eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
3.3هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 آخرین شبِ جمعه‌ی رمضان گذشته بود. در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها دنبال میانبری بودم تا زودتر به قطعه ۵۳ برسم که سر از قطعه ۲۹ درآوردم. کنار ردیفی از شهدای دفاع مقدس که هیچ‌کس از عزیزانشان سر مزارشان حاضر نبودند، یک قبر جدید با شکل و شمایل متفاوت از بقیه، توجهم را به خود جلب کرد. خانم و آقایی میانسال هم کنارش نشسته بودند و دعا می‌خواندند. اجازه گرفتم تا باهم صحبت کنیم. راستش برایم عجیب بود که چرا قبر این شهید از سایر شهدای مدافع حرم جداست و چرا فقط همین یک شهید مدافع حرم بین اینهمه شهید دیگر دفاع مقدس قرار گرفته است؟!؛ برایم تعریف کردند که شهید از قبل گفته بوده مرا اینجا دفن کنید. چه سر و سری با شهدای این ردیف داشت فقط خدا می‌دانست! خواهر شهید مدافع حرم «هادی زاهد» آنقدر صمیمی و خونگرم بود که انگار سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم. از ایشان اجازه گرفتم تا امروز ما را شریک دو نفره‌های خواهر و برادری خود کنند.
🦋 نام و نام خانوادگی شهید: هادی زاهد تولد: ۱۳۵۸/۱/۱، تهران. شهادت: ۱۳۹۵/۸/۱۶، حلب، سوریه. گلزار شهید: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها، قطعه ۲۹، ردیف ۸۵، شماره ۸. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 📚 امانت از در خانه‌ی شهید که بیرون آمد، چادرش را از شرم روی صورتش کشید و با خودش گفت: «خدایا! من چه کرده‌ام که لیاقت نداشتم از میان پسرانم یک شهید تحویل اسلام دهم؟!» پسرکِ سه ساله‌اش را در آغوش گرفت و به سمت خانه به راه افتاد. پسرک، گونه‌ی مادر را بوسید و تفنگ چوبی‌اش را به سمت آسمان گرفت و به هواپیماهای جنگنده که در آسمان بودند شلیک کرد. *** چهل سال از آن ماجرا می‌گذرد و و حالا او نشسته بالای سر پیکر کوچک‌ترین پسرش. تازه فهمیده، وظیفه او چیز دیگری بوده؛ این همه سال امانت‌دار سربازی بوده که حالا قد کشیده و شده مدافع حریم حرم... ✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۲/۱۱/۲۶ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙باصدای: الهام گرجی 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋 «هادی زاهد» متولد اول فروردین ۱۳۵۷ بود. در وسط هیاهوی انقلاب، وقتی تمامی خیابان‌های اطراف محل سکونت‌شان، در آتش تقابل مأموران و انقلابیون می‌سوخت و انتقال مادر به بیمارستان را با مشکل مواجه می‌کرد به دنیا آمد. او درحالی قد کشید که خانه‌شان در طول دوران جنگ، مرکز پشتیبانی‌های مردمی از جبهه‌ها شده بود. حضور در یک خانواده انقلابی، او را به سوی بسیج و فعالیت‌های انقلابی سوق داد. او از نوجوانی بسیجی مسجد امام حسین(ع) در خیابان کمیل شد. متولد انقلاب و بزرگ شده جنگ، رفته‌رفته به یک جوان متعهد و انقلابی تبدیل و کمی بعد با پیوستن به دانشکده افسری امام حسین(ع)، پاسدار شد. اصالتاً اهل ساوه و ساکن تهران بود و از ابتدای حضور مستشاران نظامی و مدافعان حرم در سوریه حضور داشت. در سال ۱۳۸۵ ازدواج کرد و حاصل آن یک دختر و یک پسر است. «شهید هادی زاهد» یکی از مستشاران زبده‌ی نظامی بود که پس از شش سال حضور فعال در سوریه، یک‌شنبه ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۵، براثر انفجار مین در حلب، به شهادت رسید. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋 سرکار خانم «وجیهه کاووسی»، مادر شهید 🎤 من هفت بچه داشتم. پنج پسر و دو دختر. هادی آخرین فرزندم بود که اول از همه، او را از دست دادم! همسرم مرحوم «استاد شعبان زاهد» مَرد زحمتکشی بود که جز لقمه‌ی حلال، سر سفره‌مان نیاورد. ما از انقلابی‌های منطقه بودیم و در جوانی‌ خیلی فعالیت می‌کردیم. زمان جنگ، تمام خانه‌مان وقف کمک به جبهه‌ها شده بود. خانم‌ها اینجا جمع می‌شدند و کمک‌های مردمی را بسته‌بندی می‌کردند. در یک طبقه برای رزمنده‌ها لحاف می‌دوختیم. در طبقه دیگر هدایای مردمی بسته‌بندی می‌شد و حتی در پشت‌بام، برای رزمنده‌ها مربا می‌پختیم. پسرم هادی، لابه‌لای بسته‌های کمک‌های مردمی رشد کرد.  این بچه از همان طفولیتش با شهید و شهادت آشنا بود. خیلی از تشییع جنازه شهدا را با هم می‌رفتیم. محمد و علی برادرهای بزرگ‌تر هادی، جبهه رفته‌اند. محمد الان جانباز است. هردو مدت‌ها در جبهه حضور داشته‌اند. خیلی از رفتار و کردارهای هادی ذاتی بود. بدون اینکه از کسی چیزی یاد گرفته باشد، ذات پاکش او را به سوی کارهای خیر می‌کشاند. یادم است سه، چهار ساله بود که با هم به منزل یکی از اقوام رفتیم. خانم‌های آن منزل از نظر حجاب خیلی رعایت نمی‌کردند. هادی با اینکه بچه‌ی خردسالی بود، گفت: «این‌ها حجاب ندارند و من داخل نمی‌آیم!» از همان بچگی‌هایش، از غیبت پرهیز می‌کرد. روی یک کاغذ نوشته بود غیبت ممنوع و چسبانده بود روی دیوارهای خانه تا همه نوشته‌اش را ببینند و کسی غیبت نکند.  🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋 خواهر شهید می‌گوید: 🎤 هادی برایمان تعریف می‌کرد: «یک بار در حرم حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) دختر بچه‌ای را دیدم که مرتب جیغ می‌کشید و از دست پیرمردی فرار می‌کرد. پیرمرد هم وقتی به دختر بچه می‌رسید او را کتک می‌زد. یاد دختر خودم ملیکا افتادم. بار دیگر که پیرمرد دختر را زد به او اعتراض کردم. بنده خدا گفت که ما اهل حلب هستیم و تروریست‌ها پدر این بچه را سر بریده‌اند. برای همین دختر بچه دچار مشکلات روحی شده است.» دیدن این طور صحنه‌ها خیلی روی اعصاب و روان برادرم تأثیر گذاشته بود. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid