو كه خودت را در همين سطح از تكرار و ابتذال و تنوع ديده اى،
ديگر به حركتى دست نخواهى زد و به تحركى دست نخواهى يافت
🔹 و اين است كه جهتى نامحدود نخواهى خواست، كه تو را با اين اشتهاى كور، يك لقمه دنيا هم كافى است و زيادى است و بيشتر از رفاه براى تو ضرورتى ندارد. هدى و جهت يابى نمى خواهى، بشرى و ادامه نمى خواهى و اين است كه نه به اين جهت پيوندى خواهى داشت و نمازى به پا خواهى كرد؛ «يُقِيمُونَ الصَّلوة»
و نه با جامعه و مردم خويش ارتباطى خواهى داشت؛ «يُؤتُونَ الزَّكوة»
و نه ادامهاى خواهى پذيرفت، كه تو با كارهاى زينت شده و بزك شده دل خوشى و سرگردانى.
در يك مدار بسته در رفت و آمدى، كه جهتى ندارى و جريانى را نخواستهاى
🔹 و اين است كه تو با آن نيروى عظيم و آن تركيب حركت ساز در پشت ديوارهاى ابتذال، رنج بدى خواهى داشت و در ادامهات خسارت بارتر خواهى بود...
«اُولئکَ الَّذَينَ لَهُمْ سُوءُ العَذابِ وَ هُمْ فِى الاْخِرةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ ».
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۵۲
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰ولایت الله
🔶🔸 راستى كسانى كه براى خود رؤياها را و قدرت طلبىها را حاكم كردهاند،
اينها حتى از يقين و شناخت خويش بهره نمىبرند.
🔸 كسانى كه براى خود خطهايى كشيدهاند و راه هايى مشخص كردهاند، ولايت الله را تحمل ندارند.
🔸 در نجف آن وقت كه بيش از يك قلعه و آب شور و وادى گرم چيزى نداشت
و در آن وقت كه جايگاه عابدها و از دنيا گذشتهها و دست شستهها بود،
🔸كسانى جمع بودند كه از خود مىپرسيدند:
چه شده با اينكه ما به اندازه ياوران امام هستيم و سر بر فرمانيم و به اين گوشه گليم انداختهايم، امام خروج نمىكند و ظاهر نمىشود...؟
🔸 اين مسأله رفته رفته جا باز كرد و ذهنها را گرفت و آنها را به جواب خواهى كشاند
و اين بود كه كسانى را از ميان خود انتخاب كردند و از آنها هم يك نفر بيرون كشيدند و براى حل داستان روانه كردند...
🔸 اين گل سر سبد، همين كه از قلعه بيرون آمد و به وادى رسيد، از كنار وادى، به خواب يا مكاشفه، ديد
كه به شهرى رسيده، پرسيد و به دست آورد كه شهر امام است.
اشكش و شوقش و التهابش به جايى رسيد كه خود را نمىشناخت.
اجازهاش نمىدادند... تا آنكه اجازه بگيرند.
بيچاره مىتپيد كه مبادا راهش ندهند ولى راهش دادند
🔸و اجازه خدمت خواست، بارش دادند و به امام رسيد، با شورها و گلايهها و زمزمهها و شوقها و از انتظارها گفتن و از دوست به دوست ناليدن...
تفقدى ديد و بشارت شنيد كه ظهور نزديك است. در خانهاى منتظر ماند تا خبرش بدهند و راه بيفتد.
در اين خانه برايش همسرى انتخاب كردند، همسرى كه دريا را مىمانست و آبشار را و نسيم را و طوفان را؛ دريا در چشمش و آبشار در گيسوانش و نسيم در حركاتش و طوفان در عشقش...
انس گرفت و هنوز كام نگرفته، صداى شيپورها بلند شد و بر در كوبيدند كه خواجه كى به در آيد...
با التهاب، سرخورده بر در ايستاد و شنيد كه احضارش مىكنند. گفت: آمدم... هان آمدم... برويد كه رسيدم...
به خانه درآمد كه كام بگيرد و هنوز كام نگرفته بود و در آتش مىسوخت، كه بر در كوبيدند كه بر در دروازهايم و آماده، برخيز...
با زبان گره خورده گفت: برويد كه گفتم مىرسم...
و داخل شد و هنوز جز آتش و سوز چيزى نچشيده بود كه دوباره به راهش انداختند و صدايش كردند. او خروشيد كه مگر امام وقت شناس نيست... گفتم برويد مىآيم...
اين بگفت و خود را در ميان وادى، در كنار قلعه ديد... و ديگر هيچ...
🔸 راستى كسانى كه براى خود به اندازه نيم ساعت خط كشيدهاند و برنامه گذاشتهاند، نمىتوانند ولايت الله را تحمل كنند
🔸 و اين است كه از يقينها و حتى انتظارهاى خود هم چشم مىپوشند
تا چه رسد به فرعونهايى كه تمام تاريخ را براى خود خط كشى كردهاند
و با آرزوها خودشان را بستهاند
و حتى به ظلم و علو هم رسيدهاند...
كه اينها با ولايت حق چه مىكنند و هدى را چگونه تحمل خواهند كرد... و چگونه ايمان خواهند آورد.
كسانى كه شغل ثابتى براى خود دارند، نمىتوانند دستورهاى تغيير دهنده را بپذيرند.
🔸 بايد با نقش ثابت و بدون هيچ گونه پيشى جستن و شغل ثابت گرفتن،
آماده دستور بود و مهمترها را مشخص كرد تا بتوان ولايت را پذيرفت.
📝استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۵۴
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰 الله نور السماوات و الارض
🔷🔹 تمام هستى از مُلك تا ملكوت تا مَلَك نمىتوانند مساوى با الله باشند،
كه جز اينها مالكى مىخواهيم كه به اين همه احاطه دارد و بر اين همه آگاه است.
🔹 جهان جز حركت نيست
و حركت لازمهاش تركيب و حدود است و در مركب نمىتوان مبدأ را پذيرفت
🔹 و بيرون از جهان، بيرون از حدود و ماهيات، ناچار وجودى بدون تركيب و بدون نياز و نامحدود و در نتيجه بىمانند كشف مىشود.
🔹و اين اوست كه مرا به خودم نشان داده
و هستى را آشكار كرده است
و او گواه هستى و جهان است
و او نور هستى و روشنگر وجود اينهاست.
🔹اصلا با اوست كه اينها مشخص مىشوند،
پس چگونه اينها روشنگر او و نشان دهنده او خواهند بود.
🔹 در سوره ابراهيم مشخص شد كه آنچه ما در نظر مىآوريم
خودش فقر است و نياز است
و در آنجا نمىتوان ايستاد و به آن نمىتوان دلخوش شد.
🔹 نفس، خلق، دنيا، شيطان، معبودهايى هستند كه ما به آنها روى مىآوريم...
و آنها را در برابر الله مىگذاريم و از او چشم مىپوشيم...
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۶۲
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰 وسعت زمین
◾️ مؤمن نمىتواند در پوست خود بماند اين است كه برخورد مىكند.
◽️ در اين برخورد يا موفق مىشود كه بسازد و يا در گير مىشود و صابر مىماند و يا مقهور و ضعيف مىگردد.
◾️ اگر در محيطى كه هستى نتوانستى كارى انجام بدهى، بايد هجرت كنى،
كه ماندگار شدنت به تحليل رفتنت منتهى مىشود
◽️و عذر نياور كه ضعيف بودم؛ چون زمين خدا وسعت داشت
و در آن آيه هست كه ملائكه از يك دسته مىپرسند: شما در كجا بوديد...؟
«قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْتَكُنْ أَرْضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها ».
مىگويند: آيا زمين خدا گسترده نبود كه شما هجرت كنيد...؟
◾️پس اگر توانايى نداريد زمين خدا گسترده است
و اگر پس از مرحله تقوا و اطاعت، صبر كرديد و درگير شديد،
صابرها پاداش بىحساب و بىاندازه دارند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۸۰
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰غصه های اولیای خدا ...
🆔 @einsad
📡https://instagram.com/ali.safaeihaeri
🔰ایمان
🔷🔹 ايمان چيزى جز عشق و نفرت نيست.
هَلِ اْلايمان الّا الْحُبِّ وَ الْبُغْض.
🔹 ايمان عشق در راه او و نفرت به خاطر اوست. ايمان رهبرى و جهت دادن به عشق و نفرت است. ايمان حد قلبى مذهب است.
🔹 الَّذينَ آمَنُوا أَشَّدُ حُبّاً للَّهِ.
آنها كه ايمان مى آورند از عشق بزرگترى براى خدا برخوردار مى شوند.
🔹 قالَتِ الْاعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنا فَلَمَّا يَدْخُلِ الْايمانُ فى قُلُوبِكُم.
اعراب مى گفتند ما ايمان آورده ايم، ماگرويده ايم.
بگو شما ايمان نياورده ايد،
بگوييد اسلام آورده ايم.
هنوز ايمان در دل شما راهى نيافته است.
🔹 هنوز اين عشق خدا در سينه ها خرگاه نزده است.
هنوز ديگران پاسدار دلها هستند. اين عشق به تدريج شكل مى گيرد و پيچيده مى شود.
🔹 اين گياه آهسته سربلند مى كند تا از تمامى وجود تو سرازير مى شود و از دست و پا و چشم و گوش و فكر و خيال تو، جوانه مىدهد و بار مى آورد.
🔹 انَّ الْايمانَ مَبْثُوثٌ عَلَى الْجَوارِحِ.
ايمان بر تمامى وجود تو پراكنده است. ممكن است دست تو ايمان آورده باشد، ولى هنوز چشم تو ايمان نياورده باشد و خالى مانده باشد.
هر كدام از اعضا و جوارح تو كه از اين عشق زنده شدند، به ايمان مى رسند، تا آنجا كه روحُ الايمان در تمامى وجود تو سايه مى گستراند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۰
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
بیست_و_یکمین_سالمرگ_استاد_علی_صفایی_حائری_.mp3
26.11M
🔰 بیست و یکمین #سالروز_ارتحال
استاد علی صفایی حائری
به نام حق
◾️ سلام بر تمام همراهان و علاقمندان به اندیشه و آثار استاد علی صفایی حائری.
◀️ امسال برای حفظ حرمت جانها، نتوانستیم در سالگرد وفات استاد گردهم آییم.
◀️ ولی از نزدیکی دلها و گرمی حضورتان بهره بردیم و پادکستی در بزرگداشت مقام استاد تقدیمتان میکنیم.
◀️ این اولین تجربه در این مسیر است. آن را به چشم نقطه آغاز بنگرید و ضعف های ما را به ما هدیه کنيد.
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰علامت های مومن
◼️▪️ ايمان را با علامت هايش مى توان شناخت.
مؤمن به امْن مى رسد، پس نه خوفى از آينده دارد و نه حزنى
برگذشته و نه حيرتى در حال.
◼️ و با همين امْن به تسلّط مى رسد.
او ذليل نخواهد شد.
◼️ حتى ذليل قدرت و توانايى خود، كه او به عزت رسيده و بر قدرتش مسلط شده است.
▪️ ذلت در او راهى ندارد.
▪️و اين تسلط او را به شهادت مى رساند،
كه تمامى حادثه ها در وجود او پيش بينى شده اند
و با اين شهادت به انتظار مى رسد و آماده مى گردد.
◼️ اين امْن و تسلط و شهادت و انتظار،
علامت هاى اين وجود راه رفته و اين مؤمن خود يافته است.
▪️ و همانطور كه گذشت،
در وسعت امن، خوف، حزن، حيرت، ذلت، راه ندارد.
◼️ مؤمن را با اين علامتها بشناس
نه با عمل ها و اين علامت ها در حالت هاى او هستند،
نه در اعمال او.
همانطور كه بارها به اين نكته اشاره شده،
◼️ آدم نه با حرف و نه با عمل، كه با علامت ها شناسايى مىشود.
آدم هايى را مى بينى كه كوچك ترين حادثه او را در هم مى پيچيد
و زمين مىزند.
اين وجود راه نيفتاده و خود را نيافته است
و گرنه كوچكترها،
او را زير و رو نمى كردند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۴
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
⚫️ به مناسبت سالروز رحلت استاد
دلنوشته ای چند از دوستداران استاد که برای ما ارسال نمودند تقدیم تان می شود:
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود.
خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت.
شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد.
کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت.
از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم.
می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند.
دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد.
مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود"
بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند...
به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند:
#مسئولیت_و_سازندگی
#انسان_در_دوفصل
#نامه های_بلوغ
#رد_پای_نور
#روزهای_فاطمه
#بهار_ رویش
#غدیر
#وارثان_عاشورا
#صراط
#با_جاری_قرآن
#ای_قامت_بلند_امامت(درباره حضرت مهدی علیه السلام)
مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ...
همه در بهت فرو رفتنه بودند
کوچه را ،
شهر را ، انگار گرد مرگپاشیده بودند .
پیکرت که رسید
صدای شیون
هق هق
و آه های جگر سوز از هرطرفی
به گوش میرسید
درخانه
هنگامه ی تغسیل
درحرم به وقت نماز
و لحظه وداع و خاکسپاری .
همه از رفتنت محزون بودند .
محزون !!
یکی سنگ صبورش را از دست داده بود
یکی تکیه گاهش را
دیگری استادش
یکی صندوق قرض الحسنه اش
یکی مرادش را
و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را .
هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت .
و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم .
هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است .
ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم .
بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم .
اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی .
حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی .
مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد .
مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !!
مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!!
مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !!
و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!!
میدانم .
خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها .
حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی .
کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد .
حاج شیخ ؛
براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت .
اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و
چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم .
بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک .
میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی .
راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ،
حداقل نه مثل آنروزها .
تولدت مبارک پیرمرد
تولدت مبارک ...
* نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
🔰 فلاح و رویش
🔶🔸 امام صادق در برابر سؤال معلى از حقوق مسلم، جواب نمى دهد كه:
مى ترسم كه آن را ضايع كنى و پاسدار نباشى، ياد بگيرى و عمل نكنى تا آنجا كه معلى از حول و قوه ى خدا مى گويد و اتكاء به او را مطرح مى كند،
🔸 حضرت اين حقوق را مى شمرند و اين حقوق در هفت مرحله بيان مى شود:
۱. انصاف،
۲. اطاعت،
۳. نصر و اعانت،
۴. حفاظت و رحمت،
۵. انفاق و بخشش،
۶. مواسات و برابرى،
۷. عهده دارى و ولايت،
🔸 كه او را به سؤال وادار نكنى،
اگر احتياج دارد پيش از ابراز، تو برآورده اش كنى
تا آنجا كه به مرحله ى ايثار و فداكارى مى رسد.
🔸 اينها حقوق و تكليف هايى هستند كه بر عهده ى تو مى نشينند.
هر چقدر وجود تو گسترده شود و وسعت بگيرد اين عهده دارى بيشتر خواهد شد.
🔸 و اين نه به زور و تكلف و نه به تقليد و بازى است،
كه تو هنگامى كه ريشه درآوردى، بار خواهى داد.
🔷🔹 اينكه مى بينى ما را بايد شارژ كنند و مادامى كه پشتوانه نداشته باشيم، مى افتيم به خاطر همين نكته است كه ريشه نداريم
🔹 وگرنه همچون درختى بوديم كه قرآن مثال مى زند؛ ريشه هايش ثابت و برگ هايش گسترده اند تا آسمان، مدام بار مى آورند.
أَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماء تُؤْتى اكُلَها كُلَّ حين ...
🔹 اين سنگ است كه بايد كسى پرتابش كنند و تازه تا آنجا بالا مى رود كه پشت سرش نيرو باشد، همين كه فشار تمام شد، باز مى گردد و افت مى كند، ولى گياه بالا رفتن برايش طبيعى است.
🔹اينكه ما، در راه حق احساس سختى مى كنيم،
به همين خاطر است كه نروييده ايم و خودمان را بر فلاح سفارش نكرده ايم.
حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ نداشته ايم.
🔹 اين همه حقوق براى كسى كه ريشه دارد، يك حاصل طبيعى است كه نه خسته مى شود و نه به غرور مى رسد.
🔹 هر كس مى خواهد اين بار را داشته باشد، بايد از اعماق شروع كند،
و گرنه اين همه بار او را مى شكند و يا به غرور مى رساند.
🔹اين وسعت وجود وجود توست كه به اين ظرفيت مى رسد،
تا آنجا كه على وار اگر در نجد يا يمامه گرسنه اى باشد، تو آرام نگيرى و اگر خلخال از پاى زنى يهودى بيرون آمد،
تو بسوزى همچون شمع و بخروشى همچون طوفان و برخيزى همچون موج و فرياد بردارى همچون رعد.
و اين همه با عشق آسان مى شود، آنهم عشقى كه شكل گرفته و جهت يافته. ما براى عشق هاى ابتدايى خود بيش از اينها مى شوريم و بيش از اينها كار مى كنيم.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۶
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir