🔰غصه های اولیای خدا ...
🆔 @einsad
📡https://instagram.com/ali.safaeihaeri
🔰ایمان
🔷🔹 ايمان چيزى جز عشق و نفرت نيست.
هَلِ اْلايمان الّا الْحُبِّ وَ الْبُغْض.
🔹 ايمان عشق در راه او و نفرت به خاطر اوست. ايمان رهبرى و جهت دادن به عشق و نفرت است. ايمان حد قلبى مذهب است.
🔹 الَّذينَ آمَنُوا أَشَّدُ حُبّاً للَّهِ.
آنها كه ايمان مى آورند از عشق بزرگترى براى خدا برخوردار مى شوند.
🔹 قالَتِ الْاعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنا فَلَمَّا يَدْخُلِ الْايمانُ فى قُلُوبِكُم.
اعراب مى گفتند ما ايمان آورده ايم، ماگرويده ايم.
بگو شما ايمان نياورده ايد،
بگوييد اسلام آورده ايم.
هنوز ايمان در دل شما راهى نيافته است.
🔹 هنوز اين عشق خدا در سينه ها خرگاه نزده است.
هنوز ديگران پاسدار دلها هستند. اين عشق به تدريج شكل مى گيرد و پيچيده مى شود.
🔹 اين گياه آهسته سربلند مى كند تا از تمامى وجود تو سرازير مى شود و از دست و پا و چشم و گوش و فكر و خيال تو، جوانه مىدهد و بار مى آورد.
🔹 انَّ الْايمانَ مَبْثُوثٌ عَلَى الْجَوارِحِ.
ايمان بر تمامى وجود تو پراكنده است. ممكن است دست تو ايمان آورده باشد، ولى هنوز چشم تو ايمان نياورده باشد و خالى مانده باشد.
هر كدام از اعضا و جوارح تو كه از اين عشق زنده شدند، به ايمان مى رسند، تا آنجا كه روحُ الايمان در تمامى وجود تو سايه مى گستراند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۰
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
بیست_و_یکمین_سالمرگ_استاد_علی_صفایی_حائری_.mp3
26.11M
🔰 بیست و یکمین #سالروز_ارتحال
استاد علی صفایی حائری
به نام حق
◾️ سلام بر تمام همراهان و علاقمندان به اندیشه و آثار استاد علی صفایی حائری.
◀️ امسال برای حفظ حرمت جانها، نتوانستیم در سالگرد وفات استاد گردهم آییم.
◀️ ولی از نزدیکی دلها و گرمی حضورتان بهره بردیم و پادکستی در بزرگداشت مقام استاد تقدیمتان میکنیم.
◀️ این اولین تجربه در این مسیر است. آن را به چشم نقطه آغاز بنگرید و ضعف های ما را به ما هدیه کنيد.
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰علامت های مومن
◼️▪️ ايمان را با علامت هايش مى توان شناخت.
مؤمن به امْن مى رسد، پس نه خوفى از آينده دارد و نه حزنى
برگذشته و نه حيرتى در حال.
◼️ و با همين امْن به تسلّط مى رسد.
او ذليل نخواهد شد.
◼️ حتى ذليل قدرت و توانايى خود، كه او به عزت رسيده و بر قدرتش مسلط شده است.
▪️ ذلت در او راهى ندارد.
▪️و اين تسلط او را به شهادت مى رساند،
كه تمامى حادثه ها در وجود او پيش بينى شده اند
و با اين شهادت به انتظار مى رسد و آماده مى گردد.
◼️ اين امْن و تسلط و شهادت و انتظار،
علامت هاى اين وجود راه رفته و اين مؤمن خود يافته است.
▪️ و همانطور كه گذشت،
در وسعت امن، خوف، حزن، حيرت، ذلت، راه ندارد.
◼️ مؤمن را با اين علامتها بشناس
نه با عمل ها و اين علامت ها در حالت هاى او هستند،
نه در اعمال او.
همانطور كه بارها به اين نكته اشاره شده،
◼️ آدم نه با حرف و نه با عمل، كه با علامت ها شناسايى مىشود.
آدم هايى را مى بينى كه كوچك ترين حادثه او را در هم مى پيچيد
و زمين مىزند.
اين وجود راه نيفتاده و خود را نيافته است
و گرنه كوچكترها،
او را زير و رو نمى كردند.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۴
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
⚫️ به مناسبت سالروز رحلت استاد
دلنوشته ای چند از دوستداران استاد که برای ما ارسال نمودند تقدیم تان می شود:
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود.
خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت.
شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد.
کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت.
از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم.
می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند.
دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد.
مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود"
بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند...
به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند:
#مسئولیت_و_سازندگی
#انسان_در_دوفصل
#نامه های_بلوغ
#رد_پای_نور
#روزهای_فاطمه
#بهار_ رویش
#غدیر
#وارثان_عاشورا
#صراط
#با_جاری_قرآن
#ای_قامت_بلند_امامت(درباره حضرت مهدی علیه السلام)
مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ...
همه در بهت فرو رفتنه بودند
کوچه را ،
شهر را ، انگار گرد مرگپاشیده بودند .
پیکرت که رسید
صدای شیون
هق هق
و آه های جگر سوز از هرطرفی
به گوش میرسید
درخانه
هنگامه ی تغسیل
درحرم به وقت نماز
و لحظه وداع و خاکسپاری .
همه از رفتنت محزون بودند .
محزون !!
یکی سنگ صبورش را از دست داده بود
یکی تکیه گاهش را
دیگری استادش
یکی صندوق قرض الحسنه اش
یکی مرادش را
و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را .
هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت .
و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم .
هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است .
ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم .
بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم .
اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی .
حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی .
مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد .
مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !!
مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!!
مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !!
و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!!
میدانم .
خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها .
حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی .
کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد .
حاج شیخ ؛
براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت .
اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و
چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم .
بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک .
میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی .
راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ،
حداقل نه مثل آنروزها .
تولدت مبارک پیرمرد
تولدت مبارک ...
* نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
🔰 فلاح و رویش
🔶🔸 امام صادق در برابر سؤال معلى از حقوق مسلم، جواب نمى دهد كه:
مى ترسم كه آن را ضايع كنى و پاسدار نباشى، ياد بگيرى و عمل نكنى تا آنجا كه معلى از حول و قوه ى خدا مى گويد و اتكاء به او را مطرح مى كند،
🔸 حضرت اين حقوق را مى شمرند و اين حقوق در هفت مرحله بيان مى شود:
۱. انصاف،
۲. اطاعت،
۳. نصر و اعانت،
۴. حفاظت و رحمت،
۵. انفاق و بخشش،
۶. مواسات و برابرى،
۷. عهده دارى و ولايت،
🔸 كه او را به سؤال وادار نكنى،
اگر احتياج دارد پيش از ابراز، تو برآورده اش كنى
تا آنجا كه به مرحله ى ايثار و فداكارى مى رسد.
🔸 اينها حقوق و تكليف هايى هستند كه بر عهده ى تو مى نشينند.
هر چقدر وجود تو گسترده شود و وسعت بگيرد اين عهده دارى بيشتر خواهد شد.
🔸 و اين نه به زور و تكلف و نه به تقليد و بازى است،
كه تو هنگامى كه ريشه درآوردى، بار خواهى داد.
🔷🔹 اينكه مى بينى ما را بايد شارژ كنند و مادامى كه پشتوانه نداشته باشيم، مى افتيم به خاطر همين نكته است كه ريشه نداريم
🔹 وگرنه همچون درختى بوديم كه قرآن مثال مى زند؛ ريشه هايش ثابت و برگ هايش گسترده اند تا آسمان، مدام بار مى آورند.
أَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماء تُؤْتى اكُلَها كُلَّ حين ...
🔹 اين سنگ است كه بايد كسى پرتابش كنند و تازه تا آنجا بالا مى رود كه پشت سرش نيرو باشد، همين كه فشار تمام شد، باز مى گردد و افت مى كند، ولى گياه بالا رفتن برايش طبيعى است.
🔹اينكه ما، در راه حق احساس سختى مى كنيم،
به همين خاطر است كه نروييده ايم و خودمان را بر فلاح سفارش نكرده ايم.
حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ نداشته ايم.
🔹 اين همه حقوق براى كسى كه ريشه دارد، يك حاصل طبيعى است كه نه خسته مى شود و نه به غرور مى رسد.
🔹 هر كس مى خواهد اين بار را داشته باشد، بايد از اعماق شروع كند،
و گرنه اين همه بار او را مى شكند و يا به غرور مى رساند.
🔹اين وسعت وجود وجود توست كه به اين ظرفيت مى رسد،
تا آنجا كه على وار اگر در نجد يا يمامه گرسنه اى باشد، تو آرام نگيرى و اگر خلخال از پاى زنى يهودى بيرون آمد،
تو بسوزى همچون شمع و بخروشى همچون طوفان و برخيزى همچون موج و فرياد بردارى همچون رعد.
و اين همه با عشق آسان مى شود، آنهم عشقى كه شكل گرفته و جهت يافته. ما براى عشق هاى ابتدايى خود بيش از اينها مى شوريم و بيش از اينها كار مى كنيم.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۹۶
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰 جهاد با نفس
⬜️◻️ هنگامى كه تو از خودت متولد شدى، هنگامى كه به تولدى ديگر رسيدى، با اين تولد تازه و با اين ولايت ميمون، تو دو تا مى شوى. تو صاحب دو من مى شوى. منى كه بود، منِ مادر. و منى كه شد، من فرزند.
◻️ البته منِ مادر، خودش مجموعه اى از من ها ست. مجموعه اى از احساس ها و عاطفه ها و نيرو ها ست. دنياى بزرگى است. بزرگتر از آنچه كه در روانشناسى آمده و در داستان ها نقش بسته.
◻️ اين من بزرگ، اين من مادر، با اين فرزند، ناچار درگير است و از اين لحظه به بعد، لحظه ى جهاد است.
◻️ جهاد با نفس، مبارزه بانفس، يعنى همين دو تا شدن انسان و تولد دوباره ى او.
◻️ مبارزه دو طرف مى خواهد. جهاد دو طرف مى خواهد.
تو كه هنوز تولدى نيافته اى، بيش از يكى نيستى و اين است كه مبارزه اى ندارى. مبارزه معنا ندارد. مبارزه زمينه ندارد.
◻️ با شروع مقايسه ها، همراه تكبيرها و در كنار شهادت ها ست كه عشق جهت مى گيرد و ايمان سر مى گيرد و جهاد شروع مى شود.
◻️ اين جهاد ميان تويى است كه متولد شده و ميان تويى كه توليد كرده و اين هر دو طرف همراه نيروها و آموزش هايى هستند.
◻️ نيروى من مادر، همان غريزه ها و همان وابستگى ها، همان طبيعتها وعادت ها ست و نيروى من دوم، همان عشقى است كه از غريزه ها بوجود آمده. همان زمينه هايى است كه اكنون تبديل شده.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط ، صفحه ۹۹
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰خاصیت بلا
◼️ ◾️ هنگامى كه مى خواهى، نقطه هاى ضعف خودت را بشناسى و بر روى آن كار كنى،
هنگامى كه مى خواهى در كشاكش مبارزه و جهاد، از وابستگى ها و علاقه ها، آزاد شوى، در اين دو مرحله تو قدر بلاء را مى شناسى.
◾️ بلاء، فتنه و امتحان، اين دو خاصيت را دارد:
◾️ هم نقطه هاى ضعف تو را نشان مى دهد
◾️و هم از وابستگى ها و دلبستگى ها آزادت مى كند.
◾️ تويى كه فهميده اى از تمامى هستى بزرگترى، مادامى كه از دوست، از خويشان، از خودت و از ثروت و رياست و از دنيا ضربه نبينى، اين فهم در دلت گل نمى دهد و شكوفه نمى آورد و علم اليقين تو به عين اليقين نمى رسد و پيش نمى رود،
◾️ حتى رياضت هايى كه خود مى سازيم و ورزش هايى كه خودمان شروع مى كنيم اين دو خاصيت را ندارند.
◾️ تو نمى توانى براى خودت جراح خوبى باشى. نمى توانى دمل هاى چركين را كاملًا فشار بدهى. بيشتر بازى مىكنى.
◾️ اين اوست كه مى داند بر كجا فشار بياورد و در كدام بزنگاه، تو را گرفتار كند. اين است كه بايد بلاء را از بالا بفرستند.
◾️و اين است كه با تاكيد مى گويد :
ولَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْامْوالِ وَ الْانْفُسِ وَ الثَمَرات.
◾️ در يك مرحله با ترس؛ ترس فقر، ترس آبرو، ترس ذلت با اين ترسها زير و رو مى شوى و در يك مرحله با خود گرسنگى ها و هجران ها فشار مى بينى و در يك مرحله با از دست دادن ثروت ها و آدم هاى محبوب، به كوره مى نشينى و بالاتر از اين همه، او ميوه ها و نتيجه هاى كارت را بر باد مى دهد.
◾️ يك عمر كوشيده اى، محرابى و مريدى و كلاسى راه انداخته اى، رقيبى پيدا مى كنى و ميوه هاى كارت را در دهان ديگرى مى بينى.
يك عمر كوشيده اى، درختى را از آب و گل بيرون كشيده اى و به بار رسانده اى و ميوه هايش آن چنان شاداب چشمك مى زنند و آنچنان قند در دلت آب مى كنند كه دلت نمى آيد حتى دست بزنى، اين ميوه ها را مى گيرند و اين گونه از ثمرات و نتيجه هاى كارت محرومت مى كنند.
و اين امتحان سختى است. اين بلاء بزرگى است.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۱۱۳
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰 تربیت آمریکایی!
🔷🔹 جوانكى را ديدم كه به سبك فلان مجله مى گويد كه من كمبود محبت دارم و كسى را مى خواهم كه به من محبت كند.
و باز به سبك همان مى گفت كه كسى مرا درك نكرده، كسى مرا درك نمى كند!
🔹 خنديدم در حالى كه در درونم طوفانى بود. آرام گفتم برادر تو هنوز ظرفيت خودت را درك نكرده اى.
تو خودت را درك نكرده اى و گرنه محتاج درك ديگران نبودى.
و گفتم: كسى كه با اين همه محبت از خدا، كمبود محبت دارد،
كسى كه محبت خدا او را پر نكرده، ديگر محبت چه كسى او را سرشار مى كند؟!
🔹 بيچاره تو كه درياى محبت را احساس نكرده اى، با قطره هاى به منت آلودهى اين زن و فرزند و پدر و مادر چه مى كنى؟
🔹 ما نمى دانيم كه حرفهامان به كجا مى خورد و همين طور تقليد زده مى گوييم، كمبود محبت داريم. ما كمبود محبت نداريم. ما محبت را نمى شناسيم و جلوههاى گوناگون آن را نمى فهميم.
🔹 خيال مى كنيم مرگ پدر، مريضى مادر، تنهايى و بى كسى و خوارى و ذلت، دليل بر كمبود محبت است.
همينها بزرگترين محبت هاست كه مى سازد، كه بارور مى كند.
مگر آمده ايم كه با پدر بزرگ باشيم و دست مادر را بر صورت خود احساس كنيم. و مگر اين كمبودها خودش سرشار كننده نيست؟
🔷🔹ما هنوز نمى خواهيم از اين تربيت آمريكايى صرف نظر كنيم.
🔹ما نمى خواهيم ارزش عقده ها را بفهميم؛
عقده هايى كه اگر با شناخت و آگاهى تو تركيب شوند و اگر با رهبرى تو هدايت شوند، بزرگترين حركتها را به دنبال مى آورند.
🔹 ما نصف راه را رفته ايم كه سرشاريم، نصف ديگرش را بايد با آگاهى ها و شناخت هايى از خودمان و از دنيا تأمين مى كرديم.
🔹ما خيال مى كنيم كه آمده ايم تا خانه بسازيم، بزمى بسازيم و همين كه خانه مان راخراب مى كنند و بزممان رابه هم مى زنند ناله مى كنيم و بانگ برمى داريم كه مسلمانى نيست، كه خدا نيست.
🔹بى خبر! بى خبر! آنها مى خواهند تو را بسازند
و تو را آورده اند كه بسازند و اين است كه بزمت را مى سوزانند، كه خانه ات را خراب مى كنند، كه محبوب هايت را مى شكنند، كه مگر برخيزى.
🔹خرابت مى كنند، تا آب شوى. ديوارهايت را مى ريزند تا به وسعت برسى.
🔹و اين است كه تو بايد خودت بخواهى و طلب كنى و اگر نخواهى و كردند، شكر كنى و يا لااقل صبر داشته باشى كه بارور شوى،
نه آنكه جزع بزنى و فرياد، كه فرياد خريدارى ندارد و در زير اين گنبد كبود، بازارى ندارد، كه
🔹دنيا با درد همراه است و با غم مخلوط و با رنج پيچيده...
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۱۲۱
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰شهادت ، بالاترین نعمت
◼️ انسان عظيم، در راه دنيا به بن بست مى رسد و در راه خدا به عجز.
◾️و عظمت مذهب در همين است كه پوچى و عبث انسان را به عجز تبديل مى كند.
◾️ تو كه استعدادهايى دارى، بى آرام و نيروهايى دارى پر توان،
هنگامى كه به راه افتادى،
در محدوده ها نمى توانى دوام بياورى.
◾️اين رود عظيم وجود تو، اين حوض هاى كوچك را در لحظه پر مى كند
و اين جريان مستمر، به عبث و پوچى مى رسد و مرداب مى سازد.
◾️ اين است كه در راه دنيا به بنبست مى رسى و در اين بن بست به پوچى.
◾️ تو كه راه افتاده اى، تمامى هستى براى تو بيش از يك پوسته نيست،
كه جوجه هاى به راه افتاده بايد با نوك هايشان سوراخ كنند
و از بن بست بيرون بيايند.
◾️ تو كه راه افتادى دنيا با تمامى وسعتش مى شود زندان تو و سجن تو و تو آزادى را و شهادت را و مرگ و لقاء خدايت را از تمامى نعمت ها بالاتر مى دانى،
كه آزادى از زندان براى زندانى هر چند كه بهترين غذا و مكان را به او ارزانى كرده باشند، از هر چيز ارزنده تر است.
◾️▪️ و اين است كه شهادت براى اين روح هاى عظيم تر از هستى،
بالاترين نعمت است.
◾️ انسان بزرگ تر از اين زندگى و عظيم تر از اين هستى است.
اين است كه راه مى افتد و هنگامى كه راه افتاد ديوارها را احساس مى كند و زندان را مى فهمد و پوچى و عبث در اين بن بست تجربه مى شوند.
◾️و تنها مذهب است كه جهت انسان را مى تواند عوض كند
و او را از محدودهاى تنگ، بيرون بياورد و حتى بهشت را به عنوان منزل- نه مقصد- معرفى كند
و جهت حركت انسان را به سوى نامحدودى بگذارد، كه تمامى توان او را از علم و عقل و عشق و عمل او را مى بلعد و راه هنوز ادامه دارد.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۱۲۴
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir
🔰آه من قلة الزاد و طول الطریق ...
🔶🔸 اين عظمت مذهب است كه عبث را به عجز تبديل مى كند تا آنجا كه على مرد راه مى گويد:
آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ و طول الطَّريق.
🔸 واى از توشه ى كم و راه دور.
اين عجز على است.
🔸 على كه تمامى دنيا در چشمش كمتر از يك كفش پاره و كمتر از آب بينى بز و كمتر از روده ى خوك در دست جزامى است.
همين على در اين راه به عجز مى رسد و فرياد بر مى دارد آه ...
🔸 و اين آه على را كسى مى فهمد، كه سينه ى على را فهميده باشد.
🔸 سينه ى او نه همچون سينه ى ماست كه تحمل خودمان را نداريم
و به عجز مى رسيم على سينه اى دارد كه دشمنش در آن شناور است،
كه دشمن از وسعت آن در تنگناست.
🔸 از همين سينه،
على آه مى كشد كه واى از توشه ى كم و از راه دور.
🔸 و همين راه دور است كه انسان را از بن بست و عبث مى رهاند و به فكر وا مى دارد تا مركبى ديگر بيابد
و پس از عجز با اين مركب گام بردارد.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۱۲۷
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
🌐www.einsad.ir