eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
2.8هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊 نام و نام خانوادگی شهید: حسین زینال‌زاده تولد: ۱۳۷۸/۷/۶، مشهد. شهادت: ۱۴۰۱/۸/۲۶، اغتشاشات مشهد. گلزار شهید: مشهد، بهشت رضا علیه‌السلام. نام و نام خانوادگی شهید: دانیال رضازاده تولد: ۱۳۷۶/۱۲/۱۲، مشهد. شهادت: ۱۴۰۱/۸/۲۶، اغتشاشات مشهد. گلزار شهید: مشهد، بهشت رضا علیه‌السلام. 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊🎥 📚 پرده‌ی آخر پرده اول: داداش‌حسین بیا اینجا یه عکس شهادتی بگیریم. - به روی چشم آقا دانیال. -رفقا! از ما دوتا، یه عکس بگیرید وقتی شهید شدیم بزنید رو حجله‌مون... پرده دوم: در خیابان‌ها گشت می‌زدند، دلشان بی‌تاب بود که مبادا عربده نااهلان سکوت و امن شهر امام رئوف را به هم بریزد. صدایی در خیابان عامل مشهد پیچید: دانیال! حسین رو زدن... دانیال دوید؛ وقتی رسید، حسین دیگر جانی در بدن نداشت... سپر حسین شد؛ چاقویی که خون رفیقش برآن بود گلویش را شکافت... پرده‌ی آخر: سکوت شهر و گنبد طلا و حجله‌ی دانیال و حسین... ✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۱/۱۱/۷ 👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: فاطمه گنجی 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 از بچگی باهم بزرگ شده بودند. از همان وقتی که پایشان به مسجد و بسیج باز شد، شده بودند رفیق گرمابه و گلستان همدیگر. هر دو از کودکی یتیم بودند و پناه و تکیه‌گاه مادر. هر دو سختی کشیده بودند و معنی درد و غم مادر را خوب می‌فهمیدند. حسین یک برادر کوچکتر از خودش داشت اما دانیال تک‌فرزند خانه بود. آرزوی هر دویشان شهادت بود و شور خدمت به هم‌نوع در سرشان می‌خروشید. در اردوهای راهیان نور و جهادی و حوادثی مثل سیل و زلزله نفرات اولی بودند که خود را به محل می‌رساندند. پس اندازهایشان مشکلات مردم را حل می‌کرد و قدرت بدنی‌شان صرف خدمت به خلق خدا در روزهای کرونا و در بیمارستان‌های مشهد می‌شد. در روزهای ناامنی و اغتشاشات در کشور، هتک حرمت چادر و حمله به ناموس هم‌وطنان خود را تاب نیاوردند و به همراه دیگر دوستان‌شان مأمور برقراری امنیت در سطح شهر شدند. اما چه سرّی است در دعای مادر برای شهادت که هردو دست به دامن مادرانشان شدند تا بالاخره در راه دفاع از امنیت و برقراری آرامش در کنار هم، با سلاح ایمان، به این فیض عظیم نائل آمدند. هر دو رفتند تا آب دردل هیچ‌کس تکان نخورد. روحشان شاد. نامشان جاویدان و مکتبشان پر رهرو باد. 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 آخرین عکس یادگاری شهیدان زینال‌زاده و رضازاده قبل از شهادت در مراسم تشییع شهید براتی، یک روز قبل از شهادتشان در مشهد📸 ۲۵ آبان ۱۴۰۱ 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 مادر شهید حسین زینال‌زاده 🎤 نزدیک زمان شهادتش دوبار از من خواست که برای شهادتش دعا کنم. بار اول ده روز به شهادتش آمد و گفت: «مامان دعا می‌کنید من هم شهید بشوم؟!» گفتم: «نگو مامان تنم می‌لرزد اینجوری می‌گویی.» بار دیگر هم سه روز قبل از شهادتش بود. آنروز که به خانه آمد ساعت ۳ صبح بود. دست و پایش ضرب دیده و ورم کرده بود. گفتم: «مامان بیا برایت ببندم.» گفت: «نه مامان چیزی نیست.» گفتم: «فردا دوباره قراره بری باید قوی باشی.» گفت: «ما که می‌خواهیم برویم دعا کن فقط شهید بشویم؛ مامان اگر من بروم می‌توانم یک نسل را نجات بدهم.» 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 دلنوشته مادر شهید حسین زینال‌زاده خطاب به فرزند شهیدش به مناسبت روز مرد📝 سلام به فرزند ارشد شهیدم سلام از مادری که به تو افتخار می‌کند سلام از مادری که تو را تحسین می‌کند و سلام از مادری که تو را دنیا دنیا دوست دارد. می‌خواهم درددلی را شروع کنم ولی نمی‌دانم از کجا؟ از جای خالیت شروع کنم یا از بی‌قراری‌های هرشب خانه؟ از گرد و غبار روی رخت و لباست یا از عطر تو که دیگر در خانه نیست؟ یا شاید بهتر باشد از صدایت شروع کنم. حسینم! چند ماهی می‌شود با من حرف نزده‌ای. دلتنگ صدایت هستم، صدای خنده‌‌ی از ته دلت، صدای سلامت وقتی از راه می‌رسیدی، صدایت از پشت تلفن که می‌گفتی در راهی، گفت‌وگوهای نیمه‌شب‌مان. حسین جان! این حرف‌های نزده کار دست‌مان می‌دهد پسرم. گاهی از میان ما رد شو و سلامی بده و مادر را ذوق‌زده کن. برگرد و آن لباس‌های نو را تنت کن و چند قدمی روبه‌رویم راه برو شاید که دوباره چشمانم برق بزند نور چشم من. بیا و دو لقمه پابه‌پای خانواده شام بخور شاید که دوباره در اعماق دل‌مان شادی را حس کنیم. پسر من! من عاجزم از آرام کردن دل برادرت. کاش بیایی و دوقطره‌ای از اشک‌هایش را پاک کنی! راستش را بخواهی دل خودم از همه آشوب‌تر است. حال که تو نیستی دلم چون موجی رو به صخره بهم می‌ریزد. گویی سنگی گوشه تیز، درون سینه‌ام فرو می‌رود و هرلحظه خراشی بر گوشه گوشه‌ی دیواره‌‌های دلم به جای می‌گذارد. با این همه راضی‌ام. از تو راضی‌ام و به تو احترام خواهم گذاشت. تو را تاجی خواهم کرد و بر سرم خواهم گذاشت. سر تا پایت را تحسین می‌کنم. شهید من! افتخار من! مایه‌ی سربلندی من! تو نوری شدی در زندگی ما و راه هدایت و امنیتی شدی بر مردم این شهر. تو چراغی شدی بر گمراهان و گلی شدی و سبز شدی و عطر خوش تو تمام آسمان را پر کرد و از سرازیری خون تو زمین سیراب شد و نقش تو بر زمین خواهد ماند مثل اثری از یک نقاش ماهر، و تا ابد از خون تو لاله خواهد دمید. گاهی به ما سری بزن و دستم را رها نکن تمام زیبایی زندگی من. چشم به راهتم‌ چشمه حیاتم. آن مست همیشه باحیا چشم تو بود آن آیینه‌ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود پسرم روزت مبارک دوستدارت مادرت📝 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 مادر شهید دانیال رضازاده🎤 مادر شهیدی هستم که تنها فرزندش را تقدیم نظام و انقلاب کرده است و با افتخار عرض می‌کنم که خیلی خوشحالم فرزندم اینگونه مسیرش را انتخاب کرد و به شهادت رسید. برایم خیلی سخت است که دانیال کنارم نیست چرا که مرد خانه‌ام بود. ماه‌هاست که تنها هستم اما خوشحالم که فرزندم در راستای دفاع از امنیت وطنش به شهادت رسیده است. فرزندم همیشه می‌گفت: «به عنوان یک بسیجی، فدایی رهبرم هستم» و دانیال با همه وجودش و بدون هیچ دریافتی خدمت می‌کرد، دانیال و دوستش حسین زینال‌زاده متعلق به همه کشور هستند و اگرچه دانیال به شهادت رسید اما صدها و بلکه هزاران دانیال دیگر را خداوند به من داد که امروز و بعد از شهادتش مرا مادر خطاب می‌کنند و فرزندان زیادی دارم. دوستان دانیال در این مدت برای من سنگ تمام گذاشته‌اند چراکه دانیال به من قول داد اگر روزی نباشم به جای من دوستانم هستند که جای مرا برای شما پر کنند و می‌گفت مطمئن باش که تنها نیستی و نخواهی بود. فرزندم در اردوهای جهادی پیش قدم و همیشه نفر اول بود، هر اتفاقی در کشور رخ می‌داد در خط مقدم قرار داشت، برای ساخت و ساز صحن مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) در کربلا حدود دو ماه در کشور عراق بود و با دوست شهیدش حسین زینال‌زاده در دوران کرونا هم در خط مقدم قرار داشت. دانیال در چهار سالگی از من درخواست داشت که می‌خواهم با رهبرم دیدار و صحبت کنم که پیگیری کردم فرزندم به آرزویش برسد اما نشد؛ او سپس بسیجی شد به گمان اینکه بسیجیان با رهبر دیدار می‌کنند اما باز هم دیدار رهبری نصیبش نشد. اما دانیال با شهادتش کاری کرد که من مادر به آرزوی دیرینه‌ام برسم و به دیدار رهبری بروم و سلام فرزندم را به آقا برسانم. خداوند را شاکرم که به من صبری داد بتوانم مصیبت فرزندم را تحمل کنم و برایم دعا کنید که بتوانم راه فرزندم و دیگر شهدا را ادامه بدهم. فرزندم به خاطر حجاب زنان این سرزمین جانش را از دست داد و از شما جوانان و بانوان خواهش می‌کنم که راه شهدا را ادامه بدهید و نگذارید که خون شهدا پایمال شود. 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊🕊 🎥خداحافظ رفیق / روایتی از زندگی شهید مدافع امنیت دانیال رضازاده از زبان همسرش🎤 https://b2n.ir/s15581 🌹🌹 https://zil.ink/30rooz30shahid
ایستادند روبروی حرم، دست در دست عهد می‌بستند که اگر هرچه اتفاق افتد، پای عهد و قرارشان هستند عاشقی را چه خوب فهمیدند، در عمل عشق را نشان دادند آن زمان که غریب و بی‌یاور، هر دو بر خون خویش بنشستند ✍🏻ملیحه بلندیان 🌹🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 نام و نام خانوادگی شهید: محمدعلی رخشانی تولد: ۱۳۷۴/۸/۷، زابل. شهادت: ۱۴۰۰/۵/۱، منطقه چاه‌کمال، شهرستان خاش، استان سیستان و بلوچستان. گلزار شهید: گلزار شهدای زاهدان. 🏴🕯
🇮🇷🌹 محمد علی رخشانی در ۷ آبان ماه ۱۳۷۴ در خانواده‌ای مذهبی در شهر زابل دیده به جهان گشود. فرزند آخر خانواده بود. هوش سرشار و خلاقیت بسیارش او را متمایز ساخته بود‌. محمدعلی بعد از گذراندن تحصیلات دوره متوسطه در رشته تجربی وارد دانشگاه شد؛ اما با وجود پذیرفته شدن در یکی از رشته‌های برتر، به علت علاقه فراوانی که به سپاه پاسداران داشت از دانشگاه انصراف داد و پس از گذراندن آزمون‌های اختصاصی و عمومی وارد نیروی قدس سپاه پاسداران گردید. پس از گذراندن دوران تحصیل خود در دانشگاه افسری امیرالمومنین اصفهان، وارد نیروی زمینی خاش شد و بعد از گذشت چند سال خدمت، در لباس مقدس سپاه، در ۲۵ سالگی، در درگیری با اشرار، در منطقه چاه‌کمال خاش، در تاریخ اول مرداد ۱۴۰۰ به آرزوی خود رسید و شهد شیرین شهادت نوشید. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 خیلی غیرتی بود. روی دین و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) حساسیت خاصی داشت. عاشق حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها) بود و برای مظلومیت ایشان خیلی گریه می‌کرد. برای همین هم بچه‌ها را خیلی دوست داشت. فرقی نمی‌کرد غریبه باشد یا آشنا. وقتی توی خیابان به بچه‌ای می‌رسید که وضع مالی خوبی نداشت و گدایی می‌کرد برایش هرچه می‌خواست می‌خرید. برخلاف خیلی‌ها که از بچه‌های فقیر دوری می‌کنند؛ با وجود اینکه سر و وضع بچه‌ها اصلا خوب نبود آن‌ها را در آغوش می‌کشید و می‌بوسید. از ته دل و صادقانه همه بچه‌ها را دوست داشت نه برای ریا و خودنمایی... 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 مادر شهید🎤 شب‌ها وقتی همه خواب بودند نگاهش می‌کردم و می‌دیدم که بیدار است. می‌رفتم کنارش و می‌گفتم: «چرا نمی‌خوابی مادرجان؟!» می‌گفت: «همینجا زیارت عاشورا و دعای توسل و قرآنم را می‌خوانم. مامان هرچی شما در طول روز می‌خوانی من در شب تا قبل از اذان صبح می‌خوانم. وقتی اذان صبح را بگویند نماز می‌خوانم و کمی بعد می‌خوابم.» به او می‌گفتم: «مادرجان چرا اینطوری؟! خب شب را بخواب.» می‌گفت: «مادر! اقتضای کار من این است؛ عادت کرده‌ام بیدار باشم. چون مسئولیتم زیاد است باید شب را بیدار باشم که مبادا دشمن به پایگاه‌های ما حمله کند. در ضمنی که مواظبم، نماز و زیارت‌هایم را هم می‌خوانم.» پسرم از همه خواسته بود شب‌ نوزدهم ماه مبارک برای شهادتش دعا کنیم و من هنوز از داشتن چنین پسری به خود می‌بالم. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 نقل از دوست شهید🎤 یک روز با محمدعلی به یک رستوران رفته بودیم. در میز کناری‌مان دو دختر نشسته بودند. یک دختر باحجاب بود و دیگری کم‌حجاب. دختر کم‌حجاب ما را که با صورت‌های ریش‌دارمان دید شروع کرد به توهین کردن و مسخره کردن‌مان. محمدعلی با صبر خیلی زیاد فقط سرش پایین بود و گوش می‌داد. بعد از تمام شدن حرف‌های آن دختر، محمدعلی از جایش بلند شد و به طرفشان رفت. با لحنی خیلی ملایم و آرام شروع به صحبت کردن با آنها کرد. دختر از حرف‌های محمدعلی و نوع صحبت‌هایش خیلی تعجب کرد. در حدی که همان موقع روسری‌اش را جلو کشید تا موهایش مشخص نشود. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 خواهر بزرگوار شهید در گفتگو با سی‌روز سی‌شهید🎤 توان دیدن ناراحتی دیگران را نداشت. هر کمکی از دستش برمی‌آمد برای اطرافیانش انجام می‌داد. خیلی هوای پدر و مادرم را داشت. همیشه می‌گفت: «وقتی دست و پایشان را می‌بوسم حس می‌کنم عبادت خدا را انجام می‌دهم.» با وجود اینکه تازه سر کار رفته بود و حقوق زیادی هم نداشت اما همیشه حواسش به خمس و زکاتش بود. عاشقانه خدا را عبادت می‌کرد. سر نماز چنان از ته دل گریه می‌کرد که دل سنگ هم آب می‌شد. آخرش هم خدا محمدعلی را خرید. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 یکی از دوستان شهید🎤 دو ماه از شهادت محمدعلی گذشته بود. حال روحی‌ام اصلا خوب نبود. از یک طرف هم محمدعلی اصلاً به خوابم نمی‌آمد. همه‌ی قلبم پیش محمدعلی بود که زودتر بتوانم بروم سر مزارش. اما بخاطر دور بودن مسیرِ کارم از زاهدان، شرایط مهیا نمی‌شد. عجیب دلم هوای محمدعلی را کرده بود. هوای خنده‌هایش را. حتی دلم بی‌تاب شنیدن صدایش بود. همان موقع که شوخی می‌کرد. آنقدر بی‌قرارش شده بودم که قلبم تیر می‌کشید و اشکم بند نمی‌آمد. همانجا به او گفتم: «چرا اینقدر بی‌معرفتی کردی توی رفاقتمان؟! چرا تنهایم گذاشتی؟! حتی الآن هم نمی‌طلبی که بتوانم بیایم گلزار شهدا کنارت؟!...» همان شب یکی از دوستانم خواب محمدعلی را دیده بود که او کنار درب گلزار شهدا ایستاده و منتظر آمدن یک نفر است؛ توی خواب از او پرسیده بود که: «محمدعلی منتظر کی هستی؟!» محمدعلی هم چیزی نگفته و فقط یک لبخند زده بود. بعد از آن دوستم خوابش را برایم تعریف کرد. من هم تنها چیزی که در جوابش گفتم این بود که: «اگر محمدعلی دوست داشته باشد بروم پیشش، خودش کارهایم را درست می‌کند.» چند روز گذشت و این قضیه را فراموش کردم. تا اینکه یک مشکلی برایم پیش آمد. مجبور شدم بروم زاهدان. ناگهان یاد حرفم افتادم که گفته بودم: «شهید خودش کارم را درست می‌کند تا...» دوستان باور داشته باشید شهدا زنده‌اند... 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🎥 📚 آرام در آغوش مادر صدای کوبیده شدن ماشین به در خانه، در کوچه‌ پیچید. حمید ایستاد و از موتور پیاده شد. لیدرهایی که اغتشاشات امشب را هدایت می‌کردند وارد خانه شدند؛ به پشت سر نگاه کرد تا ببیند همراهانش رسیده‌اند یا نه! ثانیه‌ها انگار سینه‌خیز حرکت می‌کردند؛ تمام اتفاقات این چند سال اخیر در سرش با سرعت مرور شدند. مبارزه‌اش با پژاک، کمک به کادر درمان در کرونا، دفاع از حرم بی‌بی زینب و حالا هم اینجا میان خیابان‌های ملتهب شهر لاهیجان... صدای جیغ پیرزن را که شنید تاب نیاورد. آخرحمید روی ناموس حساس بود... برای کمک به داخل خانه رفت، بی‌رحمی سر و شکل ندارد زن و مرد و نوجوان و جوان نمی‌شناسد، بی‌رحمان هر کدام به شکلی به او حمله کردند... آن شب، پیکر غرق خون و غریب حمید پورنوروز با زمزمه‌های یا زهرایش در گوشه‌ای از شهر آرام گرفت... ✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۱/۱۱/۷ 👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🌹 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid